eitaa logo
روابط عمومی پلیس مازندران
262 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
🎥در آستانه سومین سالروز شهادت سردار سلیمانی، کاربران، هشتگ "جانفدا" را در فضای مجازی داغ کردند. آتش به اختیار https://eitaa.com/atashbekhtyar
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
🖼 عکس نوشت/ شاخص های مکتب شهید سلیمانی حسین شیخ‌الاسلام مشاور سابق وزارت امور خارجه ایران گفته است : کار مهم این است که با یک ارتش بین الاسلامی، داعش را نابود کرده است. با کمک لبنانی، فلسطینی، عراقی، افغانستانی و غیره داعش و نابود کرد، این بزرگترین کار قاسم سلیمانی به شمار می رود که به دلیل کارآمدی ، دشمن را نابود کرد. 📚 برگرفته از کتاب شاخص‌های مکتب شهید سلیمانی
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | دردی که را می‌کُشت!! ⁉️ دغدغه فکری چه بود؟ 💢 عاملی که موجب می‌شود انسان دق کند! 🔹برشی از سخنرانی
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاحالا دیدید رهبرانقلاب اینطوری با گریه و بغض داستان تعریف کنه؟ من تاحالا ندیده بودم😢 برای تعریف کرد چقدر قشنگ، چقدر زیبا...
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یوم الله ۱۸ دی فقط روز نابودی پایگاه نبود، آغاز فرایند انتقام شهادت بود، روز شکستن هیمنه شیطان بزرگ بود، روز بی اعتبار شدن آمریکا جنایتکار پر ادعا بود که باوجود در اختیار داشتن ارتش اول دنیا در قبال آمادگی ایران برای جنگ تمام عیار نتوانست هیچ غلطی بکند! @atashbekhtyar
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
🔳 🔻اون روز فرزندان شهدا حس حال خاص و عجیبی داشتند وقتی مدال فرزند قهرمان پلیس توسط سردار اشتری به گردن تک تک فرزندان انداخته شد هیچکس احساس تنهایی نمی کرد . 🔻درست بود تک تک آنها پدرانشون برای امنیت کشور از دست داده بودند ولی پدر معنویشان مثل حاج قاسم بالای سرشان بود... 🔻آری درست است گویی یک مرد همانند حاج قاسم در آن مراسم شرکت داشت تمام خانواده ها تمام قد ایستاده بودند و فرزندان حاج قاسم را تشویق می کردند ... هیچ وقت فراموشت نمیکنیم 😔
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی که از هیچ چیزی نمیترسید 🔺 دستور صریح حاج قاسم برای زدن پایگاه های اسرائیل ‌
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
تمجید «مادورو» از حاج‌قاسم برای کشف حمله سایبری آمریکا به ونزوئلا رئیس جمهور ونزوئلا در مذاکرات دوجانبه با هیات ایرانی ژنرال سلیمانی مرد بزرگی بود و خیلی‌ها از خدماتی او خبر ندارند. چند سال پیش که به برخی زیرساخت‌های ونزوئلا از طرف آمریکا حمله سایبری وحشیانه‌ای شده بود، ژنرال سلیمانی به کمک ما آمد و هیأتی را مامور شناسایی و برخورد با این حمله کرد. من به او ادای احترام می‌کنم و به‌زودی سردیس او را در مقبره سیمون بولیوار (رهبر آزادیبخش انقلاب‌های آمریکای لاتین) نصب و رونمایی می‌کنیم.
