eitaa logo
روابط عمومی انتظامی استان کرمان
447 دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
141 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍂🌺🍂🌸 📝...! ✍یک جوان سنی(اهل سنت) آمد پیش علامه امینی(ره) و گفت: مادرم دارد می میرد! علامه گفت: من که طبیب نیستم! جوان گفت: پس چه شد آن همه کرامات اهل بیت شما....؟؟؟ 🔹علامه امینی با شنیدن این حرف، تکه کاغذی برداشت و چیزی داخل آن نوشت و آن را بست. سپس آن را به جوان داد و گفت این را بگیر و ببر روی پیشانی مادرت بگزار... ان شاءالله که خوب می شوند... اما به هیچ وجه داخل آن را نگاه نکن. جوان کاغذ را گرفت و رفت... چند ساعت بعد دیدند جمعیت زیادی دارند می آیند... 🔸علامه پرسید چه خبر شده است؟ شاگردان گفتند: آن جوان به همراه مادر و طایفه اش دارند می آیند. گویا مادرش شفا یافته است... سپس آن زن داستان را چنین تعریف کرد: زن گفت : من درحال مرگ بودم و فرشتگان آماده ی انتقال من به آن دنیا بودند... 🔹ناگهان مرد نورانی بزرگواری ( با وقار و شکوه غیرقابل وصفی) تشریف آوردند و به ملائک دستور دادند که من را رها کنند... و فرمودند: به آبروی علامه امینی ، او را شفا دادیم... سپس اطرافیان اصرار کردند و از علامه پرسیدند که: در آن کاغذ چه نوشته بودید؟ 🔸علامه گفت: چیز خاصی ننوشتم. باز کنید نگاه کنید.. کاغذ را باز کردند و دیدند علامه فقط این ۳ جمله را نوشته بود: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» از عبدالحسین امینی به مولایش امیرالمومنین(ع) اگر امینی آبرویی پیش شما دارد، این مادر را شفا دهید والسلام...