eitaa logo
حکمرانی ولایی
886 دنبال‌کننده
369 عکس
7 ویدیو
48 فایل
این کانال برای بحث و تبادل نظر درباره حکمرانی ولایی در راستای تحقق تمدن نوین اسلامی ایجاد شده است. ما قصد داریم نشان دهیم که چگونه اسلام می‌تواند پاسخگوی نیازهای انسان باشد. اگر شما هم به این موضوعات علاقه‌مند هستید، به ما بپیوندید ادمین: @nanosatellite
مشاهده در ایتا
دانلود
بسمه تعالی یادداشت ✍ سیدمصطفی حسنی حضرات اندیشمندان و علاقه‌مندان به مباحث عمیق فلسفی مسئله «ثبات هویت ماشین در گذر تحولات تکنولوژیک» که بر اساس حکمت متعالیه مورد تحلیل قرار گرفت، از منظر اینجانب نیز واجد عمق و اتقان قابل توجهی است. جمع‌بندی اینجانب در چند محور ارائه می‌گردد: ۱. تأیید اصالت تحلیل تحلیل ارائه شده،که هویت را به «غایت وجودی» و «صورت نوعیه» بازمی‌گرداند، از پایگاه فلسفی مستحکم حکمت متعالیه برخوردار است. این نگاه، نه تنها اشکال نظری ندارد، بلکه راهگشای بسیاری از مباحث مشابه در حوزه تکنولوژی و علوم انسانی است. ۲. پاسخ به شبهه مثال نقض در بررسی موارد به ظاهر نقض،مشخص گردید که قدرت این نظریه در انعطاف‌پذیری و داشتن ابزارهای تحلیلی کم‌نظیر است: · مواردی که غایت تغییر می‌کند (مانند تبدیل خودرو به ربات نظامی)، در حقیقت مؤید این نظریه هستند؛ چرا که نشان می‌دهند با تغییر غایت، هویت نیز دگرگون می‌شود. · موارد مرزی و هیبریدی (مانند دوچرخه برقی) با قاعده «تشکیک در وجود» به زیبایی تبیین می‌شوند و نشان از ظرفیت بالای این نظریه در تحلیل واقعیت‌های پیچیده دارند. · موارد استعاری و مجازی (مانند ماشین لباسشویی) اساساً خارج از دایره شمول این بحث بوده و مربوط به حوزه مجاز و استعاره در زبان هستند. ۳. نتیجه نهایی با قوت می‌توان ادعا کرد که تحلیل مبتنی بر حکمت صدرایی: · مقاوم در برابر مثال‌های نقض است. · کاربردی و راهگشا برای فهم تحولات تکنولوژیک معاصر است. · سازگار با مبانی عمیق فلسفی اسلامی و نیز با دریافت‌های عرفی سلیم می‌باشد. این تحلیل، گواهی است بر زنده بودن و توانایی حکمت متعالیه در پاسخگویی به پرسش‌های نوظهور بشر. والسلام. سید مصطفی حسنی سوم آبان ۱۴۰۴ ╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮ https://eitaa.com/seiedsafa8 ╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃
🔸 به بهانه تاملی در نسبت ثبات و تغییر در حکمت متعالیه 🔻 چگونه ممکن است چیزی تغییر کند و در عین حال همان باقی بماند؟ 🖊 رضا کیانوش ــــــــــــــــــــــــــــــــــ یکی از پرسش‌های بنیادین در فلسفهٔ وجود، آن است که: اگر موجودی در حال تغییر است، پس چگونه هویت خود را حفظ می‌کند؟ آیا ثبات و تغییر دو امر متقابل‌اند، یا می‌توان آن‌ها را در یک حقیقت واحد جمع کرد؟ این پرسش، در ظاهر منطقی است، اما در عمق، پرسشی وجودشناختی است؛ و اگر با نگاه حکمت متعالیه صدرایی به آن بنگریم، می‌تواند درک ما از «هویت در حرکت» را به‌شدت ژرف‌تر کند. 