eitaa logo
رواق
136 دنبال‌کننده
839 عکس
270 ویدیو
1 فایل
این کانال در حوزه تولید و انتشار آثار هنری از جمله شعر، داستان، مستندنویسی، هنرهای تجسمی، نقد سینمایی و ... فعالیت می‌کند. ارتباط با مدیر: @m_i_saba
مشاهده در ایتا
دانلود
سفیدپوشِ محرم! محرّم‌ها که جوانان دوست دارند دست‌کم هر سال، تاسوعا و عاشورا در شهر خودشان باشند، من هم سال‌هایی که دانشجوی تبریز بودم، یک‌بار آمده بودم ولایت. آن سفر، پیراهن سیاهم مانده بود تبریز و چند شب با پیراهن گُل‌بهیِ روشن می‌رفتم مسجد. شب عاشورا با خواهرها و برادرها پا شده بودیم که برویم مسجد، پدرم از توی اتاق، صدایم کرد که: «اگه پیرهن سیاه نداری، اقلّکم یه چیز تیره بپوش!». در جوابش به شوخی گفتم: «آقاجان آدم باید قلبش سیاه باشه، غصه‌دار بودن به ظاهر و پیراهن سیاه که نیست!». خودش هم اهل ذوق و مطایبه بود و از این گوشه و کنایه‌های ابتکاری، خیلی توی چنته داشت. پدرم دیگر چیزی نگفت و ما از خانه زدیم بیرون. ولی توی مسیر به پیراهن سرخ و سفیدم فکر می‌کردم و راستش تردید داشتم که بروم مسجد یا نه؟! داخل حیاط مسجد، وقتی چشمم به عزادارهای سیاه‌پوش افتاد، از پیراهن خودم خجالت کشیدم. از پشت پنجرهٔ سمت حیاط که به داخل مسجد نگاه کردم، پاهایم سست شد؛ گوش‌تا‌گوش مسجد پر بود از عزادار سیاه‌پوش و اگر پا توی مسجد می‌گذاشتم، انگشت‌نمای خلق می‌شدم. تا خانه راه زیادی نداشتم، فوری برگشتم که از مادرم پیراهن مناسبی بگیرم. در خانواده شش تا برادر بودیم و پنج تا خواهر! به لباس‌های زنانه که امیدی نداشتم، گفتم بلکه از رخت و لباس برادرها چیزی گیرم بیاد. از توی حیاط صدا زدم و گفتم: «مامان ببین از پیرهن‌سیاه داداشها چیزی داریم اندازۀ تنم باشه؟!». پدرم که انگار منتظر بود دماغ‌سوخته برگردم خانه، تا حرفم را شنید، با لحن حریف برنده، از توی اتاق گفت: «ها چی شد؟ تو که می‌گفتی آدم باید قلبش سیاه باشه نه ظاهرش!». پسر خودش بودم، فی‌البداهه گفتم: «آقاجان! آدم باید ظاهر و باطنش یکی باشه». ربِّ ارحَمهُما کما ربّیانی صغیرا 🖊 منصور ایمانی(صبا) @ravagh_channel ‌ ‌
44.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥به‌مناسبت‌گرامیداشت‌هفته‌عفاف‌وحجاب اجتماع‌باشکوه‌مردمی‌عفاف‌و‌حجاب ✔️شعرخوانی‌: شاعره نجمه‌ پورملکی 🆔 https://eitaa.com/joinchat/3087728889C48c501c0dc ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌
📸 چطور برای بچه‌هایمان خاطره‌های محرمی بسازیم چند ایدهٔ ساده برای فعالیت بچه‌ها در ماه محرم منبع: @Farsna ‌ 🔹ز کودکی خادم این تبار محترم @ravagh_channel
هدایت شده از دیباج
✅دیباج صد و یکم 🔶دُردانه 🖊علی‌رضا مکتب‌دار 📌از کودکی هرگاه پدرم به سفر می‌رفت، غروب‌ها چشمانم را به امتداد راه تا آنجا که با افق تلاقی می‌کرد می‌دوختم و گوش‌هایم را به موسیقی باد می‌سپردم تا خبری از بازگشت او به من برسانند. 📌اما اینجا در این شهر، چند روزی است که در خرابه جایمان داده‌اند. نمی‌دانم کجاست اما هر جا هست، نفسم در هوایش تنگی می‌کند. نگاه مردمان این شهر جور خاصی است و من از نگاهشان هراسناکم. 📌چند روزی است که از پدرم بی‌خبرم. هربار از عمه سراغش را می‌گیرم، با صدایی شکسته و ضعیف می‌گوید: بابایت به سفر رفته و بعد از من رو می‌گیرد و در خود فرو می‌رود. 📌خود را از دیوار خرابه بالا می‌کشم و به افق خیره می‌شوم. اما نمی‌دانم چرا آسمان به‌نظرم تیره و تار می‌رسد. شاید سوی چشمانم کم شده. 📌 گوش‌هایم را برای شنیدن دَرای کاروان که مژده بازگشت پدر را می‌دهد، تیز می‌کنم اما چیزی جز ناله شوم جغدی که بر روی دیواری فروریخته نشسته و چون مردمان آن شهر نفرین شده، نگاهش را به خرابه دوخته است، نمی‌شنوم. پاهایم زخمی شده است. اگر پدر با ما همراه بود مرا در آغوش می‌گرفت و از میان سنگ و خارها عبور می‌داد و نمی‌گذاشت خارها پایم را آزار دهند. حالا دیگر شب چادر سیاهش را بر همه جا گسترده و ما را تا حدی از تلخی نگاه نامحرمان بدچشم پوشیده داشته است. تاریکی برای کودک خردسالی چون من خوفناک است. از ترس به خودم میلرزم. سرم درد میکند. عمه تکه پارچه ای به سر من بسته و سر خود را هم میان دستانش گرفته است. درست است که اینجا خرابه بی سقف و سایبانی است، اما حضور عمه چون سایبانی است بر سرمان. 👇