💠 منتخبی از قصیده «مهیار دیلمى» در رابطه با غدیر خم
واسألهمُ یوم خُمٍّ بعد ما عقدوا
له الولایةَ لِمْ خانوا ولِمْ خلَعوا
قولٌ صحیحٌ ونیّاتٌ بها نَغَلٌ
لا ینفع السیفَ صَقلٌ تحته طَبَعُ
إنکارُهمْ یا أمیرَ المؤمنینَ لها
بعد اعترافِهمُ عارٌ به ادّرعوا
ونکثُهمْ بکَ مَیْلاً عن وصیّتهمْ
شرعٌ لَعمرُکَ ثان بعده شرعوا
1️⃣ - از آنها سؤال کن که چرا پس از آنکه در روز غدیر با على(علیه السلام) عقد ولایت بستند، خیانت کردند؟! و چرا شانه خالى نمودند؟!
2️⃣ ـ سخنى درست بر زبان جارى کردند ولى افکارى پلید در سر مى پروراندند ، تیز شدنى که در پىِ آن کُنْدى باشد، سودى به حال شمشیر ندارد .
3️⃣ ـ اى امیرالمؤمنین! انکار ولایت بعد از اینکه به آن اعتراف کردند ، ننگى بود که تن پوش خود قرار دادند .
3️⃣ ـ و سوگند به جان تو نقض عهدى که نسبت به تو از روى بى اعتنایى به وصیّتى که شده بود، انجام دادند، شریعت دومى بود که پس از پیامبر بنا نهادند.
📚منبع:الغدیر- جلد 8 صفحه 24؛ جلد 4 صفحه317
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#مفاخرگیلان
https://eitaa.com/joinchat/691798023C0216686926
🔹سفرنامه قافله شوق
🔸مستند راهیان نور
بار دومم بود که آمده بودم مهران. بار اول یازده ماه پیش بود که با جمعی برای زیارت کربلا به آنجا رفته بودیم. گرگ و میش صبح بود که رسیده بودیم به گمرک مرزی مهران. پا به خاک عراق که گذاشتیم، دیدیم کار کنترل و بازرسی ایرانیها، بیشتر دست آمریکاییهاست نه مأمورین عراقی، البته منافقین هم کناردستِ یانکیهای گاوچران بودند. وطنفروشها یونیفورم ارتش آمریکا تنشان کرده بودند و مأموریت داشتند از بین افراد پا به سن گذاشته کاروان، حزبالهیهای مورد نظرشان را شناسایی کنند و به آمریکاییها راپورت بدهند. اینها همان جوانهای دهۀ شصتی بودند که توی غائلۀ ترور منافقین، سینه به سینهشان داده و مقابلشان ایستاده بودند. از بین ما به یکی مشکوک شده بودند که بعد از کمی پچپچ کردن با خودشان، بردنش داخل کانکسِ بازجوییشان ولی پس از چشمنگاری و استنطاق اطلاعاتی رهایش کردند.
این بار که دفعۀ دوم بود، نیمههای شب به مهران رسیده بودیم. بیشتر از نه ساعت، جاده را کوبیده بودیم که بیشترش تهٔ دره یا نوک قله و گردنه بود. کوفتۀ راه بودم و تنها به خواب فکر میکردم. قیافهٔ بقیه افراد کاروان هم همین را میگفت. ضمنا برنامۀ سفر را خیلی فشرده چیده بودند و چارهای نداشتیم جز اینکه به کارهای شخصی خودمان نظم بدهیم، و این یعنی باید زودتر میخوابیدم.
🔹ادامه دارد...
🖊 منصور ایمانی
#سفرنامه #راهیان_نور #جبهه #مهران #قافله_شوق
@ravagh_channel
هدایت شده از مفاخر گیلان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽نماهنگ «تا آزادی قدس مونده یک یاعلی(ع)» با صدای ابوذر روحی
علی، عشق بچگیامونه
علی، برکتِ تو زندگیامونه
علی، پرچم ظهورِ آقامونه
من آمادهام برا بیعت با علی
تا آزادی قدس، مونده یه یا علی
ما به آینده امیدواریم
توی سختی کم نمیاریم
آخه ما عشق علی رو داریم
من آمادهام برا بیعت با علی
تا آزادی قدس، مونده یه یا علی
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#مفاخرگیلان
https://eitaa.com/joinchat/691798023C0216686926
🔻من این عکس رو پایین نمیارم!