🔹 قاعده اول: وحدت تشکیکی وجود در حکمت متعالیه، وجود یک حقیقت واحد است که در مراتب شدت و ضعف جریان دارد. ثبات و تغییر، دو مرتبه از یک وجودند؛ نه دو‌ موجود جداگانه و متقابل. امر ثابت، مرتبه قوی‌تر وجود است؛ امر متغیر، مرتبه ضعیف‌تر همان وجود. 🔸 نتیجه: تأثیر و تأثر نه میان دو ذات مستقل، بلکه درون یک حقیقت متدرج رخ می‌دهد. 🔹 قاعده دوم: حرکت جوهری تغییر، نه در سطح اعراض، بلکه در خود جوهر اتفاق می‌افتد. موجود، در ذات خود در حال شدن است؛ نه فقط در ویژگی‌های بیرونی. این حرکت، سیر از ضعف به شدت، از قوه به فعلیت، و از نقص به کمال است. 🔸 نتیجه: تغییر، درون ثبات اتفاق می‌افتد؛ و ثبات، در دل تغییر حفظ می‌شود. 🔹 قاعده سوم: صورت نوعیه و جهت وجودی هویت هر موجود، به «صورت نوعیه» و «جهت حرکت» اوست؛ نه به ماده یا شکل ظاهری. صورت نوعیه، همان غایت وجودی است که در مسیر حرکت حفظ می‌شود و تعین می‌بخشد. 🔸 نتیجه: ما به‌الاشتراک، جهت به سوی کمال است؛ ما به‌الامتیاز، مراتب مختلف در این مسیر. 🟠 مثال‌های دقیق برای تبیین نسبت ثبات و تغییر 1️⃣ رشد درخت درختی که از بذر شروع می‌شود و به میوه می‌رسد، در هر مرحله تغییر کرده، اما همچنان همان درخت است. هویت درخت، در طول این تغییرات حفظ شده، چون جهت رشد و صورت نوعیه‌اش ثابت مانده. 🔹 ثبات: هویت درخت 🔹 تغییر: مراحل رشد 🔹 نسبت: هر مرحله، صورت تشدید یافته مرحله قبل است؛ نه گسست از آن 2️⃣ سیر نفس انسانی نفس انسان از حس به خیال، از خیال به عقل، و از عقل به عقل فعال حرکت می‌کند. در این مسیر، نفس تغییر می‌کند، اما هویت انسانی او ثابت است؛ چون جهت حرکت او به سوی کمال است. 🔹 ثبات: هویت نفس 🔹 تغییر: مراتب ادراک و کمال 🔹 نسبت: تغییر، درون ثبات هویت اتفاق می‌افتد؛ نه بیرون از آن 3️⃣ یادگیری و علم علم انسان در مسیر یادگیری، از مفاهیم ساده به مفاهیم پیچیده حرکت می‌کند. علم امروز، شامل علم دیروز است، اما با شدت و عمق بیشتر. هویت علمی فرد حفظ شده، اما در مراتب بالاتر تحقق یافته است. 🔹 ثبات: هویت علمی 🔹 تغییر: گستره و عمق علم 🔹 نسبت: علم جدید، صورت تشدید یافته علم قبلی است؛ نه گسست از آن 4️⃣ فناوری در مسیر تکامل فرض کن یک سامانهٔ هوش مصنوعی ابتدا فقط تشخیص چهره دارد، سپس یادگیری زبان، سپس تحلیل داده. در هر مرحله، سامانه تغییر کرده، اما همچنان همان سامانه است؛ چون جهت و غایت آن حفظ شده. 🔹 ثبات: ساختار بنیادی و غایت سامانه 🔹 تغییر: توانمندی‌های افزوده 🔹 نسبت: هر قابلیت جدید، بر پایهٔ قبلی بنا شده؛ نه جدا از آن 5️⃣ مسیر هدایت در قرآن ﴿يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾ (بقره: ۲۵۷) انسان در مسیر هدایت، از ظلمت به نور می‌رود. این حرکت، تغییر است؛ اما فطرت انسانی او ثابت است. نور، مرتبه شدیدتر وجود است؛ ظلمت، مرتبه ضعیف‌تر. 