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
الهی! من با این پاها در حَرَمت پا گذارده‌ام دورِ خانه‌ات چرخیده‌ام و در حرم اولیائت در بین‌الحرمین حسین و عباست آنها را برهنه دواندم و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. امید دارم آن جهیدن‌ها و خزیدن‌ها و به حُرمت آن حریم‌ها، آنها را ببخشی. 🏷 بخشی از وصیت‌نامه شهید حاج قاسم سلیمانی 🕋 به مناسبت ایام حج 💐شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات 🇮🇷روابط عمومی استان کرمان
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
38.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ بسیارمهمی که منتظرش بودید... ⁉️ اثرگذارترین شخصیت صد سال آینده چه کسی است؟ ♨️ یک نفر مثل او پیدا نمی‌کنید... ⁉️ از مهم‌ترین شئون عاقبت‌بخیری از دیدگاه ... ⁉️ کبیر زمان کیست؟ ♨️ توصیف از زندگی رهبری ‼️ماجرای انگشتر رهبری 💢 نظر دبیرکل وقت سازمان ملل درخصوص آیت‌الله 🔴 حتی یک نقطه خاکستری در زندگی او نیست ‼️ کسی که عبادت او یک را مجذوب می‌کند ‼️ کسی که سطح اش حیرت آور است 💢 کسی که سخنرانی او در کنگره حافظ حتی پس از ۳۰ سال، نطق ادبی برگزیده است... ♨️ تسلط حیرت‌آور در بحث زبان و ترجمه 🔴 رفتار پدرانه حتی برای معترض‌‌... 💢 گوش تان به فرمان باشد... ‼️ نظر آیت‌الله بهجت درخصوص رهبری _________________________ 🔰 برشی از سخنرانی
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
✍️ 💠 ابوالفضل از خستگی نفس کم آورده و دلش از غصه غربت می‌سوخت که همچنان می‌گفت :«از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، وارد سوریه میشن و ارتش درگیره! همین مدت خیلی‌ها رو که دستگیر کردن اصلاً سوری نبودن!» سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد :«تو درگیری‌های حلب وقتی جنازه تروریست‌ها رو شناسایی می‌کردن، چندتا افسر و هم قاطی‌شون بودن. حتی یکی‌شون پیش‌نماز مسجد ریاض بود، اومده بوده سوریه بجنگه!» 💠 از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته گفت :«پادشاه داره پول جمع می‌کنه که این حرومزاده‌ها رو بیشتر تجهیز کنه!» و دیگر کاسه صبر مادرش هم سر رفته بود که مظلومانه از ابوالفضل پرسید :«میگن آمریکا و می‌خوان به سوریه حمله کنن، راسته؟» و احتمال همین حمله دل ابوالفضل را لرزانده بود که لحظه‌ای ماتش برد و به تنهایی مرد هر دردی بود که دلبرانه خندید و خاطرش را تخت کرد :«نه مادر! اینا از این حرفا زیاد می‌زنن!» 💠 سپس چشمانش درخشید و از لب‌هایش عصاره چکید :«اگه همه دنیا بخوان سوریه رو از پا دربیارن، و ما سربازای مثل کوه پشت‌تون وایسادیم! اینجا فرماندهی با (علیهاالسلام)! آمریکا و اسرائیل و عربستان کی هستن که بخوان غلط زیادی کنن!» و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد و دل خودش دریای درد بود که لحنش گرفت :«ظاهراً ارتش تو داریا هم چندتاشون رو گرفته.» و دیگر هم امن نبود که رو به مصطفی بی‌ملاحظه حکم کرد :«باید از اینجا برید!» 💠 نگاه ما به دهانش مانده و او می‌دانست چه آتشی زیر خاکستر داریا مخفی شده که محکم ادامه داد :«ان‌شاءالله تا چند روز دیگه وضعیت تثبیت میشه، براتون یه جایی می‌گیرم که بیاید اونجا.» به‌قدری صریح صحبت کرد که مصطفی زبانش بند آمد و ابوالفضل آخرِ این قصه را دیده بود که با لحنی نرم‌تر توضیح داد :«می‌دونم کار و زندگی‌تون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو داریا بمونید!» 💠 بوی افطاری در خانه پیچیده و ابوالفضل عجله داشت به برگردد که بلافاصله از جا بلند شد. شاید هم حس می‌کرد حال همه را بهم ریخته که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد، با خداحافظی ساده‌ای از اتاق بیرون رفت و من هنوز تشنه چشمانش بودم که دنبالش دویدم. روی ایوان تا کفشش را می‌پوشید، با بی‌قراری پرسیدم :«چرا باید بریم؟» قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت و اینبار شیطنتی در کار نبود که رک و راست پاسخ داد :«زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر می‌کردم نشد. مجبور شدم تو این خونه تنهات بذارم، ولی حالا...» که صدای مصطفی خلوت‌مان را به هم زد :«شما اگه می‌خواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم.» 💠 به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت پیدا بود. ابوالفضل قدمی را که به سمت پله‌های ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید :«یعنی دیگه نمی‌خوای کمکم کنی؟» مصطفی لحظه‌ای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست :«وقتی خواهرتون رو ببرید پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید!» 💠 انگار دست ابوالفضل را رد می‌کرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد :«زینب جان یه لحظه برو تو اتاق!» لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم. مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده و هیچ حسی حریف مهربانی‌اش نمی‌شد که رو به من خواهش کرد :«دخترم به برادرت بگو بمونه!» و من مات رفتار ابوالفضل دور خودم می‌چرخیدم که مصطفی وارد شد. 💠 انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا می‌دید که تنها نگاهم می‌کرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد و او یک جمله از دهان دلش پرید :«من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام!» کلماتش مبهم بود و خودش می‌دانست آتش چطور به دامن دلش افتاده که شبنم روی پیشانی‌اش نم زد و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد :«ان‌شاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.» 💠 و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد، سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد. هنوز وارد شهر نشده و که از قبل در لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند...
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این جوان عراقی چقدرباشورواشتیاق ازسرداردلهایادمیکنه😍👌 🌹♥️ ٜٜ