⚠️ #حکایت
✍️ هنگامی که برادران یوسف می خواستند او را به چاه بیفکنند، وی خندید. برادرانش تعجب کردند و گفتند: برای چه میخندی؟
🔸یوسف گفت:
فراموش نمیکنم روزی را که به شما برادران نیرومندم نظر افکندم و خوشحال شدم و گفتم:
کسی که این همه یار و یاور نیرومند دارد از حوادث سخت چه غمی خواهد داشت. روزی به بازوان شما دل بستم، اما اکنون در چنگال شما گرفتارم و به شما پناه میبرم...
✅ خدا شما را بر من مسلط ساخت تا بیاموزم که به غیر او حتی بر برادرانم تکیه نکنم...
🆔 http://Eitaa.com/ravabeteci
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
📚 #حکایت نفوذ کلام
زنى به شهر کوچکی رفته بود تا آنجا زندگی کند. کمی بعد، از سرویسدهی ضعیف داروخانه شهر به همسایه خود اعتراض کرد. او امیدوار بود همسایهاش به خاطر آشنایی با صاحب داروخانه، این انتقاد را به گوش او برساند.
🔰وقتی که این زن دوباره به داروخانه رفت، صاحب آنجا با لبخند و گشادهرویی با او احوالپرسی کرد و گفت که چقدر از دیدنش خوشحال است و اینکه امیدوار است از شهر آنان خوشش آمده باشد و سريع داروها راطبق نسخه به او تحویل داد.
🔰زن بلافاصله رفتار عجیب و باورنکردنی او را با دوستش در میان گذاشت و به او گفت: « فکر میکنم تو به او بابت سرویسدهی ضعیفش تذکر دادهای»
🔰همسایه گفت: « نه. اگر ناراحت نمیشوی، به او گفتم که تو چقدر از عملکرد مثبت او راضی هستی و معتقدی که چقدر خوب میتواند تنها داروخانه این شهر را اداره کند. به او گفتم که داروخانه او بهترین داروخانهای هست که تو تا به حال دیدهای.»
🔰زن همسایه میدانست که افراد به احترام، پاسخی مثبت می دهند.
http://eitaa.com/ravabeteci
🔴 #حکایت
✍️نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد . روستایی سوار سوار بر الاغ آنجا رسید .از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند.
شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند. روستایی آن سخن را نشنیده گرفت، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدی زد. روستایی گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد. شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد. قاضی از حال سوال کرد. شیخ هم چنان خاموش بود. قاضی به روستایی گفت: این مرد لال است؟ روستایی گفت: این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد. پیش از این با من سخن گفته. قاضی پرسید : با تو سخن گفت؟
او جواب داد که: گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند. قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت. شیخ پاسخی گفت که زان پس درزبان پارسی مثل گشت: جواب ابلهان خاموشی است.
📘امثال و حکم علی اکبر دهخدا
🆔 http://eitaa.com/ravabeteci
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
#حکایت
مهندس ساختمانی، از طبقه ششم می خواهد که با یکی از کارگرانش حرف بزند.⛑
خیلی او را صدا می زند🗣
اما به خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمی شود❗️
به ناچار، مهندس یک اسکناس ۱۰دلاری به پایین میاندازد.💵
تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند!🙄
کارگر ۱۰دلار را برمیدارد و توی جیبش میگذارد، و بدون اینکه بالا را نگاه کند مشغول کارش می شود...🚶♂
بار دوم، مهندس ۵۰دلار میفرستد پایین؛ و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش می گذارد.😮
بار سوم، مهندس سنگ کوچکی را میاندازد پایین و سنگ به سر کارگر برخورد می کند.🤯
در این لحظه کارگر سرش را بلند میکند و بالا را نگاه میکند🙄 و مهندس کارش را به او میگوید.💬
🔴این داستان همان داستان زندگی انسان است.
خدای مهربان ما همیشه نعمتها را برای ما میفرستد
اما یک بار شکر نمیگوییم و لحظهای با خود فکر نمیکنیم این نعمتها از کجا رسید؟!🧐
اما وقتی که سنگ کوچکی بر سرمان میافتد، که در واقع همان مشکلات کوچک زندگیاند، به خداوند روی می آوریم...❗️
✅بنابراین هر زمان از پروردگارمان نعمتی به ما رسید، لازم است که سپاسگزار باشیم؛ قبل از اینکه سنگی بر سرمان بیفتد.🙂
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
http://eitaa.com/ravabeteci
#حکایت
#یادمان باشد‼️
☀️یکی از صالحان دعا میکرد :
پروردگارا در روزی ام برکت ده 🤲.
🍃کسی پرسید :چرا نمی گویی روزی ام ده ؟
☀️گفت :روزی را خدا برای همه ضمانت کرده است....
🌟اما من برکت را در رزق طلب می کنم چیزی که خدا به هرکس بخواهد می دهد ،(نه به همگان ).
🌻برکت اگر در مال بیاید ،زیادش می کند .
🌻اگر در فرزند بیاید ،صالحش می کند .
🌻اگر در جسم بیاید ،قوی و سالمش می کند .
🌻و اگر در قلب بیاید سعادتمندش می کند .
◻️حجه الاسلام رنجبر
#سبک_زندگی_اسلامی
•┈┈••✾❀🕊🌸🕊❀✾••┈┈•
°•⊰ http://eitaa.com/ravabeteci
•┈┈••✾❀🕊🌸🕊❀✾••┈┈•
✨﷽✨
#حکایت
✅نپرداختن بدهی دیگران
✍حاج ميرزا حسين نورى صاحب «مستدرك الوسائل» از دارالسلام نورى حكايت مى كند: از عالم زاهد سيد هاشم حائرى كه مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم، گفتند: به بغداد رفته.
✍ شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد. چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت: بقيه طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم: من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم.
💥گفت: راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گريه كردم و گفتم: من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم. به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم!
📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامی جلد 13 اثر استاد حسین انصاریان
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖
⏰
@noktehayenab
✨﷽✨
#حکایت
🍃 آن سید امام زمانت بود...
✨ زائر عتبات عالیات بود، نجف اشرف، از حرم که برگشت خوابید، در عالم رویا مولا علی بن ابی طالب آمدند به دیدارش، پرسید از حضرت،يا اميرالمؤمنين! آيا در مدت عمرم موفق به زيارت مولا و سيدم و امام زمانم شده ام يا نه؟»
🌞حضرت جواب دادند: «بلي.»، گفت: «کجا؟» فرمودند: «حرم من علی (عليه السلام) در وقت فلان و روز فلان، مشرف شدی، آمدی کنار قبر و پايين پای من که نماز بخوانی، ديدی سيدی جلوتر نماز میخواند و قرائت او بسيار جلب توجهت کرد...
✔️تصميم گرفتی نصف پولی را که در جيب داری بعد از فراعت ايشان از نماز به او بدهی، و گوش دادی به قرائت او، بيشتر جذبت کرد، تصميم گرفتی تمام پولت را به او بدهی و ايشان بعد از سلام نماز، روی خود را برگرداند و به جانب تو و فرمودند: «تو فردا نياز به آن خرجي داری، لازم نيست به من بدهی؛آن سيد امام زمانت بود.»
📚برداشتی از کتاب شریف اثبات الولایه
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
http://eitaa.com/ravabeteci