🔹داستانک
استادی به طلبهٔ جوانش گفت:
«برو فلان کتاب را بخر و بخوان و ۱۰ روز بعد بیا تا از تو امتحان بگیرم».
طلبه برای خرید کتاب به بازار رفت و در حال گشت و گذار، انگورفروشی را دید که انگورهایی کاملا رسیده و به رنگ طلایی میفروخت!
طلبه با دیدن انگورها شدیدا هوس انگورخوری کرد. با خود گفت: اگر انگور بخرم، پولی برای کتابم نخواهد ماند و اگر انگور نخرم و کتاب بخرم، هوس انگور مرا از خواندن کتاب باز خواهد داشت و اگر هم بخوانم، خواندنش با یاد انگورهای رسیده، بیفایده خواهد بود.
طلبهٔ جوان پس از کلی کلنجار رفتن با خودش، نهایتا خوشهای انگور خرید، ولی پولی که برایش مانده بود، برای خرید کتاب تکافو نمیداد. به منزل برگشت و از اینکه نتوانسته بود در برابر هوای نَفْس بایستد، از شدت ناراحتی بر خود میپیچید. لذا برای تنبیه نفسش و از اینکه عِلم را فدای شکم کرده، خوشهٔ انگور را به چوب سقف اتاقش آویخت و برای تَنبُه نفسٍ هوسبازش، مدتی دراز در خوشه انگور تماشا میکرد، اما دانهای از خوشه نمیکَند و در دهانِ آبافتادهاش نمیگذاشت! آنقدر که دانههای انگور به مرور پژمرده و پلاسیده شدند و سرانجام بالکل سیاه و خراب شدند و دانهدانه روی زمین افتادند.
🔸پس از ۱۰ روز، استاد طبق قراری که با طلبه داشت، با فرستادن پیغامی توسط یکی از طلاب امینش که ضمنا مورد اعتماد طلبه جوان و همبحث و همدرسش بود، از او خواست تا برای امتحاندادن تصمیمش را بگیرد. طلبهٔ جوان فیالفور به محضر استاد رسید، چهارزانو در مقابلش نشست و ماجرای نخریدن کتاب را برایش تعریف کرد. استاد در جوابش گفت:
«نمره قبول گرفتی! موضوع آن کتاب راههای مبارزه با نفس و کششهای نفسانی بود که تو شیوهٔ عملیاش را تجربه کردی! حال برو و پیرامون آنچه که طی این ۱۰ روز در میدان عمل دیدهای، فکر کن و ماحصلش را بنویس!».
🔹طلبه رفت و اندیشه کرد و نوشت. چند سال بعد، ماحصلش کتابی شد درباره جهاد با نفس و راههای غلبه بر آن، ولی بسیار شیرینتر و حقایقش عینیتر از کتابی بود که به نظر استاد، میبایست میخرید.
🔹هنر داستانک یا داستان مینیمال:
🔹هنر خودسازی
🔹هنر تبیین و ترویج فرائض فراموششده
🔹هنر «امر به معروف و نهی از منکر».
.
#هنر_خودسازی #مقابلهٔ_عملی_با_هوای_نفس
#امر_به_معروف_نهی_از_منکر
🔹ارسالی از: عضو فرهیخته و فعال خیمهٔ 🔹«رواق» جناب کربلائیعلی محمدزاده
@ravagh_channel