🔹 ثبات: فطرت انسانی 🔹 تغییر: شدت یافتن نور وجودی 🔹 نسبت: هدایت، تشدید وجود است؛ نه تغییر ماهیت 🔻 نتیجه فلسفی در حکمت متعالیه: «هویت شیء به صورت نوعیه و جهت وجودی اوست، نه به ماده و صورت عرضی.» بنابراین: 🔹آنچه تغییر می‌کند، مراتب وجودی است 🔹آنچه ثابت می‌ماند، جهت حرکت و غایت وجودی است 🔹 تاثیر از متغیر، موجب تشدید امر ثابت می‌شود؛ نه نفی آن 🔻 جمع‌بندی در حکمت متعالیه، ما هنوز به موجود در حال تغییر «همان» می‌گوییم، زیرا: 🔹 صورت نوعیه و جهت وجودی‌اش ثابت است 🔹 و تغییرات، فقط در مراتب وجودی آن رخ داده‌اند @raveshetamadoni
🔶 گفت‌وگوهای بین‌المللی من با اندیشمندان جهان | پرسشی بنیادین در فلسفه علوم انسانی در جریان مراودات علمی‌ ام با دانشمندان حوزه‌های فلسفه، جامعه‌شناسی و روان‌شناسی از کشورهای مختلف، یکی از پرسش‌هایی که مطرح کرده‌ام، به چالش‌های هستی‌ شناختی علوم انسانی در چارچوب پارادایم مادی‌ گرایانه مربوط می‌شود. در این پارادایم، سه اصل اساسی پذیرفته شده‌اند: 1️⃣ همه چیز ماهیتی مادی دارد 2️⃣ همه موجودات مادی در معرض تغییرند 3️⃣ هر تغییر، بر سایر موجودات تأثیر می‌گذارد اما اگر این اصول را مبنای تحلیل پدیده‌های انسانی قرار دهیم، با یک تنش مفهومی روبه‌رو می‌شویم: 🔹 چگونه می‌توان از «مسئولیت فردی پایدار» یا «نظم اجتماعی ماندگار» سخن گفت، در حالی‌که هم فرد و هم ساختار، مادی و در حال تغییرند؟ 🔹 آیا مفاهیمی چون عاملیت، هویت و انسجام اجتماعی در جهانی که بر سیلان مادی بنا شده، معنا و انسجام خود را حفظ می‌کنند؟ به‌بیان دیگر: 🔺 اگر همه چیز در حال تغییر است، 🔺جایگاه ثبات در علوم انسانی کجاست؟ 🔺و اگر هیچ چیز از نظر هستی‌ شناختی ثابت نیست، > چگونه می‌توان روابط مشخص میان فرد و ساختار را تبیین کرد؟ این پرسش نه برای رد یا نفی، بلکه برای دعوت به باز اندیشی در بنیان‌های فلسفی علوم انسانی مطرح شده است. هدف آن، بررسی امکان باز تعریف رابطه میان تغییر و پایداری در سطحی ژرف‌تر از متافیزیک است — سطحی که بتواند تبیینی منسجم‌ تر از مسئولیت، هویت و پیوندهای انسانی ارائه دهد. این گفت‌وگوها بخشی از تلاش من برای پیوند دادن حکمت متعالیه با پرسش‌های معاصر در علوم انسانی است. در ادامه پاسخ‌ها و دیدگاه‌های اندیشمندان مختلف را نیز با شما به اشتراک می‌گذارم. ✍ پاسخ دانشمندی از انگلیس: این همان مسئله همیشگی فلسفه غرب است، از نظر من. ما صدها سال است که بارها و بارها به آن باز می‌گردیم. برای مواجهه با این مسئله، سه پیشنهاد متفاوت دارم که هر یک رویکردی خاص دارند: 1⃣ نخست، باید درک کنیم که آنچه در هر لحظه از پژوهش، ثابت یا متغیر تلقی می‌شود، در واقع وابسته به دیدگاه و نحوه تعیین مرزهاست؛ به‌ویژه مرزهای زمانی. زیرا پایداری و تغییر، نسبی‌اند و به برداشت