🔹کرمانشاه، محله وکیلآقا، ابتدای خیابون مسیرنفت «اسمها، اسمهای بین مردم است نه اسم رسمی». دکانی هست که لبنیات محلی و خشکبار و خَنزل پنزل میفروشه. صاحب مغازه «آحسین» همون آقاحسین، قبل از انقلاب در این محله مغازهدار بوده و پدربزرگم از همون سالها مشتریش بود. کاسب حلالخوری که پدرم و ما هم از همین خوشانصافیش مشتریش شدیم و هر وقت میریم کرمانشاه سری بهش میزنیم برای خرید روغن حیوانی و کره و تخم مرغ محلی و...
این بار که رفتیم بابا به آحسین گفت: «رضا از کربلا برگشته»، اشک تو چشمهایش حلقه زد و بغلم کرد.
🔹احوال پرسی که کردم، چشمم افتاد به عکس امام(ره) و حضرت آقا که معلوم بود سالهای زیادی است که همونجای دیوار جا خوش کرده است.
🔹ازش پرسیدم: «آحسین با این عکسایی که به دیوار زدی، ایام اغتشاشات اذیتت نکردن؟».
گفت: «چرا اتفاقا خیلی اذیت کردن، بارها تهدیدم کردن که این مغازه رو خراب میکنیم!».
🔹چند لحظهای به تاسف ساکت شد و گفت: «یهبار خیلی جدی اومدن جلوی مغازه و گفتن یا عکسا رو بیار پایین یا مغازه رو آتیش میزنیم!». منتظر بودم آحسین ادامه بده، اما چشماش دوباره اشکی شد و حرفی زد که ساعتها منو مبهوت خودش کرد!».
گفت: «منم گفتم اینجا از خیمههای امام حسین که عزیزتر نیست، آتیش بزنید! من این عکس رو پایین نمیارم!».
🔹برای درک عظمت این حرف، بهتره بدونید پیرمردی که بیشتر از ۸۰ سال از عمرش گذشته و روزیِ خودش رو از همین مغازه در میاره، در لحظه حساس و پر اضطرابی که باید انتخاب کنه بین پایین آوردن تابلوی تصویر امام یا اینکه مغازهش خاکستر بشه و این یعنی کل زندگیش را قمار کنه!
🔹هرچند که مغازهدارهای همسایه، جلوی اراذل و اوباش رو میگیرن، ولی تو اون لحظه این پیرمرد انتخاب میکنه؛ و انتخابش خمینی(ره) بود.
#ایران_اسلامی
#اسلام_آباد
ارسالی: حاجی محمدزاده
@ravagh_channel
🔹 هدیه ۱۴ تیر به بسیجیان اهل قلم
🔸 روز قلم
سمند خاطره زین کن سواره باید رفت
به دشت سرخ شقایق دوباره باید رفت
بیا به خاک حماسه دوباره سر بزنیم
سری به خاطرههای شب خطر بزنیم
امیر قافله۱ راهیست از سحر به غروب
ببین طنین انالحق ز غرب تا به جنوب
ز خاک تا ملکوتش، نوای حق جاری است
بهوش جانِ برادر که وقت بیداری است
شب از نیایش سنگر به حیرت آمده بود
زمین ز رزم دلیران، به غیرت آمده بود
ببین که آیۀ «امَّن یُجیب» میخوانند
شهید علقمه سوی فرات میرانند
شبی که خون برادر به آسمان پاشید
زلال زمزم و کوثر به روی او بارید
سلاح، دستِ بسیجی گر آن زمان غرید
درین زمانه، بصیرت ز خامهاش جوشید۲
۱ - قافله راهیان نور
۲ - جهاد بسیجیان اهل قلم پس از جنگ
منصور ایمانی(صبا)
#شعر #روز_قلم #بصیرت #حماسه #دفاع_مقدس #راهیان_نور
@ravagh_channel
✨ن والقلم و ما یسطرون...
سوگند خداوند به «قلم» و «نوشته» ، قلم را قداست و نوشتن را حرمت بخشیده و رسالت اهل قلم را سنگین ساخته است.
درخت قلم اگر ریشه در «تعهد» و «تدیّن» داشته باشد ، میوه اش شیرین و ماندگار است.
ارزش هر قلم به «پیام» آن است و عظمت نوشته به محتوایش.
چه دست هایی قلم شده تا قلم در دست پاکان قرار گیرد و چه بسیار نویسندگان شجاع که «شهید قلم» شده اند.
نویسنده ی متعهد ، تک تیرانداز در میدان نبرد اندیشه هاست و برای پیروزی ، نیازمند «مهارت» ، «دقت» ،«هدف گیری» ،«لحظه شناسی» و «سرعت عمل» است.
