🔰 #معرفیشهید | #ایام_ولادت
#شهید_علی_خلیلی
🔅 تاریخ تولد: ۹ آبان ۱۳۷۱
📆 تاریخ شهادت: ۳ فروردین ۱۳۹۳
📌مزار شهید: بهشت زهرا
🕊محل شهادت : تهران
🔻 همه درگیر بودند، درگیر شهادت، به دنبال کسب لیاقت از عمه ی سادات تا پر بکشند به سوریه و بشوند #مدافعین_حرم_آل_الله.
🔅 تا بشوند شهید و رنگ بدهند زندگی بی رنگ و ظلمت زده ی ما زمینیان را. اما میان این شلوغی ها، میان این دعاهای شهادت، دعای تو عجیب به دستان عرش خدا رسید و گویی مستقیم عطر چادر خاکی #زهرای_مصطفی(ص) را گرفت.
📍گویی عمه جانمان زینب(س) شهادت نامه ات را به دست مادرش سپرده بود و تورا در سپاه سربازان او نهاده بود که اینگونه زهرایی(س)، شهادت را در آغوش کشیدی.
🌀 آن لحظه ای که ایمان و اعتقاداتت را برتری دادی و دست شیطان پهلویت را نشانه گرفت؛ همان لحظه بود که خدا بالید به پهلوی شکسته ات و فخر کرد به زمین و زمان از داشتن چنین بنده ی دلبری.
➖ گویا علاقه ات به رهبر، غیرت علوی ات و همه و همه ی این ها تورا با تمام وجود به سمت وظیفه ی دینی ات کشاند و در اخر این تو بودی که عاقبت بخیر شدی.
✍🏻 نویسنده: #اسماء_همت
@ravayatshahidan
بیانات #سردار_شهیدآقامهدی_باکری
ساعاتی قبل از #عملیات_بدر:
"هر گاه خداوند مقاومت ما را دید رحمت خود را شامل حال ما میگرداند اگر از یک دسته بیست و دو نفری، یک نفر بماند باید همان یک نفر مقاومت کند و اگر فرمانده شما #شهید شد نگویید فرمانده نداریم و نجنگیم که این وسوسه شیطان است فرمانده اصلی ما، خدا و امام زمان(عج) است اصل، آنها هستند و ما موقت هستیم، ما وسیله هستیم برای بردن شما به میدان جنگ وظیفه ما مقاومت تا آخرین نفس و اطاعت از فرماندهی است."
@ravayatshahidan
🔰 #سیره_شهدا | #رازِ_سَر
🔻دیده بود که در محله آنها مسجد وجود ندارد، زمینی خرید و مسجد المهدی را ساخت. عاشق امام عصر عج الله بود. بارها خدمت امام رسیده و مطالبی از ایشان نقل می کرد. شب عملیات به چند نفر دیگر مژده شهادت داد. همگی همراه با شیرعلی به شهادت رسیدند. اما...
📍میگفت: «شرمندهام که با سر وارد محشر شوم و اربابم بی سر وارد شود»
🌷 بعد شهادت وصیت نامهاش رو آوردند نوشته بود: قبرم رو توی کتابخونه مسجد المهدی کنده ام.سراغ قبر که رفتند، دیدند برای هیکلش کوچیکه، وقتی جنازهش اومد، قبر اندازه اندازه بود! اندازه تن بیسرش.
📚برگرفته از کتاب وصال
#شهید_شیرعلی_سلطانی
@ravayatshahidan
📔 #بخوانید | #کتاب_شهدایی
📚 عنوان کتاب: حکایت زخم ها
🔻گذری برخاطرات زندگی زخم های چهار جانباز مدافع حرم لبنانی افغانستانی پاکستانی ایرانی.
✍🏼نویسنده: الهه اخرتی
@ravayatshahidan
#خاطرات_شهید
🔹یک هفته قبل ازشهادتش، من و رسول توی چادر بچه های تخریب لشگر ۱۰ تو مقرالوارثین، تنها شدیم او با خودش خلوت کرده بود دیدم صورتش خیسه ، انگار گریه کرده تا منو دید با آستین لباسش اشک هاشو پاک کرد.
🔸دیدم حال و حوصله شوخی رو نداره، یه خورده با هم درد و دل کردیم. رسول بدون مقدمه با نگرانی گفت: نمیدونم چرا کار ما درست نمیشه.همه رفقای ما یکی یکی رفتند و داره جنگ تموم میشه و ما هنوز زنده ایم . ترو خدا بیاییم یه کاری کنیم. یک عده هنوز تو گردان نیومده پرواز میکنند . دیدم حال خوبی داره گفتم بذار توحال خودش باشه و بدون خداحافظی ازش جداشدم.
🔹رسول مثل بعضی ها برای رفع تکلیف جبهه نرفت بلکه برای انجام تکلیف جبهه رفت. وی در جبهه دنبال کمال بود و سعی میکرد در جبهه جایی که نوک پیکان سختی ها ست باشه. پس رسول شد "تخریب چی" همه وجودش در سوز و گداز بود و اگر خنده و شوخی هم میکرد دنبال رد گم کردن بود.
