eitaa logo
روابط عمومی انتظامی شرق تهران
1هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
6هزار ویدیو
76 فایل
در اینجا ما سعی داریم نقشه راهی بهتون ارائه بدیم تا تو زندگیتون به کمال واقعی و حقیقی برسین
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴اسامی و محل شهادت شهدای امنیت و ترور مهر و آبان ماه 1401 : 1. شهید طلبه آرمان علی وردی 2. شهید حسین تقی پور 3. شهید فرید کرم پور حسنوند 4. شهید امیر کمندی 5. شهید سلمان امیراحمدی 6. شهید پوریا احمدی 7. شهید مهدی لطفی : 8. شهید حسین اجاقی زنوز : 9. شهید محمدحسین سروری راد 10. : 11. شهید اسماعیل چراغی 12. شهید محسن حمیدی 13. شهید محمدحسین کریمی : 14. شهید_محمد_عباسی 15. شهید_محسن_رضایی 16. شهید مرتضی_غلامیان 17. شهید سید حمیدرضا هاشمی 18. شهید محمدامین آب در شکر 19. شهید علی بیک وارازی 20. شهید محمدامین عارفی 21. شهید سعید برهانزهی ریگی 22.شهید مهدی ملاشاهی زارع 23. شهید سجاد شهرکی 24. شهید_جواد_کیخا_جهانتیغی 25. شهید رضا رضوانی 26. شهید امیرحسین نیکپور 27. شهید رسول حسینی محمد آبادی 28. ناصر براهویی : 29. شهید رضا شریعتی 30. شهید کیان پیرفلک 31. شهید_اشرف نیکبخت 32. شهید آبتین رحمانی 33. شهید علی مولایی 34. سپهر_مقصودی 35.میلاد سعیدیان جو : 36. شهید روح_الله عجمیان 37. شهیدعلی اصغر بیگلو : 38. شهید حسین زینالزاده 39. شهید دانیال رضازاده 40. شهید محمدرسول دوست محمدی 41. شهید حسن براتی 42. شهید مسلم جاویدی مهر : شهید علی نظری : 44. شهید مجتبی امیری دوماری : 45. شهیده زهرا اسماعیلی 46. شهید علیرضا سرایداران 47. شهید آرشام سرایداران 48. شهید مجتبی ندیمی 49. شهید حسنعلی پورعیسی 50. شهید بهادر آزادی شیری 51. شهید سیدفریدالدین معصومی 52. شهید علی اصغر لری گویینی 53. شهید نوجوان محمدرضا کشاورز 54. شهید محمدولی کیاسی 55. شهید احساس مرادی 56. شهید هوشنگ خوب 57. شهید امید خوب 58. شهید رضا زارع مویدی 59. شهید طلبه محمد زارع مویدی 60. شهید امیررضا اولادی 61. شهید هادی عرفانی نیا 62. شهید نورالدین جنگجو : 63. شهید علی فاضلی 64. شهید هادی چاکسری 65. شهید محمد فلاح : 66. شهید رحیم سحابی 67. شهید مهدی اثنی عشری 68. شهید رضا الماسی 69. شهید سید عباس فاطمیه : 70. شهید غلامرضا بامدی 71. شهید حسین یوسفی 72. شهید رضا آذربار 73. شهید داوود عبداللهی : 74. شهید طلبه مهدی زاهدلویی : 75. شهید عباس خالقی : 76. شهید_مجید_یوسفی 77. شهید حمید پورنوروز 78. شهید حمزه علی نژاد : 79. شهید رضا خانیچگنی 80. شهید وجیه الله آذرنگ : 81. شهید نادر بیرامی 82. شهید سرهنگ تورج اردلان
گفتم -آره اگه ما رو لایق برادری بدونن پرسید -شما _ای؟ گفتم -بله چطور؟! گفت -از کتابی که دستت بود -آها گاهی وقتا میام با مباحثه میکنم -مگه ‌ست؟ جوابشو ندادم تا خودش نوشته‌ی روی رو بخونه متدین پیشداد -اینجا که نوشته چرا صداش میکنی؟ -وصیت خودِ دوست داشته صداش کنند اون هم بخاطر دوستش که شده اسمش بوده از جاش بلند شد و گفت -یکم قدم بزنیم؟؟ منم که حسابی جذب نورانیت حاج اقا شده بودم با کمال میل قبول کردم میون باهم قدم بزنیم از خودش گفت از خودم گفتم از گفت از گفتم از زندگیش گفت از گفتم از کارش گفت از گفتم کم کم خوشید داشت غروب میکرد ، و به اصطلاح غروب فرا رسید و من باید برمی‌گشتم خونمون و اون هم باید میرفت محل کارش که برای تبلیغ اومده بود. از هم جدا شدیم و برای یک لحظه ذهنم درگیر این ماجرا بود که ایشون کی بود و یک دفعه از کجا پیداش شد تا اینکه......... چند سال بعد از طرف حوزه اردو رفتیم تو خوابگاه نشسته بودم که دوستم علیرضا بدو بدو اومد سمتم و گفت -اسماعیل یه حاج آقایی اومده میخواد تو رو ببینه -من و؟؟؟