بنابراین، وقتی انقلاب دینی در مقام نظریه از عمل جدا میشود، مشکل نه از «فقر نظریه»، بلکه از «انفصال وجودی» میان مراتب نفس جمعی جامعه است.
ساختار و عامل، دو مرتبه از یک حرکت وجودیاند که وحدت خود را از جهت وجودی یا صورت نوعیه تمدن میگیرند؛ جهتی که غایت آن، ظهور کامل عقلانیت توحیدی است.
🔹 قاعده سوم: لیبرالیسم بهمثابه صورت نوعیه تمدن غرب
اگر بخواهیم با منطق صدرایی سخن بگوییم، لیبرالیسم «صورت نوعیه تمدن غرب» است؛
یعنی غایتی که ماده اجتماعی و فرهنگی غرب به سوی آن حرکت کرده است.
ماده این تمدن، میل به استقلال نفس از عقل فعال است؛
و صورتش، آزادی بی مرز فاعل انسانی در برابر کل هستی.
وقتی ما در نقد غرب، صرفا به تغییر عاملها یا ساختارها بسنده کنیم، در واقع ماده را دستکاری میکنیم، اما صورت نوعیه و غایت وجودی تمدن را دستنخورده میگذاریم. نتیجه، همان تمدن لیبرالی در لباسی دینی است.
🔸 انقلاب اسلامی، اگر بخواهد به درستی حرکت جوهری خویش را ادامه دهد، باید از سطح تغییرات مادی عبور کرده و به تغییر در صورت نوعیه و غایت وجودی جامعه برسد؛ یعنی دگرگونی در جهت و مقصد وجودی آن.
🔹 قاعده چهارم: اتحاد عاقل و معقول؛ پیوند نظریه و ساختار
نویسنده از «فقر نظریه» سخن میگوید،
اما نظریه در حکمت متعالیه، چیزی بیرون از عمل نیست.
نظریه، مرتبه تعقل وجود است؛ و عمل، مرتبه تنزل آن در ماده.
🔸 بنابراین، «نظریه نظام انقلابی» نه در ذهن متفکر، بلکه در جان جامعه تحقق مییابد.
تا وقتی که فهم و اراده و عمل در جامعه به وحدت نرسد،
ساختارها، هرچند اسلامی نامیده شوند،
صورت لیبرالی خویش را حفظ میکنند.
در حکمت متعالیه، عقل فعال همان ولی الهی است؛
او صورت نوعیه جامعه است، نه فاعلی در کنار ساختار.
اگر جامعه از او تبعیت نکند، نه از سر «نخواستن»، بلکه از آن روست که در مرتبهای از وجود ایستاده که قابلیت اتحاد با عقل را ندارد.
🔹 قاعده پنجم: ماده لیبرال، صورت دینی نمیگیرد
نویسنده میگوید انقلاب در مقام اضطرار از ساختارهای تجددی استفاده کرد.
اما در حکمت صدرایی، ماده تنها در حد استعداد خویش میتواند صورت بپذیرد.
مادهای که صورت لیبرالی دارد، نمیتواند محل تجلی صورت توحیدی شود،
مگر آنکه حرکت جوهری در خود ماده آغاز شود؛ یعنی تحول در فهم و اراده مردم.
🔸 پس نقد حقیقی لیبرالیسم، نقد «نظام وجودی» جامعه است، نه فقط ساختارهایش.
زیرا ساختار، جسم تمدن است؛ و لیبرالیسم، روح آن.
بدون تغییر در روح، تغییر در جسم، بازتولید همان روح خواهد بود.
🔻 نتیجه فلسفی
نقد جمشیدی از لیبرالیسم،
در ظاهر انقلابی است، اما در باطن،
اسیر همان دوگانهای است که لیبرالیسم را ممکن ساخت:
دوگانه عامل و ساختار، فهم و عمل، نظریه و واقعیت.
در حکمت متعالیه، این دوگانهها در «حرکت جوهری وجود» حل میشوند.
انقلاب اسلامی، اگر بخواهد از تجدد فراتر رود، باید از این دوگانگیها عبور کند و به «وحدت در جهت وجودی» برسد؛
یعنی ساختار، عامل، و ولایت، نه در تقابل، بلکه در مراتب یک وجود تشکیکی عمل کنند.
🔻 جمعبندی نهایی
🔹 لیبرالیسم فقط یک نظریه سیاسی نیست، بلکه «صورت نوعیه تفکر دوگانه انگار» است.
🔹 نقد آن، تنها با وحدت فهم و اراده و عمل ممکن است.
🔹 و این وحدت، فقط در افق حکمت متعالیه و ولایت الهی معنا دارد.
بنابراین، نقد لیبرالیسم جمشیدی، هنوز در مرتبه ماده مدرن باقی است؛
و تنها با بازگشت به منطق صورت و غایت،
میتوان از «نقد لیبرالی» به «نقد حکمی» گذر کرد.
(۲)
@raveshetamadoni
                
            🟠 مقدمهای بر پاسخگویی به پرسشهای استاد مهدی جمشیدی
🔹 از تحلیلهای تفکیکی تا بازخوانی منطق وجودی در نقد تمدن مدرن
با درود و احترام به جناب استاد مهدی جمشیدی، پژوهشگر دغدغهمند و اندیشمند انقلابی که سالهاست در فضای فکری جمهوری اسلامی، به تبیین و نقد مبانی تمدن مدرن و دفاع از هویت دینی میپردازند. پرسشهای ایشان در واکنش به نوشتار اخیر اینجانب، نشان از دقت نظری و جدیت در پیگیری مباحث بنیادین دارد، و همین امر گفتوگو را ارزشمند و قابل تأمل میسازد.
در این پاسخ، تلاش شده است تا با حفظ احترام کامل، به پرسشهای مطرحشده پرداخته شود؛ نه با هدف رد دیدگاهها، بلکه برای روشنتر شدن افق بحث و تعمیق فهم جمعی در مسیر نظریهپردازی تمدنی.  
پرسشهای استاد جمشیدی، هرچند در قالب تحلیلهای مفهومی و فلسفی طرح شدهاند، اما حامل منطق خاصیاند که خود نیازمند بازخوانی است؛ بهویژه در نسبت با نقد لیبرالیسم و نحوه مواجهه با دوگانههای مدرن.
پاسخهای پیشرو، تلاشیاند برای عبور از سطح تحلیلهای تفکیکی و ورود به افق وحدتگرایانهای که در آن، مفاهیم «عامل»، «ساختار»، «فهم»، «اراده» و «عمل» نه در تقابل، بلکه در مراتب یک حرکت وجودی معنا مییابند.  
