eitaa logo
حاج حسین ناظری
1.1هزار دنبال‌کننده
885 عکس
490 ویدیو
16 فایل
❇️محتوای شهدایی ♦️خدمات تخصصی یادواره های شهدا ❇️آموزش سخنرانی و روایتگری چند رسانه ای ♦️برنامه ها و فعالیت های فرهنگی حاج حسین ناظری 📣 فعالیت های دیگر استاد @hosh110 زیلینک https://zil.ink/ravyfer ارتباط مستقیم با حاج حسین ناظری : @ravyfer
مشاهده در ایتا
دانلود
که از این عکس بردل دارم ! ♦️زمستان سال 1363. اردوی اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان به طبس . اینجا باغ گلشن طبس است لحظات آخر اردو عکسی به یادگار گرفیتم... و نمی دانستم که این عکس سالها شعله حسرت ابدی در دلم خواهد افروخت . 😢از راست شهید و شهید و من غریب که کودکانه به مجله ای خیره شده ام . و هرگز باور نمی کردم دوسال بعد از این ردیف شهید و در عملیات کربلای 5 آسمانی خواهند شد و من غریب..... سی و شش سال است که هنوز منتظرم! !😢 @ravayatf
✅ترویج اقناعی و به روش جذاب چند رسانه ای @ravayatf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅آموزش اینجوری بهتر نیست؟! ارتباط با ما 👇 ✅ ورود به کانال ایتا @ravayatf ✅دریافت محصولات : https://ravyonline.sellfile.ir ✅مشاهده کلیپ ها در آپارات : https://www.aparat.com/malakootfer ☎️هماهنگی اجرای برنامه : 09151342012
✅ایول آقا محمود! 🔺حکایت شرمندگی من و آقایی او! دردنامه فراقی که سالهاست با آن می سوزم !😢 🌹شهید 👇👇👇 @ravayatf
حاج حسین ناظری
✅ایول آقا محمود! 🔺حکایت شرمندگی من و آقایی او! دردنامه فراقی که سالهاست با آن می سوزم !😢 🌹شهید #م
یادش بخیر شب ها توی پایگاه شهید دادرس جوان تا صبح نگهبانی می دادیم و چه حالی هم داشتیم . من اکثرا پاسبخش می بودم و گاهی اوقات هم گشت سیار. محمود خیلی به مزار شهدا علاقه داشت .اکثر اوقات با موتور سوزوکی - که مال باباش بود – من رو هم سوار می کرد و دونفری می رفتیم بهشت اکبر.....چه حالی می داد! یه شب توی پایگاه حال عجیبی به ما دست داده بود انگار حضور شهدا را توی پایگاه حس می کردیم .محمود نگهبان بود و من پاسبخش . رفتم بهش سری بزنم. چشاش پر اشک بود بهش گفتم چی شده محمود آقا؟ بی مقدمه گفت : حسین آقا فردا صبح بریم بهشت اکبر ؟! ومن هم از خدا خواسته گفتم :باشه ساعت 8صبح بیا دنبالم. اونشب تا صبح توی پایگاه بیدار بودیم و صبح بعد از تحویل اسلحه ها به بسیج هرکدوم به خونه هامون رفتم تا ساعتی بخوابیم. ساعت 8صبح مادرم منو بیدار کرد وگفت : محمدحسین بلند شو آقای بیکی زاده درب منزل کارت داره . خیلی سختم بود بلند شم. شب تا صبح بیدار بودم .به هر زحمتی بود بلند شدم و تلو تلو خوران به درب منزل رفتم و وقتی با چهره بشاش محمود مواجه شدم تازه یادم اومد چه قراری باهاش داشتم! با کسلی و بی حالی بهش گفتم چند لحظه منتظرم بمونه تا حاضر شم و بعدش هم راه افتادم توی خونه . خیلی خوابم می اومد حقیقتش می خواستم بهش بگم قضیه رفتن به مزار شهدا رو کنسل کنیم اما روم نشد مخصوصا وقتی با لبخند بانشاطش روبرو شدم . داخل اتاق که رسیدم تشک ولحاف بد جوری نگاهم می کردن! یه لحظه نشستم که جوراب هام رو بپوشم اما نمی دونم چی شد که دیگه نفهمیدم ..... وقتی بیدار شدم ساعت 11گذشته بود مثل برق از جا پریدم و رفتم درب خونه...