ما از زمان بستگی دارند، اگر زمان را از منظر پدیدارشناختی ببینیم (در این زمینه می‌توان به کتاب «تفکر سیستمی برای جهانی آشفته» اثر آنتونی هاجسون مراجعه کرد). از منظر معرفت‌شناسی، مرزهای عاملیت نیز وابسته به دیدگاه و تأمل‌اند؛ چیزی که از یک منظر، عاملیت فردی تلقی می‌شود، ممکن است از منظری دیگر، حاصل عملکرد یک نظام گسترده‌تر باشد. بنابراین، معنای عاملیت تغییر می‌کند — این یک نسبت‌ دادن است که در جریان تعاملات شکل می‌گیرد و در بستر تجربه و زمینه معنا می‌یابد. این نسبت‌دادن، هدفمند یا غایتمند است. از منظر هستی‌شناسی، نظام‌ها در بستر میدان تعاملات پدید می‌آیند. در مورد نظام‌های انسانی، می‌توانیم قابلیت‌های خود بازتابی را توسعه دهیم تا امکان بیشتری برای ادراک و تغییر دیدگاه درون خودمان فراهم شود. این امر ظرفیت انتخاب را افزایش می‌دهد و در نتیجه، عاملیت فردی را درون و در ارتباط با نظام‌های گسترده‌تر تقویت می‌کند. با این حال، اینکه این انتخاب را ناشی از اراده شخصی بدانیم یا حاصل ظهور طبیعی، خود یک مسئله دیدگاهی است. وقتی مرزهای «خود» را برای تأمل به‌کار می‌گیریم، آن را انتخاب می‌نامیم؛ اما اگر مرزهای دیگری را لحاظ کنیم، معنای دیگری می‌یابد. این نقطه‌ای است که در اندیشه شخصی‌ام به آن رسیده‌ام؛ هنوز به یک موضع کامل و نهایی نرسیده‌ام. هفته گذشته در یک کنفرانس، درباره همین نکته اول با کسی گفتگو داشتم. او گفت که این رویکرد با تفسیر فیزیک کوانتومی از آگاهی و عاملیت هم‌راستا است. کتابی از وندت با عنوان «ذهن کوانتومی و علوم اجتماعی» را معرفی کرد که سفارش داده‌ام تا ببینم آیا دیدگاه قابل اتکایی ارائه می‌دهد یا نه. 2⃣ رویکرد دیگر، بهره‌گیری از آثار «گیلیان رز» است (ارجاعات آن در مقاله‌ای که یکی از دانشجویانم با حمایت من نوشته، آمده است). از نظر او، تناقض‌هایی که شما به آن‌ها اشاره کرده‌اید، تنش‌های بنیادینی هستند که قابل تقلیل نیستند. برای مثال، تلاش برای فروکاست واقعیت مادی به دیدگاه و عاملیت، یا برعکس، تلقی دیدگاه و عاملیت به‌عنوان توهمی ناشی از واقعیت مادی، هر دو ناقص‌اند. زیرا این دو وجه (واقعیت مادی و دیدگاه شخصی) بسته به تفسیر لحظه‌ای، می‌توانند یکی یا متفاوت باشند. بنابراین، باید در «میانه شکسته» میان این مفاهیم کار کنیم. در حال حاضر، بیشتر به گزینه اول گرایش دارم، با ذهنی باز نسبت به گزینه دوم. با این حال، گزینه سوم نیز جذابیت‌های خاص خود را دارد. با بهترین آرزوها جرالد @ravezhetamadoni
