🔹داغ برکهٔ شهر کوچکم
یه روزی شهر منم یه برکه داشت
که گل خنده تو دلهامون میکاشت
ساحل برکه پر از یاس سپید
شبا عطرش تو هوا پر میکشید
دختر ماه شبا توش شنا میکرد
مثل ماهیا با آب صفا میکرد
برکه عین سفره، آب و دونه داشت
سهم هر کی رو براش جدا میذاشت
پوپکا پروانهها سنجاقکا
لکلکا پاشَلَکا غمخوارکا،
سر این سفره نمکگیر میشدن
همهشون با دلخوشی سیر میشدن
خانهزادِ برکه ماهیا بودن
اُردکا فقط زمستونا بودن
دامن برکه پر از اطلسی بود
چین دامنش ز دلواپسی بود
برکه نعمتاش به آدم میرسید
ولی هیچکی خوبیاش رو نمیدید
شهر من با برکه خوب تا نمیکرد
فکر بیآبیِ فردا نمیکرد
بس که چیزِ هرزه ریختن تو گلوش
بس که ریختن آت و آشغال پیشِ روش
خونهزادا همهشون پر کشیدن
دست ازون برکۀ پرپر کشیدن
اونقدر خونِ دل از آدما خورد،
آخرش برکه چشاشو بست و مُرد
🔸منصور ایمانی(صبا)
#محیط_زیست #حیات_انسان #شعر
@ravagh_channel
رواق
🔹داغ برکهٔ شهر کوچکم یه روزی شهر منم یه برکه داشت که گل خنده تو دلهامون میکاشت ساحل برکه
در خصوص مجموعه حیات حیوانی، گیاهی و سرنوشت تلخ برکه بر اثر غفلت همسایهگانش مطلبی در دو بخش آماده کردهام که به تناوب تقدیم علاقهمندان خواهد شد.
🔸م. ایمانی
🔹چوب توی آستین کردن
در دوره قاجار یکی از انواع تنبیهات خلافکاران این بود که چوب در آستینش میکردند؛ بدین ترتیب که دستهای محکوم را از دو طرف به شکل افقی نگاه میداشتند و سپس چوب شق و رقی را که به این راحتی خم و راست نمیشد، به موازات دستهای طرف از یک آستین لباسش وارد و از آن یکی خارج میکردند. بعد مچ دستها را با طنابی محکم به چوب میبستند تا محکوم نتواند دستهایش را به چپ و راست یا بالا و پایین حرکت دهد و یا آنها را خم کند.
پس از آن، مدتی او را در فضائی باز و بدون سقف نگه میداشتند تا پشه و مگس و دیگر حشرات مزاحم و چندشآور به سر و صورتش هجوم بیاورند و او نتواند آنها را از خودش براند.
پس از مدتی دستهای محکوم به دلیل بیحرکت ماندن، کرخت و بیحس میشد و هجوم حشرات موذی به سر و کلهاش، چنان امانش را میبرید که دیری نمیگذشت فریادش به آسمان بلند میشد و درخواست عفو و بخشش میکرد.
🔸ارسالی: علی محمدزاده عضو رواق
@zarboolmasall
#مجازات #چوب_در_آستین_کردن
@ravagh_channel
#مستی_خاک
فرصتی شد تا مقیم جان شدیم
خاکبوس خیمه جانان شدیم
لطف او شد شامل این خاک پست
بادهای نوشید خاک و گشت مست
گفت با ما ذات پاک کبریا؛
تو رسول ما شدی در این سرا
این سرا را دولتی مستعجل است
دل بدان مسپار، کندن مشکل است
آمدی لَختی تماشاگر شوی
مهر ورزی، لایق دلبر شوی
دل به مهر یار باید داد و بس
دل بر او بسیار باید داد و بس
سمت دنیا، سمت گندمزارهاست
خوش خط و خال است همچون مارهاست
باش آگاه ای عزیز از دامها
بگذر از ننگ و نشان و نامها
از ازل یک نام با ما بوده است
از ازل دشنام با ما بوده است
از ازل عاشق شدیم و سوختیم
سوختیم و عاشقی آموختیم
از ازل قالوا بلیگویان شدیم
چند روزی در جهان مهمان شدیم
جیفههای این جهان رنگرنگ
میکشد ما را به سوی نام و ننگ
عاشقی کن پاک کن این خاک را
زیر بال خویش گیر افلاک را
سرو باش، آزاد باش و شاد باش
باش با یار، هر چه بادا باد باش
#مظاهر_زمانی
@ravagh_channel
خبر خُبره
https://eitaa.com/khabarekhobre01
#اربعین #پدیده_الهی #مدیریت_انسانها
اقتباس از: کانال «خبر خبره» وابسته به دفتر آیهالله رمضانی، نماینده مردم گیلان در مجلس خبرگان رهبری
@ravagh_channel
🔹برکه و آکواریوم و تشت آب - ۱
با رودخانه و دریا و برکه همسایه بودیم. توی برکهی کنار رودخانه پر بود از ماهیهای ریز و درشت، خزنده و چرنده و پرنده. اینها دو گروه بودند؛ خوشنشین یا خانهزاد و گروهِ کوچندههای فصلی.
خوشنشینها ساکن دائمی آبگیر بودند و حکم صاحبخانه را داشتند، اما فصلیها، پرندههای سیبری و جاهای دیگر بودند که پاییز و زمستان میآمدند و یکی دو ماه بعد میرفتند. ماهیها و مارماهیها، لاکپشتها و قورباغهها، سنجاقک و زنجره و مارمولکها، صاحبخانه بودند و در مقابل، کاکایی و مرغبوتیمار، حواصیل و سلیم و حاجیلکلک و دُمجنبانک، تا اردکهای وحشی و چنگر و خوتکا، مهمانهای فصلی بهحساب میآمدند.