🖋قلم را «سلاح» بدانیم و نوشتن را «جهاد»
▫️استاد جواد محدثی
🖊14 تیر روز قلم گرامی باد
#مناسبتی #نثر_ادبی #کتاب_قطعات #قلم #روز_قلم #نویسندگی
#مفاخرگیلان
https://eitaa.com/joinchat/691798023C0216686926
هدایت شده از گیلان پرس
📙 عکسهای منتشر نشده انقلاب اسلامی گیلان در یک کتاب جدید
🔹 کتاب «عکسهای رحیم سمیع از انقلاب اسلامی در گیلان» از سوی انتشارات نکوآفرین با پژوهش محمد پرحلم، روانه بازار کتاب شد.
این کتاب ۱۱۹ صفحهای رنگی، شامل عکسهای دیده نشدهای از برخی وقایع دوران مبارزه در شهرهای فومن، صومعهسرا، رشت، لاهیجان و سیاهکل است.
📌 تهیه کتاب در وبسایت بازارمج https://b2n.ir/Aksenghelab
یا تماس با شماره 09119321967
#معرفی_کتاب
🆔 @Gilan_Press
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹دوبیتی گیلکی
✅ اگه تی دیل بَوَسته
بکار اَگیر ئیذه تی چشمِ نورَ
سفیدمایی نیدین کالِ کپورَ
تو کی تی دیل بوَسته نان کَشتا
کله آتیش نُکون چوبی تنورَ
🔹برگردان فارسی:
اگر دلت هوس چیزی کرده؛
روشنائی چشمت را به کار بگیر
تا ماهی بیرنگ و رویِ کَپور۱ را عوض ماهیسفید۲ نبینی
تو که دلت هوس خوردن نان کشتا۳ کرده
پس دیگر در تنور چوبی آتش روشن نکن
۱ - از انواع ماهیان گیلان
۲ - ماهی گرانقیمت دریای خزر
۳ - از نانهای برنجی و گندمی گیلان
موسیقی محلی: مرحوم فریدون پوررضا
#سردار_شهید_حسین_املاکی_بپیوندید
#موسیقی #فولکلور #گیلان
https://eitaa.com/Servantmartyrs1
@ravagh_channel
🔹انتخاب احسن
اکنون که از ب بسمالله تا نون پایان کتاب «شاهین زبیدات» را خواندهام و روی برخی از مطالب آن دقیق شدهام، آرزو میکنم ایکاش تعداد بیشتری این کتاب را بخوانند. درست است که قلم داستانی است و کتاب شده است داستان مستند از خاطرات «امیر احمدعلی گودرزی» به قلم «مهدی زارع»، ولی دهها خاطره جانمایه این کتاب است که هر کدام دنیایی را به روی خواننده میگشاید. خلاصۀ یکی از آنها چنین است:
... میخواهم بخوابم. آب باران همه جا را خیس کرده است. پتو را به خودم میپیچم تا درد کلیهام کمتر شود ... زمین را گود میکنم تا به ماسۀ خشکتری برسم. دستم به صورت کسی میخورد. ماسهها را کنار میزنم. تازهجوان است و نهایت ۱۶ ، ۱۷ ساله. کولهاش را به دوشش دارد و زخمی که باعث شهادتش شده، روی شانهاش نمایان است. روی صورتش فقط کمی کرک روییده است.
به ذهنم میرسد «من نظامیام و حقوق میگیرم که از میهنم دفاع کنم، اما اینها چه دیدهاند که از همۀ آرزوهای جوانیشان گذشته
و جانشان را به خطر انداختهاند؟ اصلاً آموزش درستی دیدهاند؟! به چهرهشان که نگاه میکنی، آرامش عجیبی میبینی که فرصت تردید پیدا نمیکنی که خوب میدانند در چه راهی قدم گذاشتهاند؟!».
قبل از آنکه بتوانم با خودم درست کنار بیایم، کنار جنازهاش خوابم میبرد. صبح که بیدار میشوم، دوست دارم بیشتر نگاهش کنم و آن وقت بگویم بیایند وی را ببرند. (ص ۱۵۵ - ۱۵۷)
🔹انتشارات: سوره مهر
🔸ارسالی: قربانعلی هاتف وحید
#کتاب #خاطره #مستند_داستانی #دفاع_مقدس #زبیدات
@ravagh_channel
🔹نون والقم و ما یسطرون
🔸روز قلم
تا پایه تراشید مرا باز نوشتم
از زخمه نترسیدم و از ساز نوشتم
هر بار تراشیده شدم تیزتر از قبل!
از طایفهٔ رذلِ برانداز نوشتم
فارغ ز چپ سنتی و میانه و راست ...