امید آنکه این گفتوگو، گامی باشد در جهت همافزایی فکری و تولید نظریهای منسجم برای تحقق تمدن نوین اسلامی.
پرسش های جناب جمشیدی
با سلام.
1⃣ در تجدّد نیز کسانی قائل به همنشینی این دو هستند و از این جهت، "تلفیقی" خوانده میشود. با این حال، آیا میتوان آنها را "دینی" قلمداد کرد؟!
2⃣ "مطهری" و "مصباح" نیز که از این دوگانه سخن گفتهاند و آن را استفاده کردهاند، لیبرال هستند؟!
3⃣ اگر نظری برخلاف "حکمت متعالیه" بود، ضرورتاً "لیبرال" است، یا ممکن است مشائی یا اشراقی یا اخباری یا .. باشد؟!
4⃣ تجزیه و تفکیک در مقام "تحلیل علمی"، به معنی عدم ربط و اتصال در مقام "واقع خارجی" است؟!
5⃣ "ربط" و "اتصال" اشیاء، به معنی عدم "تشخّص" و "تعیّن مستقل" آنهاست؟!
6⃣ وحدت وجود، کثرت را "نفی" میکند یا کثرت را در سایۀ وحدت، تفسیر میکند؟!
7⃣ نظریۀ "ارادهگرایی" در معارف شیعه که میگوید انبیا و امتداد آنها به تاریخ، روح میدهند، معادل نظریۀ سوبژکتیویسم و خودمختاری است؟!
8⃣ اینکه به دلیل پیچیدگی جامعۀ جدید، "تقسیمکار" کنیم و همهچیز را از یک واحد اجتماعی نخواهیم، تفکیک ناموجّهی است یا قهری است؟! و چه کسی ادعا کرده میان اینها نباید ربط و پیوندی باشد؟! بدون ربط، چگونه "کلّیّت" شکل میگیرد؟!
9⃣ نویسنده هم مدعی است که ساختار، "غایت" دارد و هم میگوید "تغییر ساختاری"، مستلزم تغییر در غایات نیست!
🔟 اینکه نوشتهام انقلاب در مقام اضطرار از ساختارهای تجدّدی استفاده کرد، "توصیف" من است یا "تجویز" من؟! و مگر حکم نکردم که چنین مصرفی، "تناقض" است؟!
1⃣1⃣ حیات و وجود جامعه، ذاتاً ساختاری است و اساساً جامعه، چیزی جز ساختار نیست. این ساختار، امتداد غرایز انسانی است.
2⃣1⃣ اگر ملاک، وحدت است که باید گفت تمدن تجدّدی نیز وحدت دارد؛ چنانکه از بنیان، بر مادّیّت استوار است و غایات اینجهانی دارد. ملاک، "وحدت توحیدی" است نه "مطلقِ وحدت".
3⃣1⃣ لازمۀ تشکیک وجودی، نه عدم ارتباط است نه عدم استقلال. نفس آدمی نیز درجات امارّه و اوامّه و مطمئنه دارد، اما اینها حالات مترتب بر نفس هستند. این تجزیههای تحلیلی، قرآنی هستند. نویسنده تصور کرده که هر تفکیک و تجزیهای، "نافی وحدت" و "نافی ربط" است. وحدت نیز، بسیط نیست، بلکه حاصل ترکیب اجزا و حالات است.
و ...
مهدی جمشیدی
@raveshetamadoni
                
            در پاسخ به سوالات استاد بزرگوار مهدی جمشیدی ابتدا سعی میکنم فهم خودم از سوالات ایشان را تشریح کنم و بر اساس آن به پرسش های ایشان پاسخ بدهم.
ایشان در پرسش اول می پرسند:
«در تجدّد نیز کسانی قائل به همنشینی این دو هستند و از این جهت، "تلفیقی" خوانده میشود. با این حال، آیا میتوان آنها را "دینی" قلمداد کرد؟!»
منظور ایشان از «این دو» اشاره به بحث عاملو ساختار هست.
🔹 عامل (فاعل انسانی)  
🔹ساختار (نهادها، قواعد، نظم اجتماعی)
یعنی در برخی نظریههای مدرن، مثل نظریه ساختار گیدنز، عامل و ساختار نه در تقابل، بلکه در تعامل دیده میشوند. این تعامل را «همنشینی» یا «تلفیق» مینامند.
جواب👇👇
خیر.
اما مسئله در حکمت متعالیه بحث فراتر از همنشینی است، بلکه این است که نحوهی وجودی رابطه چیست.
نکته ۱: در حکمت متعالیه، رابطه میان اشیاء یا مفاهیم، صرفا یک پیوند بیرونی یا قراردادی نیست، بلکه نوعی اتصال تکوینی و درونی است که در متن هستی جاری است.
بعنوان مثال:
گیدنز میگه: عامل ساختار را باز تولید میکنه
صدرا میگه: ساختار تجلی جهت وجودی عامل هست
یا در مثال دیگر ملاصدرا میگه:
🔺ساختار اجتماعی، نه چیزی بیرون از انسان، بلکه مرتبهای از ظهور اراده و عقلانیت او است.
🔺عامل انسانی، نه موجودی جدا از ساختار، بلکه تجلی جهت وجودی ساختار در مرتبهای خاص است.
🔹در نتیجه
رابطه وجودی یعنی:
🔻اتصال در متن هستی، نه در سطح تحلیل ذهنی؛
🔻وحدت در مراتب وجود، نه صرفاً در عملکرد یا تعامل؛
🔻پیوندی که از جنس «بودن» است، نه «داشتن(نه شدن)»؛
نکته ۲: تلفیق عامل و ساختار در تجدد، بهتنهایی کافی نیست برای اینکه یک نظریه را دینی بدانیم. دینی بودن، نه فقط به «فرم رابطه» بلکه به بنیان وجودی و غایت شناسی آن رابطه نیز بستگی دارد.
در گیدنز، عامل و ساختار دو موجود مستقل هستند که در عمل با هم تعامل میکنند؛ یعنی «رابطه بیرونی».
اما در حکمت متعالیه، رابطه «درونی» و «تکوینی» است؛ یعنی ساختار، مرتبهای از وجود عامل/فاعل است و عامل، تجلی جهت وجودی ساختار.
نکته ۳: به عبارتی دیگر حکمت متعالیه، رابطه عامل و ساختار، نه صرفا «همنشینی» یا «تعامل بیرونی»، بلکه رابطه وجودی و تکوینی است.  
🔹 پس تفاوت در نوع وحدت است، نه صرف پذیرش همنشینی.
تلفیق مدرن، وحدت اعتباری است؛ در حکمت متعالیه، وحدت وجودی و تشکیکی.