ابتدایی که بودیم، غازهای وحشی و قوها که شکارچیها بهشان «کلاگَن» میگفتند و پاشَلَکها هم میآمدند، ولی به مرور زمان منقرض شدند. اطراف آبگیر و رودخانه، درختهای تبریزی و توسکا و توت و بوتهها و گیاهان خودرو مانند تمشک و پونه و گزنه و نعناع و چیزهای دیگری هم داشتیم. یا نیهای بلندی که وقتی نسیم دریا بهشان میوزید، چنان صدای موزونی در اطراف آبگیر میپیچید، که آدم خیال میکرد چند تا چوپان وسط نیزار نشستهاند و دارند نی میزنند.
این آبگیر طبیعی، تا سیچهل سال قبل، بهشت شهر کوچک ما بود و بعد کمکم داستان مرگش با ندانمکاری و بیخیالی همسایهها و غیر همسایه و خیل گردشگران شروع شد. گردشگران همهکاری میکردند الّا «سیروا فی الارض». اینها آنقدر آت و آشغال تو برکه ریختند که یکوقت دیدیم، آبگیر دارد خشک میشود. از ساکنین همیشگی، آنهایی که پای رفتن و بال پریدن داشتند، از ترس جانشان فرار کردند و آنهایی که امکان رفتن نداشتند، مثل ماهیها و لاکپشتها و دار و درختها همانجا ماندند و بهمرور توی برکهٔ خشک دفن شدند.
پرندههای فصلی هم که میآمدند قشلاقگذران، وقتی از بالای آسمان، حال و روز برکه را میدیدند، راهشان را کج میکردند و میرفتند جاهای دیگر. تراژدی روزگار برکه از همینجا شروع شد و مرگش با سرنوشت تلخی به پایان رسید...
🔸ادامه دارد
🖊 منصور ایمانی
@ravagh_channel
🔹رجعت عاشقان
خدا قوت ای زائر اربعین
بنازم بر آن کوه عزم و یقین
پیامآور اشک «جابر» شدی
بر آن همت و غیرتت آفرین
شکوه سپاه حسینی تویی
شدی آبروی صف مسلمین
جهان در تحیّر ز ایمان تو
ز تفسیر آیات فتحالمبین
ملائک دعاگویت از آسمان
قدمهای تو فخر و فرّ زمین
نبودی اگر روز خون و عطش
ندیدی اگر غربت شاه دین
تو را بینم اینک چو کوهی بلند
بود سینهات صخرهٔ آهنین
چو موج خروشان دریا شدی
شدی پاسخ نیکِ «هل من معین»
فدای قدمهای رنجور تو
خدایت کند با حسین همنشین
بود خاک پای تو میراث عشق
به هر ذرّهاش چشم «صورت» رهین
🔸مسعود ایمانی(صورت)
#اربعین #کربلا #پیاده_روی
@ravagh_channel
16.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹درد دل عباس با علیاکبر(ع)
#کربلا #عمو #برادرزاده
🔸ارسالی از: استاد رحیمی عضو فرهیخته رواق، با سپاس از طبع شعرشناس و انتخاب احسنشان
@ravagh_channel
🔹یادنامه شاعری فرهیخته در رواق
جناب آقای مسعود ایمانی متخلص به «صورت»، داستاننویس و شاعر نامآشنای گیلان، در شرح حالی خودنوشت میگویند:
متولد ۶ اسفند ۱۳۳۵ هستم.
پدرم خواربارفروشی خوشنام در بین مردم و از اهالی شهرستان نمین اردبیل و مادرم زاده یکی از روستاهای شهرستان رودسر گیلان بود.
در اوان جوانی به دلیل شرائط نامساعد مالی و بیماری پدر، چند سالی تحصیل را، برای کمک به معاش خانواده رها کردم، اما بعدها به صورت شبانه ادامه تحصیل دادم، لیکن به دلیل وضعیت نامساعد زندگی پدری، موفق نشدم وارد دانشگاه شوم. در سال ۱۳۵۵ به استخدام اداره برق در آمدم و سال ۱۳۷۱ از آنجا استعفا داده و برای اداره زندگی فرزندانم، به مغازهداری روی آوردم. هم اکنون در شهر خمام استان گیلان زندگی میکنم. اوقاتم با مطالعه و نوشتن در حوزه داستاننویسی و عمدتا سرودن شعر و فعالیت در انجمنهای ادبی استان سپری میشود و در کنار آن، مدیر «انجمن ادبی باران» وابسته به کتابخانه عمومی شهید دکتر بهشتی خمام هستم. آثار چاپ شدهام را برای آگاهی اعضای محترم کانال رواق به استحضار میرسانم:
۱ -- نغمههای دلتنگی، مجموعه غزل، نشر شاملو ۱۳۹۰، مشهد
۲ -- شاهزادگان ناکام، با موضوع تاریخ، نشر شاملو ۱۳۸۹، مشهد
۳ -- «ژابیز» داستان، نشر قم ۱۳۹۴
۴ -- «در نگاه آیینه» شعر، نشر شاملو ۱۳۹۷
۵-- «برای تو» شعر سپید، نشر فرهنگ نمین
🔸منتخب در ۶ جشنواره ادبی سطح کشور
🔹به مرور تصویر آثار منتشر شده جناب آقای ایمانی را در رواق منتشر خواهیم کرد.
@ravagh_channel
🔸مجموعه غزلیات
نعمههای دلتنگی
نشر شاملو، مشهد ۱۳۹٠
🔹اثر مسعود ایمانی(صورت)
@ravagh_channel