فامیلیش چیه؟؟ -نباتی حاج آقا نباتی -نمیشناسمش حالا کجا هست؟ -پایین منتظر توئه تا اینو گفت سراسیمه از جام پاشدم و گفتم -لباسام خوبه؟ گفت -اره فقط یه عبا بنداز که رسمی تر باشه داشتم از پله ها میرفتم پایین در همین حال یه آقایی داشت از پله ها میومد بالا بی‌تفاوت بهش یه سلام کردم و از پله ها اومدم پایین چن پله‌ای که گذشت یه صدایی منو جلب خودش کرد -اقای صادقی؟؟؟؟؟ باعجله و هول و استرس صورتمو برگردوندم -بله بفرمایید صدا مال همون آقایی بود که داشت از پله‌ها میرفت بالا -من و نمیشناسید؟؟ -نه متاسفانه اومد پایین -خوب نگاه کن ببین من و یادت میاد؟ -نه متاسفانه -یعنی اینقدر عوض شدم؟ -شایدم -شایدم چی؟؟ -هیچی تو دلم گفتم شایدم من پیر شدم و کم‌حافظه رفتیم تو حیاط چن دقیقه‌ای رو باهم حرف زدیم ولی من باز هم بخاطر نیاوردمش -اسماعیل وقت داری بریم بیرون -آره ولی قبلش باید لباسام و عوض کنم -نمیخاد همینجوری خوبه فقط عبا رو دوشت بنداز حله اینجا قمِ مردم با عبا راه میرن رفتم بالا عبامو بردارم که حاج آقا گفت -لطفا تنها بیا میخوام تنها باشیم استرس عجیبی من و فراگرفت خودمو جمع و جور کردم و باصدای گرفته گفتم -چشم رفتم بالا تو این مدت علیرضا منتظر من بود که برگردم -سلام چیشد دیدیش؟؟ -آره ولی اصلا نمیشناسمش -نگفت کجا دیدتت؟؟ -نه فقط گفت بریم بیرون دور بزنیم -میخوای باهاش بری؟؟ -نمیدونم خودمم خیلی میترسم -میخوای من باهات بیام؟؟ -نه بابا گفت تنها بیا علیرضا دست و پاش و گم کرد و گفت -نرو دیوانه بهش اعتماد نکن تو که اونو نمیشناسی -نگران نباش اتفاقی نمیفته ته دلم میگه آدم خوبیه فقط یه زحمتی من که سوار ماشین شدم تو پلاک ماشینشو بردار اگه برنگشتم بدردت میخوره راحت تر پیدام میکنی اون که بهترین دوست من بود گفت -اره فکر خوبیه فقط مواظب خودت باش تا دم در همراهم کرد سوار ماشینش شدم و علیرضا خیلی نامحسوس پلاک ماشین طرفو برداشت... 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 این داستان ادامه دارد ...
از_عشق_تا_پاییز یه مقدار که از خوابگاه دور شدیم سکوت رو شکست و گفت -پس من و نمیشناسی؟؟ یه کم جدی شدم و گفتم -نه متاسفانه که از خشکی صدام ناراحت شد یه تکونی به خودش داد و گفت -ازدواج کردی ؟؟ داشتم کم کم شک میکردم که نکنه طرف جاسوسی چیزی باشه گفتم -چطور؟؟ -همین‌جوری آخه برخوردت پسرانه نیست خندم گرفت گفتم -مگه پسرا برخوردشون چطوریه؟ -پسرا تو رفتار و کردار یکم راحتند اما مردها متین و باابهت تا خواستم حرف بزنم پرید وسط حرفمو و گفت -البته تو متین بودی حالا یه کوچولو بیشتر خیابون به خیابون بزرگراه به بزرگراه باهم حرف زدیم اون قدر گرم صحبت بودیم که از اصل ماجرا که این اقای خوشتیپ کی میتونه باشه دور شدم. همونطور که مشغول رانندگی بود ۴۵ درجه‌ای برگشت سمت من و گفت -دوباره خوب نگاه کن ببین من و یادت نمیاد؟؟ و من طبق عادت همیشگی دوست نداشتم به چشم‌های کسی خیره بشم از یه طرف حسابی کلافه شده بودم و دلم میخواست برگردم از طرفی ذهنم مشغول معمایی بود که زیاد میل به ادامش نداشتم یادمه چندین بار جمله نه متاسفانه رو استفاده کرده بودم این بار یکم بلندتر خندید و من هم واگیردار یه لبخندی زدم و به انتهای مسیر فکر میکردم و به جایی که اصلا معلوم نیست کجاست ناغافل دستمو گرفت از این کارش زیاد خوشم نیومد خواستم بهش بفهمونم این برخوردش زیاد جالب نیست که محکم دستمو فشار داد و یه نگاه عبوس و جدی با گوشه‌ی چشمش انداخت و خیلی اروم گفت - الان میبرمت جایی که برای بار اول همدیگه رو دیدیم پیش خودم گفتم خدایا چه غلطی کردم اومدم از بیرون و تو دلم به بد و بیراه میگفتم که تنهام گذاشت ولی بعد یادم افتاد که اون بدبخت که مقصر نیست اون که میخواست بیاد با من اما من نخواستم تو هپروت افکار خودم بودم که با صدای به خودم اومدم -پرسیدم کجایی به چی فکر میکنی؟؟ -هیچی داشتم فکر میکردم کجا همو دیدیم -آهاا به فکرت ادامه بده ولی وای به حالت اگه یادت نیاد تا صبح تو شهر میگردونمت یه لبخند زورکی زدم و تو دلم بهش گفتم تو غلط میکنی هنوز دستم تو دستش بود مونده بودم چطور با یه دست رانندگی می‌کنه به هرحال رسیدیم کوه ولی چون هوا تاریک بود چیز زیادی از طبیعت و چشم‌انداز کوه دیده نمیشد. لابه‌لای جمعیتی که برای شب نشینی و تفریح اومده بودن کوه ، از ماشین پیاده شدیم بالاسر فاتحه خوندیم من سکوت کرده بودم و محمد از کرامات میگفت از عنایات شهدا به دوست‌دارانشون از از از از لابه‌لای حرفاش از گفت تا حرف از شد منی که فقط به حرفاش گوش میکردم مثل جن زده ها برگشتم و با هیجان و توام با تعجب گفتم -منظورت کدوم ؟؟ خندید و گفت -منظورم پیشداد همونی که تو صداش میکنی سکوت کردم تو فکر رفتم نمیدونم چقدر طول کشید فقط میدونم اون لحظه نه حرفی زد نه من...... از صدای پچ پچ مردم هم کلافه شده بودم دلم میخواست همه چن لحظه خفه بشن تا بتونم تمرکز کنم درگیر مسأله مجهول ذهنم بودم که یه لحظه تمام گذشته مثل یه فیلم کوتاه چند ثانیه‌ای از جلو چشمام رد شد من و و اون حاج آقا...... یادم اومد اقای باخنده سرشار از اشتیاق گفتم -حاج آقا شمایین؟ اون هم خنده‌ش گرفت بغلش کردم و از خوشحالی نمی‌دونستم چکار کنم -چقدر عوض شدی -تو هم همینطور خیلی عوض شده چهره‌ت -یادمه اون زمان لاغر بودی اما حالا..... -ولی تو همچنان لاغری خنده‌م گرفت و گفتم -خوبه ادمای لاغر سالم‌ترن کلی حرف زدیم از خودش گفت از خودم گفتم از زندگیش گفت از زندگیم گفتم از پسرش گفت از دخترم گفتم و اینکه تو این چند سال من و فراموش نکرده بود و تو تمام نمازهاش برام دعا میکرده اما من فراموشش کرده بودم و اسمش که چه عرض کنم قیافش هم یادم نبود خیلی حرف زدیم اون قدری که وقتی به ساعت نگاه کردم گفتم واااای الانه که برم و سین جیم حاج اقا صالحی بشنوم که کجا بودی با کی بودی چرا دیر کردی و کلی سوال دیگه که باید جواب بدم ولی اشکال نداره همه‌ی اینها می‌ارزه بر اینکه دوست قدیمی تو دوباره ببینی دوستی که از جنس فرشته‌هاست یه آدم خاص که رفتارش یه استاد اخلاقه و کردارش یه مرجع تقلید و واسطه‌ی این دوستی کسی نبود جز مرتضی خود ناقلاش که به خیال خودش میخواست من و دک کنه ولی کورخونده من و مرتضای خودمو با صد تا محمد عوض نمیکنم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 این داستان ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مقام معظم رهبری:نوزدهم دی ماه یادآور قهرمانی های مردم ایثارگر ، شهر قیام و شهادت، و روز آغاز مبارزه قاطع و مستمر امت اسلامی با رژیم منحوس پادشاهی است. 💎 •┈•••✾🍀🌼🍀✾•••┈• 🌐https://eitaa.com/ravabetomomishargh