@raveshetamadoni
                
            ⚠️ پیامدهای «وحدت اعتباری» در تحلیل رابطه عامل و ساختار
اگر رابطه میان عامل و ساختار صرفاً یک وحدت اعتباری باشد؛ مانند آنچه در نظریههای مدرن (مثل گیدنز) دیده میشود؛ و نه وحدت وجودی در حکمت متعالیه، پیامدهای عمیق و چند لایهای در ساحتهای معرفتی، هستی شناختی، حکمرانی، تمدن و تربیت انسانی بهوجود خواهد آمد:
1⃣ پیامدهای معرفتشناختی
🔹 نسبیگرایی روشی  
🔺 تحلیلهای اجتماعی به توافقهای قراردادی تقلیل مییابند  
🔺معیار حقیقت به «سودمندی» یا «قابل قبول بودن» تغییر میکند  
🔺نهایتاً به پراگماتیسم محض منجر میشود  
🔹 عدم امکان نقد رادیکال  
🔺نقد ساختارها همیشه در چارچوب همان ساختارها باقی میماند  
🔺 امکان گذار پارادایمی واقعی از بین میرود  
🔺 نقد به اصلاحات جزئی و سطحی محدود میشود  
2⃣ پیامدهای هستی شناختی
🔹 فقدان غایت مشترک وجودی  
🔺 اجزاء به سوی یک غایت وجودی حرکت نمیکنند  
🔺هر جزء، غایت خود را دارد و وحدت، صرفاً برای هماهنگی عملکردی است  
🔺 جامعه یا نظام سیاسی، فاقد جهتگیری توحیدی خواهد بود؛ حتی اگر ظاهر دینی داشته باشد  
🔹 تقلیل امر اجتماعی به امر روانشناختی  
🔺جامعه به مجموعهای از کنشهای فردی تقلیل مییابد  
🔺واقعیت مستقل جامعه نفی میشود  
🔺شخصیت معنوی جامعه انکار میگردد  
🔹 عدم تبیین تحولات بنیادین  
🔺 انقلابها و تحولات تمدنی به تصادف یا علل صرفاً مادی نسبت داده میشوند  
🔺نقش ارادههای متعالی و جهتگیریهای وجودی نادیده گرفته میشود  
🔹 فقدان پیوند تکوینی میان اجزاء جامعه  
🔺 جامعه بهجای آنکه نفس جمعی (امت) باشد، به ماشینی با اجزای جداگانه تبدیل میشود  
🔺اتصال اجزاء مکانیکی است، نه وجودی  
🔺نتیجه؟ فقدان روح، فقدان جهت، فقدان امکان رشد وجودی  
3⃣ پیامدهای عملی در حکمرانی
🔹 انفصال نظر و عمل 
 
🔺نظریهپرداز، مجری، و ساختار اجرایی، سه موجود مستقلاند  
🔺نظریهها در ذهن باقی میمانند  
🔺 ارادهها در ساختار گم میشوند  
🔺ساختارها مسیر خود را میروند  
🔺 این همان گسست دکارتی است: ذهن جدا از جهان، فاعل جدا از ابژه  
🔹 مدیریت بهجای تحول  
🔺نظام حکمرانی به مدیریت وضع موجود محدود میشود  
🔺امکان تحول تمدنی از بین میرود  
🔺 سیاستگذاری جای مهندسی تمدنی را میگیرد  
🔹 ناکارآمدی در نظامسازی اسلامی 
 
🔺 نظامسازی اسلامی نیازمند وحدت وجودی میان فقه، فلسفه، علم، مهندسی و اجراست  
🔺 در وحدت اعتباری، این اجزاء کنار هم هستند، اما در عمق، از هم جدا  
🔺 نتیجه؟ تکرار تناقضها و ناتوانی در تحقق تمدن توحیدی  
🔹 التقاط ساختاری  
🔺 ساختارهای متضاد میتوانند در کنار هم قرار گیرند  
🔺ناهماهنگی درونی نظام افزایش مییابد  
🔺کارآمدی سیستم قربانی همزیستی مسالمتآمیز میشود.
4⃣ پیامدهای خاص برای انقلاب اسلامی
🔹 انحراف از آرمانها  
🔺 آرمانهای تمدنی به شعارهای تبلیغاتی تقلیل مییابند  
🔺 فاصله بین شعار و عمل نهادینه میشود  
🔺 تدریجیگرایی محافظهکارانه جایگزین تحول انقلابی میشود  
🔹 بازتولید ساختارهای سکولار در لباس دینی  
🔺ساختارهای مدرن با پوشش دینی بازتولید میشوند  
🔺لیبرالیسم شبهدینی حاکم میشود  
🔺تمدن اسلامی به اسلامیسازی تمدن غربی تقلیل مییابد  
5⃣ پیامدهای اخلاقی و تربیتی
🔹 بحران معنا  
🔺 زندگی اجتماعی از معنای متعالی تهی میشود  
🔺 پوچگرایی و بیجهتی گسترش مییابد  
🔺اخلاق سکولار جایگزین اخلاق دینی میشود  
🔹 تربیت انسانهای سازگار با وضع موجود  
🔺نظام آموزشی انسانهای سازگار با وضع موجود پرورش میدهد  
🔺 نیروهای پیشران تحول تضعیف میشوند  
🔺 نخبگان منتقد به کارشناسان فنی تقلیل مییابند  
✅ جمعبندی نهایی
وحدت اعتباری در نهایت منجر به:
🔻در نظر: نسبیگرایی و عدم امکان شناخت حقیقی  
🔻 در عمل: مدیریت وضع موجود و نفی تحول بنیادین  
🔻 در تمدن: التقاط و بازتولید ساختارهای سکولار  
🔻 در انسان: بحران معنا و تربیت انسانهای سازگار  
در مقابل، وحدت وجودی در حکمت متعالیه:
🔻امکان شناخت حقیقی را فراهم میکند  
🔻 زمینه تحول تمدنی را ایجاد مینماید  
🔻 انسجام درونی نظام را تضمین میکند  
🔻 تربیت انسانهای متعالی را ممکن میسازد  
🔸 این تفاوت، صرفاً اختلافی نظری نیست؛ بلکه تعیینکننده سرنوشت تمدنی یک جامعه است.
@raveshetamadoni
                
            در پرسش دوم، آقای جمشیدی یه سؤال مطرح کرده که بهظاهر چالش برانگیز هست! 
«مطهری و مصباح هم از دوگانهی عامل و ساختار حرف زدن؛ پس یعنی لیبرال هستن؟»
بنظرم یه مغالطهی پنهان توشه.  
