🔹قافله شوق
🔸راهیان نور
🔹سفرنامه
🔸به سمت دشت آزادگان(سوسنگرد)
به قصد سوسنگرد از خرمشهر بیرون آمدیم. با فرماندار سوسنگرد قرار نهار داشتیم و البته دیر کرده بودیم. توی مسیر به یاد خاطراتم در جبهههای همین مسیر افتادم. اوائل جنگ با یورش بعثیها، اکثر شهرهای مرزی خوزستان، سقوط کردند و خیلی از روستاهای منطقه، از جمعیت تخلیه شد. کسانی که دستشان به جایی بند نبود و فرصت جمع کردن زار و زندگی خود را نداشتند، حیوانهای اهلیِ زبان بستهشان، این ور و آن ور سفیل و سرگردان بودند. گاهی گلهگله گاومیش را میدیدی که بدون چوپان و آقابالاسر، توی هور و زمینهای باتلاقی میگشتند و شبها جایی کنار نیزار و لای درختچهها، سرشان را روی زمین میگذاشتند. خیلی از این حیوانها را میدیدیم که تیر و ترکشهای اللهبختکی سَقَطشان کرده و لاشخورها، روی مردارشان چَرچر میکردند. در جبههٔ «دُبّ حردان» و ایستگاه راه آهنِ «آبتیمور»، مدتی بود چند تا درازگوشِ افسارسرخود و مجهولالصّاحب پیدا شده بودند که بیشتر روزها، دُور و بر خاکریز ما و دستۀ خمپاره، پی غذا میپلکیدند. راستش آن موقع برای رفتن به اهواز، ماشین خیلی کم بود. درازگوشها را که دیدیم، گفتیم با این همه رزمندۀ مسافر اهواز، باید عین خرکچیهای قدیم، قحطی ماشین را با همین زبانبستهها علاج کنیم. افسارشان به قول قاطرچیها به یک کیله جُو یا علف بند بود، منتها وسط برّ و بیابان نه جُویی بود و نه توی خوزستان از خرداد به بعد، علف سبز و دندانگیری توی دشت و صحرا پیدا میشد. ولی تو بساط خودمان اگر پوست هندوانهای هم نبود، دستکم خشکهنان و خوردنیهای دورریز پیدا میشد.
#دفاع_مقدس
#راهیان_نور
#سفرنامه
#سوسنگرد
🖊 راوینویسنده: منصور ایمانی
@ravagh_channel
📚 برشی از کتاب #جهاد_مقدس
♦️ #سوسنگرد دو بار محاصره شد؛ و حقاً و انصافاً شهر سوسنگرد یک شهر مقاوم و آسیب دیده است. دفعهی اوّل که آنجا محاصره شد، بعد از مدّتی عراقیها توانستند بیایند وارد سوسنگرد بشوند و نیروهای ما را از داخل شهر عقب بزنند و حتی فرماندار معیّن کنند! عراقیها برای سوسنگرد، فرماندار هم معیّن کردند؛ یک چنین خاطرهای بود، منتها بعد نیروهای ما رفتند و عراقیها را عقب زدند. و آنها دفعهی بعد [هم] فرار کردند که شاید آخرین دفعه بود که سوسنگرد محاصره بود.
البته این را هم بگویم که من در این فاصله یکی دو بار [هم] سوسنگرد رفتم و نماز جماعت خواندیم، [بعد] من سخنرانی کردم. یک بارش مرحوم شهید مدنی هم با ما بود؛ از جمله کسانی که در آن سفر بودند، ایشان بودند؛ احتمال میدهم آقای موسوی اردبیلی [هم] یک سفر با ما بودند. خاطرات خیلی خوبی داشتیم در آن جریان در سوسنگرد که عربها رفته بودند هوسه میکردند.
یک خانم عرب بود که خودش و همسرش که نابینا بود، آن چنان شجاعانه هوسه میکردند که من اصلاً تحت تأثیر قرار گرفتم! یک خانم مسنّی بود شاید در حدود ۴۵ سال ولی شجاع و حقّاً مردوار، و معروف بود که ایشان با یک چوب چند نفر از سربازان مهاجم عراقی را انداختهاند! یک چنین خانم شجاعی بودند که همسرش یک مرد نابینایی بود؛ او هم خیلی شجاع بود و عجیب بود. من خلاصه خاطرات خیلی خوبی دارم از رفت و آمدهایم به سوسنگرد.
🎉 انتشار به مناسبت سالروز فتح سوسنگرد
https://shop.khameneibook.ir/product/جهاد-مقدس
@KhameneiBook
#دفاع_مقدس
#خاطرات_رهبر
#سالروز_فتح_سوسنگرد
@ravagh_channel