✍پاسخ دانشمند اهل روسیه رضای عزیز، پاسخ‌هایی که به پرسش‌های شما داده می‌شود، دارای اهمیتی جهانی‌ اند. این پاسخ‌ها باید عمیق، مستدل و منطقی باشند. برای دستیابی به چنین پاسخ‌هایی، لازم است که فرآیند پاسخ‌گویی بر پایه یک فرا‌ رشته (متا دیسیپلین) شکل گیرد، نه صرفاً بر اساس دیدگاه‌های افراد هوشمند و محترم. در این صورت، پاسخ‌های حقیقی می‌توانند فراتر از یک گفت‌وگوی شخصی رشد کنند و به نیروی محرکه‌ای برای توسعه جامعه و تاریخ آن بدل شوند. از این‌رو، تنها دریافت پاسخ کافی نیست؛ بلکه باید «حاملان پاسخ به این پرسش‌ها» را نیز تربیت کرد؛ متخصصانی با دامنه وسیع. این افراد باید آموزش نظری و عملی ببینند. چنین آموزشی به آن‌ها امکان می‌دهد تا با بهره‌گیری از فناوری‌ها، پاسخ هایی به پرسش‌های بنیادین انسانی را به مردمان دیگر کشورها، فرهنگ‌ها، ملیت‌ها و جهان‌بینی‌ها منتقل کنند و در عین حال، روابط بین‌المللی را بدون تنش و تعارض حفظ نمایند. این فناوری‌ها زمانی پدیدار خواهند شد که علوم انسانی به دقت علمی هم‌ تراز با علوم طبیعی دست یابند. تحقق این امر زمانی ممکن می‌شود که آموزش این متخصصان بر پایه همان فرا‌رشته‌ای باشد که شما با آن آشنایی دارید، و کتاب درسی‌ ای نیز برای آن تدوین شده است؛ کتابی که می‌تواند مبنای آموزش این افراد در سطح کارشناسی‌ارشد در دانشگاه‌های پیشرو قرار گیرد. ضروری است که چنین متخصصانی به‌طور هم‌زمان در کشورهای مختلف تربیت شوند. در این صورت، می‌توان از برتری علمی و فناورانه یک کشور نسبت به دیگر کشورها جلوگیری کرد. از این‌رو، پیشنهاد می‌کنم امکان تأسیس «مرکز نوآوری‌های آموزش عالی پیشرفته» در ایران، در چارچوب یکی از دانشگاه‌های علاقه‌مند، مورد بررسی قرار گیرد. در این مرکز، شما و من می‌توانیم پاسخ‌هایی به این‌گونه پرسش‌ها دریافت کنیم و متخصصانی را آموزش دهیم؛ نخبگان علم مدرن. با احترام ولادیمیر موکی @raveshetamadoni
🔶 نقدی بر نقد لیبرالیسم؛ از تقابل عامل و ساختار تا وحدت در حکمت متعالیه 🖊 رضا کیانوش ــــــــــــــــــــــــــــــــــ یکی از پارادوکس‌های رایج در نقد تمدن غربی آن است که منتقد، هرچند در ظاهر به ستیز با لیبرالیسم برمی‌خیزد، اما در عمق، همچنان از منطق فلسفی همان تمدن بهره می‌گیرد. نقد لیبرالیسم، اگر با مبانی لیبرالی صورت گیرد، در واقع نوعی بازتولید لیبرالیسم است؛ نه رهایی از آن. این وضع را در نوشتار مهدی جمشیدی نیز می‌توان دید: او لیبرالیسم را نقد می‌کند، اما چارچوب تحلیلش بر اساس دوگانه عامل و ساختار بنا شده است؛ دوگانه‌ای که خود، زاده همان معرفت‌شناسی مدرن است. 🔹 قاعده اول: دوگانگی عامل و ساختار؛ صورت لیبرالی تفکر در نگاه جمشیدی، «ساختارهای تجدّدی» علت بیرونی انحراف انقلاب‌اند، و «عامل‌ها» (کارگزاران دینی یا انقلابی) قربانیان یا بازیگران درون این ساختارها. اما این تحلیل، از منظر حکمت متعالیه، هنوز در افق کثرت‌گرایی مادی (در فلسفه مدرن، جهان به اجزای مستقل تقسیم می‌شود: 🔺انسان در برابر طبیعت 🔺ذهن در برابر ماده 🔺فاعل در برابر ساختار 🔺علت در برابر معلول این نگاه، مبتنی بر کثرت‌گرایی مادی است؛ یعنی فرض می‌گیرد که اشیاء و مفاهیم، جدا از