ببینید، تو منطق حکمت متعالیه، استفاده از مفاهیم مدرن مثل «عامل» و «ساختار» تا وقتی که در دستگاه وجودی صدرایی حل بشن، مشکلی نداره.  
یعنی مهم اینه که این مفاهیم رو چطور معنا میکنیم؛ نه اینکه صرفا ازشون استفاده شده باشه.
بنظرم بزرگانی همچون استاد مطهری و مصباح وقتی از عامل و ساختار حرف میزنن، اینا رو مثل دو جوهر مستقل نمیبینن؛  
بلکه بهعنوان دو حیث از تحقق اجتماعی انسان معنا میکنن.  
یعنی ساختار، امتداد عقلانیت و ارادهی انسانه؛ نه یه چیز بیرونی که انسان توش گیر افتاده باشه.
اما برادر جمشیدی بنظرم اومد تو متن خودش ساختار رو یه چیز بیرونی با علیت مستقل نشون میده،  
و عامل انسانی رو تو موقعیت انفعال و واکنشپذیری قرار میده.  
این نگاه، همون منطق مکانیکی هست که در علوم انسانی مدرن هم دیده میشه.
پس اصل بحث این نیست که کی از واژهی «عامل و ساختار» استفاده کرده؛  
بحث سر اینه که این دو تا رو چطور در جایگاه هستیشناسی معنا کنیم.  
استاد مطهری  بر وحدت روح و بدن در جامعه تأکید داشت؛ 
اما بنظر من جمشیدی داره از تزاحم و تقابل ساختار و عامل حرف میزنه.
🔸 نتیجه؟  
استفاده از واژههای مدرن، اگه در منطق حکمی حل بشه، اشکال نداره.  
اشکال اونجاست که ساختار رو یه چیز مستقل و عامل رو یه موجود منفعل فرض کنیم.
@raveshetamadoni
                
            🔸 تأملی در فلسفهی شدن؛ اصول سه گانه انكار ناپذير؛ تغاير في الجمله، تغيير في الجمله و  هماهنگي في الجمله از منظر حکمت متعالیه
🔻 از تغایر و تغییر تا تشکیک و حرکت جوهری
🖊 رضا کیانوش  
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
متفکران بسیاری کوشیدهاند تا «شدن» را در قالب اصولی بدیهی توضیح دهند؛ از جمله سه اصل «تغایر فیالجمله»، «تغییر فیالجمله» و «هماهنگی فیالجمله» را بهعنوان بنیانهای انکارناپذیر هر کل متغیر مطرح کردهاند. اما اگر این سه اصل را از منظر حکمت متعالیه بنگریم، معنا و جایگاهشان دگرگون میشود؛ زیرا در منطق صدرایی، شدن نه یک نسبت ذهنی، بلکه نحوهای از بودن است.
🔹 قاعده نخست: «تغاير في الجمله» در بیان فرهنگستان
🔺 محور اول در اصول انكارناپذير «تغاير» است كه در روند تحليل زير ساخت تعريف كثرت در يك كل متغير مورد دقت قرار گرفته است. يعني يك كل در حال «تكامل و تغيير»، بدون شك دارای كثرتی است كه اين كثرت، بر اساس تمام مبانی فلسفی، انكار ناپذير است. تغاير يا غيريت داشتن، بيانگر وجود حداقل اختلاف و كثرت در يك كل متغير است كه لازمه نفی آن يكساني و بساطت محض و در نهايت نفی كل متغير است. انكار تغاير فرع پذيرش غيريت ادعاي منكر تغاير باشخص مخالف آن است لذا شخص هم زمان با انكار، آن را اثبات نموده است.
🔺اما در حکمت متعالیه، تغایر در مراتب وجودی پذیرفته میشود، اما تفاوت در تفسیر آن است. ملاصدرا تغایر را «تشکیکی» میفهمد؛ نه «انفصالی». یعنی وجود، حقیقتی واحد است که در مراتب مختلف شدت و ضعف ظهور مییابد. تغایر، در این دستگاه، بهمعنای تفاوت در ظهور یک حقیقت واحد است؛ نه تفاوت بین ماهیات متباین یا اجزاء مستقل.
🔺 در مقابل، در فلسفههای تحلیلی، تغایر به معنای اختلاف و انفصال میان اشیاء مستقل است؛ مثلاً تفاوت رنگ، شکل یا عملکرد بین دو جسم. این تفاوتها معمولاً در قالب گزارههای منطقی و قابل سنجش بیان میشوند و هر چیز، هویتی جداگانه دارد. در نتیجه، تغایر بهعنوان یک اصل تحلیلی و مستقل در نظر گرفته میشود؛ نه جلوهای از وحدت هستی.
🔺اما در برخی متون مانند آنچه در فرهنگستان (بر اساس برداشت بنده حقیر) آمده، تغایر گویا «بین اجزاء یک کل» بهعنوان موجودات متکثر در عرض هم فهمیده شده است؛ شبیه نگاه ساختارگرایانه یا تفکر سیستمی. این نوع تغایر، «کثرت عرضی» است؛ نه «کثرت تشکیکی». در حکمت متعالیه، کل حقیقی فقط از مراتب وجود واحد تشکیل میشود؛ نه از اجزاء متباین بالذات.
🔺 اشکال صدرایی این است که اگر تغایر در عرض هم باشد، باید تبیین شود که چگونه این اجزاء با حفظ کثرت خود در یک کل حقیقی جمع میشوند. چون در منطق صدرایی، تفاوتها در عالم، نشانهی تنوع در مراتب وجودند؛ نه نشانهی انفصال یا تضاد.
🔸 بنابراین، اصل «تغایر فیالجمله» اگر به معنای تغایر تشکیکی وجود فهمیده شود، صحیح است؛ اما اگر به معنای کثرت تباینی در ساختارها باشد، گرفتار اصالت ماهیت پنهان و انقطاع وجودی میان اجزاء میشود. در حکمت متعالیه، هستی نه گسسته و متقابل، بلکه پیوسته و متدرج است؛ مثل نور که در شدتهای مختلف دیده میشود، اما همهاش نور است.
🔹 قاعده دوم: «تغيير في الجمله» در بیان فرهنگستان
🔺محور دوم از اصول انكارناپذير در روند تحليل زيرساخت يك كل متغير «اصل تغيير» در حداقل مرتبه تعريف، به معنای رفتن از وضعيتی به وضعيت ديگر است. در اين دگرگونی نحوه ای از تبديل صورت می گيرد و نافی هر نوع ايستايی و عدم تحرك است. در بيان اصل تغيير اعم از اينكه تغيير را در ذات ماهيت ـ ياهيولا و جوهر ـ و يا در اعراض مطرح كنيم و يا اينكه شيء را با تغييرات خودش برابر دانسته و تغيير را بُعد آن فرض كنيم، در تمامی فروض فوق ملزم به بيان يك نسبت تبديل می باشيم كه در اين نسبت، شيء از وضعيت قبل به وضعيت جديد هدايت شده است. انكار تغيير في الجمله به انكار تغاير فی الجمله بازگشت می كند، چرا كه تغيير مستلزم تغاير در توالی است.
