#یڪروایتعاشقانہ
یـہ روز داشتیم با ماشیـن تـو خیابون مےرفتیـم
سر یـہ چراغ قرمز ...
پیرمـرد گل فروشـے با یـہ ڪالسڪه ایستاده بود...
منوچـہر داشت از برنامـہ ها
و ڪارایـے ڪـہ داشتیم مےگفت ...
ولـے مـن حواسـم بـہ پیرمرده بود ...
منوچـہر وقتے دید
حواسم به حرفاش نیست ...
نگاهـمو دنبال ڪرد و فڪر ڪرده بود دارم به گلا نگاه میکنم ...🤭🌸
توے افڪـار خـودم بودم ڪہ
احسـاس ڪـردم پاهام داره خیس مے شہ ...!!!
نـگاه ڪردم دیـدم منوچـہر داره گلا رو دستہ دستہ میریزه رو پاهام ...
همـہ گلاے پیرمرد و یہ جا خریده بود ..!
بغل ماشین ما ،
یـہ خانوم و آقا تو ماشین بودن …
خانومـہ خیلـے بد حجاب بود …
بـہ شوهرش گفت :
"خـاک بـر سرت ..!
ایـݧ حزب اللہـیـا رو ببین همه چیزشون درستـہ"
منوچہر یـہ شاخـہ برداشت و پرسیـد :
"اجازه هسـت ؟"
گفتـم : آره
داد به اون آقاهـہ و گفت :
"اینو بدید به اون خواهرمون ...!"
اولیـݧ ڪاری ڪہ اون خانومہ کرد
ایـن بود که رژ لبشو پـاڪــ ڪـرد
و روسریشو ڪـشـید جلو !!!
" همسر شهید سید منوچهر مدق🌱"
🍃🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