eitaa logo
🌹رستگاران 🌹
570 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
13 فایل
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم … دوستان عزیز برای اشتراک گزاری خاطرات وتصاویرگرانقدر شهدا به آیدی های زیر مراجعه کنید @Malek53 @Alignb درصورت تمایل تبادل انجام میشود
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 *ماجرای شهیدی که بعثی‌ها با خنجر سرش را از تن جدا کردند..* | خواندن این خاطره بسیار دردناک است | *● شرح عکس: بوسه پدر بر رگ های بریده گردن شهید رضائیان ●* 🔹️ همرزم شهيد رضا رضائيان در بخشی از کتاب عقيق میگوید: ◇ رضا رضائيان با لباس رسمی سپاه به همراه محسن صحت برای شناسایی منطقه از عرض کارون گذشتند. ◇ در حین شناسایی به گشتی عراقی خوردند ، رضائيان به سمت سنگرهای کمين رفت. محسن خودش را به او رساند، درگیری شروع شد و بعثی‌ها کم‌کم تعدادشان بیشتر شد و رضا و محسن محاصره شدند. ◇ بعثی‌ها بالای سر رضائیان رسيدند. لباس رسمی سپاه برای افسر عراقی که با چشمان از حدقه درآمده به او خيره شده بود، جذابيت خاصی داشت. ◇ پاشنه پايش را به پيشانی رضائيان کوبيد، و او را نقش بر زمین کرد و با اشاره به گروهبان گفت: ◇ بهتر از اين نمی شود. او را با خود می بريم. بهترين هديه به فرماندار نظامی خرمشهر است. يک پاسدار بايد اطلاعات خوبی داشته باشد! ◇ افسر دست رضائيان را گرفت تا بلندش کند. رضائيان عکس العمل نشان داد. گروهبان با قنداقه تفنگ به سرش کوبيد. رضائيان از هوش رفت. ناگهان صدای تيراندازی از جانب گشتی‌های ايرانی به گوش افسر رسيد. ◇ افسر عراقی کارد کمری‌اش را بيرون آورد، ابتدا به سمت محسن رفت. کارد را در کشاله‌ی رانش فرو برد. صدای محسن بلند شد.خون از رانش بيرون زد. ◇ افسر به سراغ رضائيان رفت و رضا را که زخمی شده بود زمين زد و پا روی سينه‌اش گذاشت و او را به پشت خواباند و ضربه‌ای به سرش زد.رضائيان از حال رفت، اما هنوز بی هوش نشده بود. تيزی کارد را پشت گردن خود حس کرد. ◇ محسن دست و پا زدن رضائيان را می ديد. گاه فکر می کرد که در خواب است، اما همين که پای رضائيان به زمين کوبيده می‌شد، باورش می شد که بيدار است. ديگر درد پايش را فراموش کرده بود. ◇ هنوز بدن رضائيان مقاومت می کرد. دستان بسته اش سعی در آزاد شدن داشت اما بی‌فايده بود. با فشار بعدی کارد در گردنش فرو رفت و خون به بيرون فوران زد و از پشت گردن سرش را جدا کرد. ◇ خون رضائيان، افسر عراقی را سر مستش کرده بود. مجددا به سمت رضائيان رفت. سرش را بلند کرد و همراه با خنده‌ای کريه گفت: هديه‌ی خوبی است برای فرمانده. ◇ اين پاسدارها دارخويئن را فلج کرده‌اند. بدن بی‌سر رضائيان را برگرداند. چشمش به آرم سپاه که به سينه‌اش چسبيده بود، افتاد. خم شد و گوشه آرم پارچه‌ای را گرفت و آن را دريد. ◇ پارچه کوچک را روی سر رضائيان گذاشت و گفت:حالا پرونده ما تکميل شد. و با خشم گفت: حرکت کنيد گروهبان گفت: پس تکليف آن يکی چه می شود. ◇ با او کاری نداريم، فرصت نداريم بايد حرکت کنيم! افسر عراقی سر رضائيان را گرفت و به سمت خاک ريز عراق حرکت کرد. ◇ گشتی های خودی رسيدند عراقی‌ها آنجا را ترک کرده بودند. بچه‌ها با بدن بی‌سر رضائيان که مواجه شدند، کمی اطراف را جستجو کردند. ◇ صدای محسن آنها را متوجه خود کرد. محسن که هنوز نفس می کشيد به سختی گفت: سرش را بردند. ■ *شهید رضا رضائیان شریف‌آبادی* ■ متولد: ۷ دی ۱۳۴۰_اصفهان ■ شهادت: ۲ دی ۱۳۵۹_خوزستان، دارخوئین بگذارید👇👇 @rastegarane313