🔺فرهنگستان میگوید هیچ کل متغیری بدون تغییر نیست؛ و تغییر یعنی رفتن از وضعی به وضع دیگر. حتی اگر کسی آن را انکار کند، در مقام انکار نیز تغییر را مفروض گرفته است. اما این تعریف، همچنان در سطح روابط اجزاء یک کل باقی مانده و از تبیین وجودی تغییر عبور نکرده است.  در این نگاه، تغییر بهصورت یک رابطه بین دو وضعیت تعریف میشود؛ مثلاً شیء از حالت الف به حالت ب منتقل میشود. این انتقال معمولا با ابزارهای مفهومی، زمانی، یا فیزیکی سنجیده میشود و بیشتر در علوم تجربی و فلسفه علم کاربرد دارد. در فلسفههای تحلیلی، تغایر بهمعنای اختلاف و انفصال میان اشیاء مستقل است؛ مثلاً تفاوت رنگ، شکل یا عملکرد بین دو جسم. این تفاوتها معمولاً در قالب گزارههای منطقی و قابل سنجش بیان میشوند و هر چیز، هویتی جداگانه دارد. 
(1)
#دانش_حکمرانی_ولایی #حکمت_متعالیه #فلسفه_شدن #حکمرانی_ولایی #فلسفه_بودن 
@raveshetamadoni
                
            🔺 در حکمت متعالیه، تغییر نه صرف تعویض حالات، بلکه تجدد وجودی است. یعنی تغییر، نه نسبت بیرونی، بلکه نحوهی بودن خود وجود است. هستی، در ذات خود در حال سیر و تحول است؛ نه چیزی که تغییر بر آن وارد شود. این تحول، نه در سطح اعراض یا حالات، بلکه در جوهر وجود جاری است. وجود، سیال است و حرکت، عین اوست؛ نه عارض بر او. حرکت جوهری یعنی: جوهر اشیاء، در ذات خود در حال تحول است؛ نه فقط در ویژگیهای ظاهری.
🔺 به تعبیر صدرایی، هستی از درون در حال شدن است؛ و این شدن، نه وابسته به زمان، بلکه در ذات هستی جاری است. مثل اینکه انسان، در هر لحظه، در حال تبدیل به مرتبهای جدید از وجود است؛ نه صرفاً تغییر در سن یا ظاهر. بر اساس برداشت بنده حقیر فرهنگستان علوم اسلامی قم، تغییر را بهصورت «تحول در روابط اجزاء یک کل» میبیند (سیستمی – ساختاری). ولی صدرالمتألهین، تغییر را تجدد وجودی عینِ شیء میداند؛ یعنی عین وجود شیء، عین حرکت و شدن است. در فلسفه فرهنگستان، «تغییر» هنوز در سطح مفهومی و ساختاری باقی مانده است؛ نه در عمق هستیشناختی یعنی وجودی.
🔸 بنابراین، از نگاه ملاصدرا، اگر تغییر فقط در سطح روابط یا ساختار باشد، وجود را امری ثابت و صامت فرض کردهایم؛ و این با اصل حرکت جوهری و اصالت وجود ناسازگار است. در حکمت متعالیه، تغییر، عارضی بر هستی نیست؛ بلکه عین حقیقت هستی است. چون هستی، یک حقیقت واحد متدرج است؛ نه مجموعهای متغیر از امور مستقل. فهم شدن، مستلزم فهم سیلان وجود است؛ نه تحلیل وضعیتهای گسسته.
🔹 قاعده سوم: «هماهنگی فیالجمله» در بیان فرهنگستان:
هماهنگی به معنای هم راستا و هم جهت شدن حداقل دو موضوع با موضوع سوم است، اختلافات در هماهنگي به وحدت رسيده و هماهنگ مي شوند و از اين رو انكار هماهنگی بين عوامل يك كل متغير به انكار وحدت كل منتهي شده و مبدأ انفصال و انكار تغيير في الجمله است. بر اساس برداشت بنده حقیر در این نگاه، اجزاء مستقل هستند و هماهنگی، حاصل تنظیم بیرونی یا نسبت عملکردی میان آنهاست. این معنا بیشتر در نظریه سیستمها، مدیریت یا علوم اجتماعی کاربرد(که بنده حقیر خیلی استفاده می کنم).
🔺در حکمت متعالیه، هماهنگی نه یک رابطه بیرونی، بلکه پیوندی تکوینی و وجودی است. یعنی اجزاء هستی، در پرتو وجود واحد قیوم، بهطور ذاتی با یکدیگر مرتبط و هماهنگاند. این هماهنگی، نه حاصل تنظیم بیرونی، بلکه نتیجهی وحدت در عین کثرت است؛ یعنی هر جزء، مرتبهای از همان وجود واحد است؛ نه یک موجود مستقل در عرض دیگران. در این چارچوب، هماهنگی از سنخ رابطهی وجودی است؛ نه عملکردی یا قراردادی.
🔺 به تعبیر صدرایی، یعنی هماهنگی، ناشی از وحدت حقیقت وجود است که در مراتب خود کثرت یافته است. در حالیکه در متن فرهنگستان، هماهنگی بهصورت پیوستگی عرضی میان عناصر مستقل تصویر شده است؛ یعنی هماهنگی یک نسبت بین اجزاء است، نه حیث ذاتی خود آنها. این معنا با «تشکیک وجود» صدرایی تفاوت ماهوی دارد.
🔸 بنابراین، در نگاه صدرا، هماهنگی، عارضی بر نظام نیست؛ بلکه عین حقیقت نظام است. چون نظام هستی، یک حقیقت واحد متدرج است؛ نه مجموعهای هماهنگ از امور مستقل. اگر هماهنگی صرفا در سطح نسبتهای بیرونی باشد، وحدت هستی به سطح قرارداد و ترکیب تقلیل مییابد؛ در حالیکه در حکمت متعالیه، وحدت و هماهنگی، از درون هستی میجوشد، نه از بیرون آن تحمیل شود.