از طایفهٔ رند دغلباز نوشتم
هر لحظه یکی آمد و تیغی به پَرم زد
پر شورتر از وسعت پرواز نوشتم
یکروز شدم حامی کودکان ولگرد
یکروز ز کمآبی اهواز نوشتم
هنگامۀ غارتشدن ثروت کشور
از دزدی دزدان دهنباز نوشتم
از وعدهٔ توخالیِ هر ساله سرودم
از سختی زندهگیِ جانباز نوشتم
در سختترین جنگ میان حق و باطل
از غیرت این قوم سرافراز نوشتم
تا پایه تراشید مرا و نبریدم
از ن.قلمِ قدرت اعجاز نوشتم
شعر: علی باقرزاده
#شعر #قلم #ن_والقلم #تغییر_سرنوشت
@ravagh_channel
*اسامی برگزیدگان و شایسته تقدیر بیست و یکمین جایزه قلم زرین:*
*بخش نقد و پژوهش ادبی*
*شایسته تقدیر:* گونه شناسی نثر فارسی در عصر قاجار/ محمدرضا حاجی آقابابایی/ انتشارات مهراندیش
* بخش داستان بزرگسال:*
*شایسته تقدیر:* بوماران/ محبوبه حاجیاننژاد/ انتشارات سوره مهر
* بخش داستان کودک و نوجوان:*
*شایسته تقدیر:* من مهدی آذریزدی هستم/ هادی حکیمیان/ انتشارات صاد
*بخش شعر بزرگسال:*
گیسوان کابلی/ محمدحسین انصارینژاد/ انتشارات صریر
نخستین دیدار/ زهرا محدثی خراسانی/ انتشارات شاعران پارسی زبان
بصورت مشترک برگزیده دریافت جایزه شدند.
* بخش شعر کودک و نوجوان:*
من سنگ بودم/طاهره شهابی/ انتشارات سوره مهر
هنگام باران بود/سید حبیب نظاری/ انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
بصورت مشترک شایسته تقدیر بیست و یکمین دوره جایزه قلم زرین شدند.
*@anjomanghalam*
انجمن قلم ایران تشکلی است فرهنگی و متشکل از حدود دویست شاعر، نویسنده و پژوهشگر در رشتههای مختلف علوم انسانی
🔹علاقهمندان میتوانند بیانیه دبیر بیست و یکمین جشنواره ادبی و جایزهٔ «قلم زرین» را از طریق پیوند زیر در پیامرسان «بله» دنبال نمایند👇
ادمین: @anjoman_ghalam1378
https://ble.ir/anjomanghalam
@ravagh_channel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹خنیای ولایت
برداشت از: گروه «دفاع لطیف در برابر جنگ نرم»، در پیامرسان ایتا، بارگزاری از جناب مهدی دهقان
@ravagh_channel
#ولایت #خنیاگر #غدیر
#کتاب_شهید_نوید📚
#روایت_اول_پدرانه✍
چشم و چراغ خانه بود و همه دوستش داشتیم. منتی نیست آقاجان ولی ما روغن ریخته را نذر امامزاده نکردیم، سوگلی خانه را فدای شما کردیم. کوچکترین پسرم بود، ولی مدیریت خانه دستش بود. همه حرفش را قبول داشتیم، رضا برادر بزرگش هم وقتی به مشکلی برمیخورد، میرفت توی اتاق «نوید» و با او مشورت میکرد. خواهرش هم همین طور، من و مادرش هم همین طور. اصلاً خرید وسایل خانه را بدون مشورت با نوید انجام نمیدادیم. حتی وقتی سوریه بود و وسیلهای میخواستیم بخریم، عکسش را برایش میفرستادیم. مثلا برای ورودی حیاط خانهٔ شمال که میخواستیم موزائیک بخریم، سوریه بود. عکسش را گرفتم و برایش فرستادم. همهٔ کارهای قبلی خانه را با هم انجام داده بودیم، فقط مانده بود همین موزائیک ورودی. دلم میخواست این آخری را هم با هم انتخاب کنیم. نمیدانستم دیگر قرار نیست برگردد و روی موزائیکها قدم بگذارد. حواسش به همهکس و همهچی بود؛ مثلاً میدید خواهرش ناراحت است و حرف نمیزند، میرفت کنارش آن قدر میپرسید: چه طوری و چه مشکلی داری تا سرآخر به حرفش میآورد و حالش را خوب میکرد. خواهرش را خیلی دوست داشت. وقت ازدواجش که با هم رفته بودیم تحقیقات محلی، ولکن قضیه نبود. از تکتک کاسبهای محل در مورد دامادم، پرسوجو کرد. من دیگر خسته شده بودم و میگفتم بیا برگردیم، ولی نوید آن قدر شما را دوست داشت که دلش میخواست توی همه کارهایش به شما شبیه باشد. راستش دوستداشتن خواهر را هم از شما یاد گرفته بود.
ادامهدارد...
#کتابشهیدنویدصفری/ #قسمت_دوم
#نویدشاهدگیلان
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3087728889C48c501c0dc
@ravagh_channel