#شهید_رسول_فیروزبخت🌷
●ولادت : ۱۳۴۵/۱۱/۱۸ کرج
●شهادت : ۱۳۶۶/۸/۱۰ سردشت
@ravayatshahidan
🔰 #معرفیشهید | #ایام_شهادت
#شهید_حسین_همدانی
🔅 تاریخ تولد: ۲۴ آذر ۱۳۲۹
📆 تاریخ شهادت: ۱۶ مهر ۱۳۹۴
📌مزار شهید: گلزار شهدا همدان
🕊محل شهادت : حلب
📍پاییز با حسرت دستِ مهر، بر سر آذر می کشد و برگ های درختان را فدای بیست و چهارمین روز می کند؛ چون تو چشم به این دنیا گشودی.
💎خوش به حالِ سال هایی که بزرگ شدن، مجاهد، مدافع و شهید شدنت را دیدند. اصلا تو برای ماندن، خلق نشده بودی. فقط، مدتی قلم سرنوشت ماندن را بر دفتر زندگی ات، ثبت کرد؛ تا راه و رسم عاشقی را یاد بدهی. ماندی تا راوی تاریخ آغشته به خون شهدا باشی.
◽️این محاسن سفید شده درآسیابِ جهاد، هرکدام قصه شهیدی را می گویند که دست رد به سینه ی دنیا و زیبایی هایش زد تا امروز آه حسرت بر دل هایمان بنشیند.
🔘فرمانده، سرلشکر و هزاران اسم دیگر در مقابل ابووهب بودنت قد خم کرده اند. تا خواستیم، قدر بودنت را بدانیم جمله گاهی چه زود دیر می شود باورمان شد و افسوس ها نامه عبرت دلمان...
✔️حبیب حرم شدی و پس از سال ها دعا، آرزوی شهادت، جامه ی حقیقت بر تن کرد و به کاروان عشاق رسیدی.
♦️فرمانده قلب ها، در سیم خاردار نفس، اسیر شده ایم وتوان رهایی نداریم .به دعایت محتاجیم تا به سنگر توبه برسیم. و مجاهدِ تقوا و مدافعِ ایمانمان باشیم.
✍️نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
@ravayatshahidan
♡
💌 #ڪـــلامشهـــید
🌹شهـید محـمود رضـا بیضایی:
به خودمان بقبولانیم ڪه در این
#زمـــان به دنیا آمده ایم و شیعه
هم به دنیا آمده ایم ڪه مـؤثر در
تحقـق ظـــهور مـولا باشیم.
و این همراه با #تحمل مشڪلات
مصائـب، سختی ها، غـــربت ها و
دوری هاست و جـــز با فـدا شدن
محقـق نمی شود حقیـــقتاً.
@ravayatshahidan
»
📜 #حــدیث
❤️قال امام حســن علیهالسلام:
هرڪس خدا را #بندگــی ڪند
خــداوند همه چــیز را بنــده او
گـــــرداند.
📚تنبه الخـــواطر ج۲ ص ۱۰۸
@ravayatshahidan
📔 #بخوانید | #کتاب_شهدایی
📚 عنوان کتاب: عارفانه
🔻زندگینامه و خاطرات عارف شهید احمد علی نیری
✍🏼 گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
@ravayatshahidan
🔰 #معرفیشهید | #ایام_ولادت
#شهید_سیدجواد_اسدی
🔅 تاریخ تولد: ۱۸ مهر ۱۳۵۹
📆 تاریخ شهادت: ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵
📌مزار شهید: گلزار شهدا روستا امره
🕊محل شهادت : خانطومان_سوریه
💠 جایی خواندم که عاشقی میگفت «باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمده ایم و شیعه هم به دنیا آمده ایم که موثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی ها، غربت ها و دوری هاست و جز با فدا شدن محقق نمیشود»*
➖آنها که این مفهوم را عمیقاً درک کردند از قید و بند زمین و زمینیان رها شدند و دل به دل آسمانی ها دادند. از چهل سال پیش تاکنون این قانون نانوشته سرلوحه مجاهدان و مبارزان اسلام بود؛ مبارزانی چون سیدجواد!
🔘 جواد آنقدر بیقرار و پیگیر بود که حتی موهایش راهم شبیه خیرالله شانه میزد. برادر میخواست راه برادرش را ادامه دهد! آنگونه که بعد از سی و دو سال علم را برداشت، وقتش رسیده بود از تعزیه و علیاکبر(ع) خوانی و... دل بکند و راهی منزلگاه ابدیاش شود.
🔻خانطومان، میزبان شیرمردانی از خطه مازندران! آن روز سید جواد و دوازده تن دیگر مهمانان این منطقه بودند، حُبشان چنان به دل خانطومان افتاده بود که نمیخواست آغوش باز کند و میهمانانش را به وطنشان بفرستد.
◽️ ودرست در شام شهادت موسیبنجعفر (ع) سید جواد نامه مهر شده شهادتش را از علیابنموسیالرضا گرفت و تا سه سال مهمان خانطومان شد.
✔️پ.ن: شهید سید خیرالله اسدی برادر شهید سید جواد اسدی که در سال ۱۳۶۶ در سردشت به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
@ravayatshahidan
#خاطرات_شهید
اوایل ازدواجمان بود. یک شب از صدای دلنشین قرآن بیدار شدم . نور کم سویی به چشمم خورد. از خودم پرسیدم : این نور از کجاست ؟ بعد از مدتی متوجه شدم از چراغ قوه ای است که علی روشن کرده بود تا نماز شب بخواند، چراغ بزرگتری را روشن نکرده بود که مبادا من از خواب بیدار شوم . علی خیلی به من احترام می گذاشت.
✍راوی، همسرشهید
#شهید_علی_شفیعی🌷
#سالروز_ولادت
@ravayatshahidan