(2)
#دانش_حکمرانی_ولایی #حکمت_متعالیه #فلسفه_شدن #حکمرانی_ولایی #فلسفه_بودن 
@raveshetamadoni
                
            📣 دعوت به همراهی در مسیر تحقق حکمرانی ولایی 
🔷 کانال «حکمرانی ولایی»  
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔸 رهبر معظم انقلاب:  
«آرمانهای جمهوری اسلامی ذیل دو عنوان کلی خلاصه میشود:  
۱. اداره کشور به شیوه اسلامی  
۲. ارائه الگویی به مردم جهان برای اداره خوب یک کشور»
🔹 همچنین فرمودند:  
نقص فلسفهی ما این نیست که ذهنی است، بلکه این است که این ذهنیت امتداد سیاسی و اجتماعی ندارد... 
🔹 و در باب فقه نیز تأکید کردند:  
فقه ما از طهارت تا دیات، باید ناظر به ادارهی یک کشور، یک جامعه و یک نظام باشد... 
📌 در امتداد این مأموریت تمدنی، پروژه «راهنمای پیکره دانش حکمرانی ولایی» بهصورت آتشبهاختیار تعریف شده است؛  
حرکتی مستقل برای تدوین نقشه معرفتی حکمرانی اسلامی، با تکیه بر منابع اصیل و تجربه انقلاب اسلامی.
🎯 مخاطب ما:  
اساتید دانشگاهی، نخبگان اجرایی، و فضلای حوزوی  
که دغدغه پیوند نظر و عمل دارند،  
و به دنبال عبور از الگوهای سکولار در سیاستگذاریاند.
🔍 هدف ما:  
تولید چارچوبهای مفهومی برای حکمرانی اسلامی  
و فراهمسازی بستر گفتوگوی علمی میان نظریهپردازان و مجریان
📲 عضویت در کانال ایتا:  
🆔 @raveshetamadoni
📩 آماده تبادل با کانالهای همراستا در حوزه اندیشه، حکمرانی اسلامی، و تحول تمدنی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  
🖊 پروژه مستقل و آتشبهاختیار  
با مدیریت: رضا کیانوش
@raveshetamadoni
                
            پرسش سوم برادر جمشیدی
اگر نظری برخلاف حکمت متعالیه بود، ضرورتاً لیبرال است؟ شاید مشائی یا اشراقی باشد.»
دقیقا. این نکته در ظاهر درست هست، اما در بحث ما «لیبرالیسم» نه صرفا یک مکتب سیاسی، بلکه «صورت نوعیه تفکر دوگانهانگار» هست.
یعنی هر فلسفهای که بر اصالت استقلال فاعل انسانی و جهان عینی استوار باشد، در نهایت به لیبرالیسم متافیزیکی منتهی میشود؛ حتی اگر خود را اشراقی یا مشائی بنامد.
🔹 از نظر حکمت متعالیه، «لیبرالیسم» به معنای خاص، یکی از ثمرات فلسفه اصالت ماهیت و ثنویت وجودی است.
نکته ۱: در حکمت متعالیه (صدرایی)
🔺 وجود، اصیل است؛ نه ماهیت.  
🔺هستی، وحدت تشکیکی دارد؛ یعنی همه موجودات در مراتب طولی به یک حقیقت وجودی متصل هستند.  
🔺فاعل انسانی، در بستر نظام هستی معنا دارد؛ نه مستقل از آن.
🔸 بنابراین، هر فلسفهای که فاعل را «خودبنیاد» ببیند، و جهان را «عینی و جدا» فرض کند، در واقع به ثنویت وجودی و اصالت ماهیت گرایش دارد؛ و این همان ریشه لیبرالیسم متافیزیکی است.
پس هر تحلیلی که بر استقلال فاعل از نظام طولی هستی تکیه کند، در ریشه به همان منطق میرسد
@raveshetamadoni
                
            ✍️ یه آرزو، یه مسیر، یه گره بازنشده
وقتی آدم یه طرح جدی و ریشهدار تو ذهنش شکل میگیره، طبیعیه که دنبال جایی باشه برای اجرای اون.  
منم چندین ساله یه پروژه دارم به اسم «راهنمای پیکره دانش حکمرانی ولایی»؛  
پروژهای که فقط با حرف و مقاله جلو نمیره، نیاز به یه مرکز داره، یه فضای واقعی که بشه توش حوزههای مختلف مثل فلسفه، علم، مهندسی، عمل، کلام، اخلاق، عرفان و فقه کنار هم کار کنن.
برای همین، رفتم سراغ مراکز مختلف؛ قم، تهران، مشهد.  
ولی یه مشکل اساسی هست: هیچ مرکزی نیست که همه این حوزهها رو همزمان و یکجا داشته باشه.  
همهچی پخش و غیرمتمرکزه.  
و بدتر از اون، بیشتر مراکز فقط طرحهایی رو میپذیرن که با مسیر خودشون همراستا باشه.  
اگه یه کار نوآورانه داشته باشی، یا نمیفهمنش، یا اصلاً حاضر نیستن بهش فکر کنن.
برای همین، به این نتیجه رسیدم که اگه قرار باشه این پروژه واقعا اجرا بشه، باید خودم مسئول یه مرکز تحقیقاتی باشم.  
نه برای ریاست، نه برای اسم و عنوان؛  
بلکه چون هیچجا اجازه نمیدن این پروژه رو اونطور که باید، پیش ببرم.  
دوست دارم یه مرکزی باشه که ریاستش با خودم باشه، تا بتونم مسیر رو اونطور که باید، طراحی و اجرا کنم.
البته سرمایه کافی برای راهاندازی چنین مرکزی ندارم.  
نه بودجه، نه امکانات، نه تیم رسمی.  
فقط یه دل پر از امید و یه ذهن پر از طرح.
بعضی وقتها با خودم میگم:  
ای کاش از اول دنبال پول رفته بودم، دنبال سرمایه، دنبال جذب منابع.  
شاید الان یه ساختمون داشتم، یه تیم، یه بودجه.  
ولی مشکل اینه که اگه اون مسیر رو میرفتم، دیگه نمیتونستم این مسائل رو بفهمم.  
دیگه نمیتونستم این عمق رو ببینم، این نسبتها رو درک کنم، این دردها رو لمس کنم.
بهترین جاهای دولتی که به ذهنم میرسه برای این کار، مرکز الگوی ایرانی اسلامی پیشرفت یا فرهنگستان علومه.  
ولی مرکز الگو که تقریبا تعطیله؛ فضاش بستهست و خروجی خاصی هم نداره.  
فرهنگستان هم فقط برای کسانی هست که سنشون بالای شصت، هفتاد ساله.  
انگار هنوز جایی برای نسل ما نیست ؛ نسلی که هم دغدغه داره، هم فهم، هم انگیزه.