امااثری از محمود نبود. خیلی خودم را سرزنش کردم با خودم گفتم چه جوری می خوام تو صورتش نیگا کنم؟! اما محمود آقا تر از اون بود که غفلت و تقصیر من رو به رخم بکشه ....بعدها دیگه نتونستم مستقیم توی چشاش نیگاه کنم. اما محمود هیچوقت این بی .....من را به رخم نکشید حتی یه دفعه هم بهم نگفت.خیلی آقا بود! محمود توی عملیات کربلای پنج به سفر آسمان رفت و من جاموندم . موقع تشییع جنازش من جبهه بودم و در فردوس نبودم . اون موقع ها یه دوربین ویدیویی دست امور تربیتی آموزش و پرورش بود که از اعزام رزمنده ها و تشییع جنازه شهدا فیلم می گرفت .وقتی به فردوس رسیدم رفتم امور تربیتی و خواهش کردم فیلم تشییع جنازه محمود بیکی زاده را برام نشون بدن . با خودم می گفتم : محمود جان! بعداز اون جریان کوتاهی من دیگه نتونستم توی چشات نیگا کنم حالا می خوام بعداز شهادتت یه دل سیر ببینمت! تلویزیون روشن شد و فیلم تشییع جنازه رو نشون می داد و من از پشت پرده اشک جنازه شهدا را یکی یکی زیارت می کردم تا نوبت به جنازه محمود رسید. کادر فیلم از پایین پای محمود شروع شد و به طرف بالاتنه اش حرکت می کرد. قلبم به تپش اومده بود تا چند لحظه دیگه می تونستم چهره آقا محمود را ببینم.اما.......😔 باورش خیلی سخت بود از سر محمود به جز یه تیکه موی سر چیزی باقی نمونده بود .............😱 محمود بازم راضی نشد از نگاه نافذش خجالت بکشم. ایول آقا محمود! .....واقعا آقایی !😢 @ravayatf
7.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ای کاش هر روز این عکس را ببینیم ! ♦️هزینه ای که برای تداوم این انقلاب پرداخته ایم ! 😢برای اینکه بماند.... 🔷نکنه فراموش کنیم ! @ravayatf
♨️دانش آموزان تشنه معارف هستند ✅هنرمندانه عطش مقدسشان را پاسخگو باشیم ! @ravayatf
دیده بودین ؟! ⭕️یادش بخیر سال 1363 کلاس سوم دبیرستان بودم با دوستان و بروبچه های پایگاه بسیج محله یک نمایشنامه اجرا کردیم که مثلا کارگردانش هم خودم بودم. اسم نمایش «حجله گاه آذرخش! » بود . اولین وآخرین تجربه کارگردانی نمایشم!!🙄 این عکس آخرین شب اجراست. منم توی این عکس با کروات دیده می شم.(نفر اول از راست ) آخه توی نمایش علاوه بر کارگردانی نقش ساواکی هم اجرا می کردم! 😢کی باور می کرد از این جمع دونفرشون بعدها آسمانی بشن (شهید و شهید . و منِ غریبِ بازمانده ، بشم راوی سیره شهدا! ❇️چقدر ضرر کردم ! ای کاش ما هم دستی برآسمان می داشتیم ! @ravayatf
ممنون از شما عزیزان که در بهترین نقطه دنیا بیادمان هستید🙏🌸🌺
✅🌹چطور شویم ؟! 👌یک نکته طلایی از شهید برای مشتاقان شهادت دارایی ات را اگر از دست دادی شهید نمی شوی با دست اگر دادی خواهی شد 😔آیا ما هم همه دارائیمان را آماده ، کرده ایم⁉️ @ravayatf
✅شام ، همراه بصرف شیر برنج! ♦️عکس یادگاری با سردارفاتح سپاه قدس 🔷اواخر جنگ بود. در منزل زنده یاد فریدون زال مهمان سفره آن مرحوم بودیم .لحظاتی بعد سردار قاآنی که- آنروزها فرمانده لشکر5نصر بود و لقب مشهورش - به جمع ما اضافه شد. فوق العاده خوشحال بودیم از اینکه فرمانده عزیزمان را در کنار خود داریم . شام ،شیر برنج بود. دراین عکس سردار قاآنی که امروز سکان را در اختیار دارد با لباس خاکی است و من سراپا تقصیر هم با کت و شلوار قهوه ای. چه کیفی داد آن شام شیربرنج ! @ravayatf