هان ای کریم ابن الکریم.mp3
1.25M
🔳 #وفات_حضرت_عبدالعظیم_حسنی
🌴هان ای کریم ابن الکریم
🌴یا حضرت عبدالعظیم
🎤 #حسین_طاهری
⏯ #زمینه
👌بسیار دلنشین
@ravayatshahidan
📔 #بخوانید | #کتاب_شهدایی
📚 عنوان کتاب: مشتاق الحسین (ع)
🔻روایت زندگی شهید مدافع حرم حسین مشتاقی ، یکی از سیزده قهرمان حماسه ماندگار خانطومان است.
✍ نویسنده:زینب بابکی
@ravayatshahidan
شهیدی که دهان خود را پر از گِل کرد تا مبادا صدای نالهاش موجب لو رفتن مَعبر شود.
برای شروع عملیات کربلای ۴ به آبادان منتقل شدیم و به عنوان غوّاصان خط شکن به خط دشمن زدیم؛ به هر ترتیبی بود خط دشمن را شکستیم و پاکسازی کردیم، وقتی برای آوردن مجروحان و شهدا وارد معبر شدیم، دیدیم که شهید حمیدیاصیل هر دو پایش قطع شده و پیکر مطهرش در گوشهای از معبر افتاده است اما آنچه که ما را به تعجب وا داشت، این بود که دهان شهید پر از گِل شده بود.
*بعدها متوجه شدیم که وقتی به پاهای سعید ترکش خورد و قطع شد، برای اینکه صدای نالهاش بلند نشود و باعث لو رفتن معبر نشود، دهان خود را پر از گِل کرده بود*. چقدرفرق است بین کسی که دهانش راازگل پرمیکنه تابه دشمن گرانده باکسی که دهانش رابایدگل گرفت تادشمن صدایش رانشنود.
شهید سعید حمیدیاصیل
@ravayatshahidan
9.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
🏴🏴🏴🏴🏴
دو تا ابا عبدالله
یکی رییس مذهب ....
السلام علیک یا جعفر بن محمد الصادق🏴
@ravayatshahidan
🔸 در روزهای اول زندگی در اردوگاه، عراقی ها فشار می آوردند که ما #نماز_جماعت را ترک کنیم؛ ولی ما اعتنا نمی کردیم.
🔹 آن ها تلاش می کردند تا نماز ما را به هم بزنند. وقتی که از این کارشان هم نتیجه ای نگرفتند، گفتند: «اگر می خواهید نماز جماعت بخوانید، حق ندارید بیش از ده نفر باشید!»
🔸 مدتی نمازهای جماعت ده نفره می خواندیم؛ ولی پس از مدتی بر تعداد افراد افزوده شد و این دستور هم ور افتاد.
🔹 وقتی دیدند که به مقصودشان نرسیده اند، جیره ی غذایی ما را کم کردند. ما گرسنگی می کشیدیم، اما نماز جماعت هم می خواندیم.
🔸 مدتی گذشت و عاجزانه اعلام کردند: «اگر نماز جماعت نخوانید، هر چه بخواهید برایتان می آوریم.» در جواب آن ها گفتیم: «ما نماز جماعت را به هیچ قیمتی رها نمی کنیم».
🔹 بعد از مدتی نماز جمعه را هم برپا کردیم. روز به روز بر همبستگی ما افزوده می شد و عراقی ها کلافه شده بودند.
🔸 آن ها برای مقابله با ما به زور متوسل شدند؛ به نوبت ما را می بردند و شکنجه می کردند، ولی باز هم نتیجه ای نگرفتند.
🔹 فرمانده ی اردوگاه که حسابی از دست ما شاکی شده بود، گفت: «معلوم نیست شما چه جور آدم هایی هستید! با زور برخورد می کنیم، حرف گوش نمی دهید؛
🔸 امکانات رفاهی می گذاریم، باز هم به حرف ما توجه نمی کنید. غذایتان را کم یا زیاد می کنیم، برایتان فرقی نمی کند؛
🔹 حرف فقط حرف خودتان است. شما در این جا یک جمهوری اسلامی راه انداخته اید».
📖 قصه ی نماز آزادگان، ص 183، خاطره ی محمدرضا صادقی.