با همه اینا، هنوز باور دارم که این آرزو، یه آرزوی شخصی نیست؛ یه نیاز جمعیه.  
یه روزی، یه جمعی، یه نسل، این حرفها رو جدی میگیره.  
تا اون روز، من امیدوارم بنویسم، فکر کنم، و با هر کسی که دغدغهاش شبیه منه، حرف بزنم.
چون آرزوهایی که از دل فهم و درد بیان، دیر یا زود، راه خودشونو پیدا میکنن.
@raveshetamadoni
                
            🔸 تأملی در جایگاه «سیستم» در حکمت متعالیه؛ از نظم علی تا نظام اعتباری
🖊 رضا کیانوش
در روزگار ما، مفهوم «سیستم» یکی از واژههای بنیادین در نظام سازی، حکمرانی، مدیریت، و مهندسی است. اما اگر از چشمانداز حکمت متعالیه به آن بنگریم، معنای آن دگرگون میشود؛ زیرا در منطق صدرایی، «نظام» و «ارتباط» صرفا ساختارهای تحلیلی نیستند، بلکه نحوهای از وجود به شمار میآیند.
🔹 قاعده نخست: بازشناسی سه گانهی معقولات
در حکمت متعالیه، مفاهیم به سه دسته تقسیم میشوند:
نخست، معقولات اولی که مستقیما از وجود خارجی انتزاع میشوند، مانند انسان، درخت، یا سفیدی.
دوم، معقولات ثانیه فلسفی که از نسبتهای وجودی میان اشیاء گرفته میشوند، مانند علت، معلول، وحدت، و نظم.
سوم، معقولات ثانیه منطقی که تنها در ذهن حضور دارند، مانند کلی، جنس، نوع، و موضوع.
در این میان، جایگاه مفهوم «سیستم» نه در ماهیت اشیاء است و نه در ذهن انسان، بلکه در نحوهی پیوند و وابستگی وجودی آنها.
🔹 قاعده دوم: تعریف فلسفی سیستم
اگر بخواهیم «سیستم» را به زبان صدرایی باز تعریف کنیم، میتوان آن را کلیای (نه منطقی و ماهوی) دانست که از اجزایی تشکیل شده و در پیوند علی و غایی میان آنها، به وحدتی تشکیکی و حقیقی میرسد.
در نتیجه، سیستم نه یک موجود مستقل، بلکه نسبتی وجودی است میان اجزایی که در مراتب مختلف وجود، به صورت طولی یا عرضی با یکدیگر مرتبط هستند. برای نمونه، در نظام کیهانی، سیارات و خورشید اجزای متباین نیستند، بلکه مراتب و شئون یک نظام وجودی واحد به شمار میآیند. در نگاه صدرایی، چنین نظمی برخاسته از ذات وجود است، نه صرفاً قراردادی یا تحلیلی.
🔹 قاعده سوم: سیستم بهعنوان معقول ثانی فلسفی
مفهوم سیستم از نحوهی وجود اشیاء انتزاع میشود، به روابط علی و غایی میان موجودات اشاره دارد، و ما به ازاء مستقل ندارد؛ بلکه در واقعیت ارتباطی اشیاء تحقق مییابد. همانگونه که مفهوم علیت از نحوهی وجودی اشیاء انتزاع میشود، مفهوم سیستم نیز از نظم علی و غایی هستی گرفته میشود. بنابراین، سیستم از معقولات ثانیه فلسفی است.
🔹 قاعده چهارم: تفاوت سیستم حقیقی و اعتباری
سیستم حقیقی، به معنای پیوستگی علی و غایی موجودات در مراتب وجود است؛ مانند بدن انسان یا نظام عالم. این نوع از سیستم، در زمرهی مفاهیم ثانوی فلسفی قرار میگیرد و منشأ انتزاع آن عینی است.
در مقابل، سیستم اعتباری، حاصل روابط قراردادی میان افعال انسانی و ساختارهای ذهنی است؛ مانند نظام اداری یا حقوقی. این نوع از سیستم، در زمرهی مفاهیم اعتباری قرار میگیرد و منشأ انتزاع آن ذهنی است.
در نتیجه، سیستم حقیقی نظمی در ذات هستی است، و سیستم اعتباری نظمی در افعال عقل انسانی. اولی از وجود انتزاع میشود، و دومی از اراده و اعتبار انسان.
🔹 قاعده پنجم: برهان وجودی بر ثانوی بودن مفهوم سیستم
نخست، در عالم خارج تنها وجود تحقق دارد. دوم، مفاهیمی چون ارتباط، نظم، و غایت از شئون وجود هستند؛ نه از ذات ماهیت. سوم، مفهوم سیستم ناظر به همین نظم علی و غایی است. چهارم، منشأ انتزاع آن در نحوهی وجود خارجی اشیاء است. بنابراین، سیستم از معقولات ثانیه فلسفی به شمار میآید.
🔹 قاعده ششم: مراتب انتزاع مفاهیم در نسبت با مفهوم سیستم
مفاهیمی که از وجود مستقل انتزاع میشوند، مانند انسان و درخت، در زمرهی معقولات اولی هستند.
مفاهیمی که از نحوهی وجود انتزاع میشوند، مانند نظم، علیت، و سیستم، در زمرهی معقولات ثانیه فلسفی هستند.
مفاهیمی که از نسبتهای ذهنی انتزاع میشوند، مانند کلی، نوع، و جنس، در زمرهی معقولات ثانیه منطقی هستند.
و مفاهیمی که از اعتبار عملی انتزاع میشوند، مانند حق، ملکیت، و قانون، در زمرهی مفاهیم اعتباری محض هستند.
بنابراین، سیستم حقیقی در ردیف نظم و علیت قرار میگیرد، و سیستم اعتباری در ردیف حق و قانون. یکی از سنخ وجود است و دیگری از سنخ اعتبار.
🔻 جمعبندی نهایی
در حکمت متعالیه، سیستم حقیقی نحوهای از وجود رابطی و تشکیکی میان اجزاء عالم است، و سیستم اعتباری مفهومی منتزع از افعال عقل و اراده انسان در تنظیم واقع.
در نگاه صدرایی، سیستم نه صرفا ساختار و سازمان، بلکه مرتبهای از تحقق وجود است. هر جا پیوند علی و غایی میان موجودات برقرار باشد، سیستم حقیقی حضور دارد. و هر جا عقل انسان با نیت نظمبخشی و غایتگذاری عمل کند، سیستم اعتباری پدید میآید.