هم و مستقل‌اند، و رابطه‌شان بیرونی و مکانیکی است.) سیر می‌کند: او میان علت و معلول، میان فاعل و قابل، انفصال می‌بیند؛ (جمشیدی در تحلیل خود، فرض می‌گیرد که: 🔹ساختارهای تجددی (مثل نهادهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی) علت بیرونی هستند؛ 🔹و کارگزاران انقلابی، معلول‌های درونی یا قربانیان آن ساختارها. این نگاه، همان منطق مدرن است که رابطه علت و معلول را مکانیکی و بیرونی می‌بیند.) ⏪ نقد جمشیدی، به‌جای آن‌که از منطق وحدت وجودی حکمت متعالیه استفاده کند، از منطق تفکیکی و دوگانه‌انگار مدرن بهره می‌گیرد؛ و همین باعث می‌شود نقدش، در ظاهر ضد لیبرال باشد، اما در باطن، لیبرالیسم را بازتولید کند. حال آن‌ که در فلسفه صدرایی، وجود واحد است و علیت در بستر تشکیک و طولیت معنا دارد. 🔸 در منطق صدرایی، «عامل و ساختار» دو مرتبه از یک وجودند، نه دو موجود مستقل. همان‌گونه که ماده بدون صورت تحقق ندارد، ساختار بدون جهت عقلانی و ارادی معنا نمی‌یابد؛ و همان‌گونه که صورت بدون ماده تعین نمی‌گیرد، اراده نیز جز در بستر ساختار ظهور نمی‌کند. پس تقابل «عامل» و «ساختار»، خود صورت مکرر همان متافیزیک غربی است که هستی را به «فاعل خود بنیاد» و «جهان ابژه» تقسیم کرد. و از دل همین تقابل، مفهوم لیبرالی «فاعل خودمختار» زاده شد. 🔹 قاعده دوم: فهم، اراده و عمل؛ سه مرتبه یک وجود در حکمت متعالیه، عقل و اراده و عمل، سه ساحت گسسته نیستند. «فهم»، مرتبه نظری نفس است؛ «اراده»، تجلی آن در قوه محرکه؛ و «عمل»، فعلیت آن در مرتبه ماده. این سه، همانند قوه و فعل در مراتب وجودی نفس‌ هستند. اما در نگاه مدرن (و در تحلیل جمشیدی)، این سه ساحت از هم جدا می‌شوند: فهم نظری در سطح «نظریه انقلاب»، اراده در سطح «کارگزار انقلابی»، و عمل در سطح «ساختار سیاسی». این انفصال، همان گسست دکارتی است میان ذهن و عین، میان اندیشه و جهان. (فرض کنیم هدف ما طراحی یک نظام آموزشی اسلامی‌ است. 1️⃣ فهم نظری در سطح «نظریه نظام انقلابی» در این مرحله، متفکران انقلابی نظریه‌هایی درباره آموزش اسلامی، تربیت توحیدی، یا تمدن سازی ارائه می‌دهند. این نظریه‌ها در قالب کتاب، مقاله، یا سخنرانی منتشر می‌شوند. 🔸 اما این فهم، در ذهن باقی می‌ماند؛ هنوز به اراده یا عمل تبدیل نشده. 2️⃣ اراده در سطح «کارگزار انقلابی» در مرحله بعد، مدیران یا مسئولان انقلابی که به این نظریه‌ها باور دارند، می‌خواهند آن‌ها را اجرا کنند. 🔸 اما اگر اراده آن‌ها با ساختار موجود هماهنگ نباشد، یا فهم نظری در آن‌ها نهادینه نشده باشد، این اراده به عمل نمی‌رسد یا منحرف می‌شود. 3️⃣ عمل در سطح «ساختار سیاسی» در نهایت، ساختارهای اجرایی (وزارت آموزش، دانشگاه‌ها، بودجه، قوانین) باید این اراده را به عمل تبدیل کنند. 🔸 اما اگر ساختارها بر اساس منطق لیبرال یا تجددی طراحی شده باشند، حتی با اراده انقلابی، نتیجه همان ساختار لیبرالی خواهد بود. 