🔹خلاصهای از کتاب «پرواز دیدهبان»
به قلم خواهر شهید افسانه حیدری
🔸قسمت اول
این کتاب داستان زندگی یکی از رزمندگان ۱ اسلام است که در مدت جنگ بیش از شصت ماه در جبهه حضور داشته و در این مدت از ناحیه دست مجروح و دو سه بار شیمیایی شده است. مادر او نیز در یکی از روزهای بازگشتش بهخاطر شستن لباسهای او که آلوده به مواد شیمیایی بود، به شدت آسیب میبیند.
سالها از جنگ گذشته که ضمن اشتغال در مخابرات به زندگی عادی خود ادامه میدهد.
ازدواج کرد و صاحب یک پسر ۲ شد.
آثار مواد شیمیایی او را به بیماریای گرفتار میکند که بسیاری از جانبازان به آن مبتلا شدهاند.
در طول دوران بیماریاش که شش ماه طول میکشد، ماجراهایی در زندگی برایش پیش میآید که زندگیاش را به یک داستان خواندنی تبدیل میکند.
سالهای رزمش نیز روایتها و حکایتهای جذابی دارد که در زندگینامه کمتر رزمندهای پیش آمده است. ماجرای نجات یکی از همرزمانش از غرق شدن، نجات برادر همرزمش از مرگ، بهخاطر گرمازدهگی، نجات همرزمش از خواب مرگ و نجات خلبان عراقی نیز که در شرف اسارت بود، ماجراهایی خواندنی است.
در بخشی از فصل ششم به «منامیهای» که به ملاقات او با شهدا منجر شده و در فصل هفتم به آثار معنوی آن دیدار که به قبل از شهادتش مربوط میشود، اشاره شده است:
۱ - شهید حشمتالله حیدری از دیدهبانان زبده تیپ قمر بنیهاشم(ع) چهارمحال بختیاری
۲ - محسن حیدری که در ایام بیماری و شهادت پدرش ۳ ساله بود.
🔸ادامه دارد...
🔹خانم حیدری داستاننویس و مستندپژوه دفاع مقدس و عضو فرهیخته و بصیر رواق
#دفاع_مقدس #دیدهبان #شهید_حیدری
@ravagh_channel
🔹خلاصهای از کتاب «پرواز دیدهبان»
به قلم خواهر شهید افسانه حیدری
🔸قسمت دوم
آن شب، شب سوم بود و با اینکه کسی به من چیزی نگفته بود، اما احساس میکردم رفتنم به آن عالم حتمی است و اتفاقاً همینطور هم شد!
در آن نیمهشب، احساس کردم از دنیا رفته و در آسمان هستم؛ جسمم را میدیدم که پایین بود و جانی نداشت و روحم را دیدم که بالای جسمم بود.
در تعجب بودم، این چه نیرویی است که مرا به بالا میبرد! وقتی خیلی بالا رفتم، شهدا را دیدم. در آن فضای زیبا با شهدا صحبت کردم. با شهید «فاضل» ۱ بیش از همه سخن گفتم و شنیدم.
آنجا همه چیز حالت عادی داشت، گویی دارم در عالم دنیا با آنها حرف میزنم... به طبقهای از بهشت رسیدم و ائمه و حضرت فاطمه زهرا(ع) را هم آنجا دیدم... احساس کردم دستهای من در دست آن بزرگان است. از اینکه داشتم آنها را میدیدم، بهت کرده بودم.
حشمتالله ۲ خودش هم نمیتوانست حالات و مشاهداتش را دقیقاً بیان کند که در چه وضعیتی بوده است؛ به اینجا که رسید بغض گلویش را گرفت؛ مکثی کرد و گفت:
یک لحظه احساس کردم بالاتر از من هم، طبقهٔ دومی هست. به بالای سرم را که نگاه کردم، مادر را دیدم! از اینکه او را در جایگاهی بالاتر از خودم میدیدم، تعجب کرده بودم...
🔸ادامه دارد...
۱ - سردار شهید حاج سیدکمال فاضل از فرماندههان تیپ ۴۴ قمر بنیهاشم(ع) چهارمحال بختیاری
۲ - شهید حشمتالله حیدری قهرمان کتاب پرواز دیدهبان
🔹خانم حیدری داستاننویس، مستندپژوه دفاع مقدس و عضو فرهیخته و بصیر رواق
#دفاع_مقدس #دیدهبان #شهید_حیدری
@ravagh_channel
🔹خلاصهای از کتاب «پرواز دیدهبان» به قلم خواهر شهید افسانه حیدری
🔸قسمت سوم
گویا مادرم متوجه شده بود که من از دنیا رفتهام. چون همینکه آمدم به سراغش بروم، شروع کرد به گریه و التماس کردن و دو دستی به سینهاش کوبید و گفت: «ای خدا! من بچهام را از تو میخواهم».
صدای مادر که به گوشم رسید، ناگهان روحم به جسمم برگشت. با برگشتنم، کمکم متوجه شدم که من به آن دنیا رفته و برگشتهام...
در آن لحظه بغض گلوی حشمتالله را گرفته بود و نمیتوانست درست تعریف کند، شاید هم نمیخواست بیشتر از این چیزی بگوید.
حشمتالله به خواهرش(نویسنده کتاب) گفته بود:
«فردای آن روز، وقتیکه مادر را نگاه میکردم از اینکه مانع رفتنم شده بود، از او دلخور بودم، اما بعدازظهر جمعه وقتی محسن به خانه آمد و روی سینهٔ من افتاد و با نگاهی نگران چند دقیقهای توی چشمهایم خیره شد، با تمام وجودم احساس کردم مادر حق دارد و گمان میکردم محسن با نگاهش میخواهد به من بگوید: بابا نمیر...بابا نمیر!
🔹خانم حیدری داستاننویس، مستندپژوه دفاع مقدس و عضو فرهیخته و بصیر رواق
#دفاع_مقدس #دیدهبان #شهید_حیدری
@ravagh_channel