#فلسفه_سیستم #سیستم_حقیقی
#سیستم_اعتباری #حکمرانی_ولایی
#راهنمای_پیکره_دانش__حکمرانی_ولایی
@raveshetamadoni
                
            🔷 در مسیر طراحی چارچوب معرفتی حکمرانی ولایی
🔸 تاملی در مراتب قرآنی نظامسازی؛ از استخلاف تا امر
پیش از ورود به مراحل چهارگانه نظامسازی، باید به خود مفهوم «نظم» توجه کرد؛ چرا که نظامسازی در منطق قرآنی، بر پایه نظم حقیقی بنا میشود.  
آیه:  
﴿إِنَّ رَبِّي عَلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ 
(هود: ۵۶)  
﴿وَٱلسَّمَآءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ ٱلْمِيزَانَ﴾ 
(الرحمن: ۷)
این آیات، از نظمی سخن میگویند که در آفرینش جاری است؛ نظمی که با میزان، تعادل، و جهتمندی همراه است. چنین نظمی، ساختاری هماهنگ و هدفمند دارد که در زبان فلسفی، معادل «سیستم حقیقی» است. این نظم، نه صرفا چینش اجزاء، بلکه تجلی حکمت و غایت در ساختار هستی است؛ و نظامسازی اعتباری، باید در نسبت با این نظم حقیقی تعریف شود.
در نگاه توحیدی، نظامسازی و ایجاد ساختارهای اجتماعی مانند حکمرانی، آموزش یا اقتصاد، صرفا یک فرایند فنی یا مدیریتی نیست؛ بلکه حرکتی عقلانی و وجودی است که از ادراک غایت آغاز میشود و به تحقق اراده در واقعیت ختم میگردد.
اگر در منطق رایج، نظام یا «سیستم» حاصل ترکیب ساختار و کارکرد در نسبت با هدف است، در منطق قرآنی، نظام ترکیبی از تقدیر، تدبیر و امر در نسبت با غایت الهی است. بر این اساس، هر نظام اعتباری باید از مسیر چهار فعل وجودی عبور کند: استخلاف، تقدیر، تسویه، و امر.
اما در تحلیل معرفتی این سیر، میتوان نشان داد که هر مرتبه، متناظر با حوزهای از دانش انسانی است؛ از ادراک تا تحقق. به بیان دیگر، نظامسازی نه فقط یک فرایند اجرایی، بلکه سیر عقل از ادراک غایت تا شهود حضور حق در تدبیر جامعه است.
این چارچوب، با توجه به پیوند دقیق میان مراتب وجودی نظامسازی و ساحات دانشی و اجرایی، میتواند بهعنوان بنیانی مفهومی و عملیاتی برای تدوین سند راهنمای پیکره دانش حکمرانی ولایی و استخراج لایههای معرفتی آن مورد استفاده قرار گیرد.
 🔴 چارچوب کلی
در منطق توحیدی، نظام نه صرفا مجموعهای از اجزاء، بلکه نحوهای از وجود است؛ رابطهای میان علم، اراده و فعل در مسیر غایت الهی. برای فهم کامل این سیر، باید وجوه آن را در حوزههای دانشی مختلف تفکیک کرد:
در مرحله ادراک، حوزه دانشی مرتبط با شناخت غایت و نسبت آن با هستی مطرح است.  
در مرحله شناخت و تنظیم، حوزه دانشی مرتبط با کشف روابط، سنن، و قواعد اجتماعی فعال میشود.  
در مرحله ساخت و توازن، حوزه دانشی مرتبط با طراحی نهادها و تنظیم رفتارها حضور دارد.  
و در مرحله تحقق، حوزه دانشی مرتبط با شهود حضور الهی و اجرای اراده در میدان عمل بکار گرفته میشود.
🔹 مرحله اول: استخلاف—مبدأ غایت و مشروعیت
﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ 
(بقره: ۳۰)
استخلاف، مرحله جعل و تعیین غایت است؛ جایی که انسان در مقام خلیفه، مأمور به تنظیم عالم در نسبت با حق میشود. در حوزه دانشی مرتبط با این مرحله، دو محور اصلی مطرح است:
نخست، تبیین چرایی و مشروعیت وجودی نظام اجتماعی؛ یعنی از کجا آمده و برای چه هدفی بنا شده است.  
دوم، تحلیل نحوه وجود نظام و نسبت آن با نظام احسن الهی؛ یعنی فهم جایگاه آن در کل هستی و نسبت آن با ولایت الهی.
در عرصه  دانش حکمرانی، این مرحله به معنای تعیین چرایی وجود حکومت، تبیین غایت آن (مانند عدالت، رشد عقل، قرب الهی) و شناسایی منبع مشروعیت است.
🔹 مرحله دوم: تقدیر—علم، تشریع و هندسهی روابط
﴿وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيرًا﴾ 
(فرقان: ۲)
تقدیر، مرحله شناخت، اندازهگذاری و تنظیم نسبتها است؛ یعنی تعیین حدود و روابط اجزاء در نسبت با غایت. در حوزه دانشی مرتبط با این مرحله، سه محور فعالاند:
نخست، کشف روابط و سنن حاکم بر ساختارها و تعاملات اجتماعی؛ یعنی شناخت علل و قواعدی که نظام را شکل میدهند.  
دوم، تنظیم روابط در سطح هنجاری و الزامآور؛ یعنی تدوین قواعدی که رفتارها و ساختارها را سامان میدهند.  
سوم، پیوند شناخت علی با غایتشناسی الهی؛ یعنی فهم این روابط در نسبت با هدف نهایی خلقت.
در عرصه حکمرانی، این مرحله شامل شناخت روابط قدرت و عدالت، تبیین سنن اجتماعی و قوانین تحقق قسط، و تنظیم احکام اداره جامعه بر محور ولایت است.
🔹 مرحله سوم: تسویه—طراحی و تنظیم رفتار
﴿سَوَّىٰهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ﴾
(سجده: ۹)
تسویه، مرحله تنظیم و توازن است؛ جایی که عقل پس از شناخت، به ساخت و مهندسی میپردازد. در حوزه دانشی مرتبط با این مرحله، دو محور اصلی حضور دارند:
نخست، طراحی نهادها، فرآیندها و ساختارهای تحقق غایت؛ یعنی تجسد عقل در قالب ساختارهای متوازن.  
دوم، تنظیم افعال و ارزشها برای ایجاد تعادل در اجرای نظام؛ یعنی نهادینهسازی اخلاق و عدالت در رفتارهای فردی و جمعی.
در عرصه حکمرانی، این مرحله شامل نهادسازی (مانند قوه ب، قوه الف، سازمان الف) و نهادینهسازی عدالت، امانت و تقوا در رفتار نهاد و مدیران است.
@raveshetamadoni
                
            