🔻 مشکل کجاست؟ در نگاه مدرن، این سه ساحت؛ فهم، اراده، عمل؛ از هم جدا دیده می‌شوند. یعنی: 🔺 نظریه‌پرداز در جای خودش است 🔺 مدیر اجرایی در جای خودش 🔺 ساختار سیاسی در جای خودش و هیچ پیوند وجودی میان آن‌ها برقرار نیست. این همان گسست دکارتی است: ذهن (نظریه) جدا از جهان (ساختار)، و فاعل جدا از ابژه.) 🔸 در حکمت متعالیه، اما نفس انسانی در حرکت جوهری خویش، فهم و اراده و عمل را در خود تشدید می‌کند؛ یعنی فهم حقیقی، خود عین اراده و عمل است؛ چون عاقل و معقول یکی هستند. (۱) @raveshetamadoni
بنابراین، وقتی انقلاب دینی در مقام نظریه از عمل جدا می‌شود، مشکل نه از «فقر نظریه»، بلکه از «انفصال وجودی» میان مراتب نفس جمعی جامعه است. ساختار و عامل، دو مرتبه از یک حرکت وجودی‌اند که وحدت خود را از جهت وجودی یا صورت نوعیه تمدن می‌گیرند؛ جهتی که غایت آن، ظهور کامل عقلانیت توحیدی است. 🔹 قاعده سوم: لیبرالیسم به‌مثابه صورت نوعیه تمدن غرب اگر بخواهیم با منطق صدرایی سخن بگوییم، لیبرالیسم «صورت نوعیه تمدن غرب» است؛ یعنی غایتی که ماده اجتماعی و فرهنگی غرب به سوی آن حرکت کرده است. ماده این تمدن، میل به استقلال نفس از عقل فعال است؛ و صورتش، آزادی بی‌ مرز فاعل انسانی در برابر کل هستی. وقتی ما در نقد غرب، صرفا به تغییر عامل‌ها یا ساختارها بسنده کنیم، در واقع ماده را دستکاری می‌کنیم، اما صورت نوعیه و غایت وجودی تمدن را دست‌نخورده می‌گذاریم. نتیجه، همان تمدن لیبرالی در لباسی دینی است. 🔸 انقلاب اسلامی، اگر بخواهد به‌ درستی حرکت جوهری خویش را ادامه دهد، باید از سطح تغییرات مادی عبور کرده و به تغییر در صورت نوعیه و غایت وجودی جامعه برسد؛ یعنی دگرگونی در جهت و مقصد وجودی آن. 🔹 قاعده چهارم: اتحاد عاقل و معقول؛ پیوند نظریه و ساختار نویسنده از «فقر نظریه» سخن می‌گوید، اما نظریه در حکمت متعالیه، چیزی بیرون از عمل نیست. نظریه، مرتبه تعقل وجود است؛ و عمل، مرتبه تنزل آن در ماده. 🔸 بنابراین، «نظریه نظام انقلابی» نه در ذهن متفکر، بلکه در جان جامعه تحقق می‌یابد. تا وقتی که فهم و اراده و عمل در جامعه به وحدت نرسد، ساختارها، هرچند اسلامی نامیده شوند، صورت لیبرالی خویش را حفظ می‌کنند. در حکمت متعالیه، عقل فعال همان ولی الهی است؛ او صورت نوعیه جامعه است، نه فاعلی در کنار ساختار. اگر جامعه از او تبعیت نکند، نه از سر «نخواستن»، بلکه از آن‌ روست که در مرتبه‌ای از وجود ایستاده که قابلیت اتحاد با عقل را ندارد. 🔹 قاعده پنجم: ماده لیبرال، صورت دینی نمی‌گیرد نویسنده می‌گوید انقلاب در مقام اضطرار از ساختارهای تجددی استفاده کرد. اما در حکمت صدرایی، ماده تنها در حد استعداد خویش می‌تواند صورت بپذیرد. ماده‌ای که صورت لیبرالی دارد، نمی‌تواند محل تجلی صورت توحیدی شود، مگر آنکه حرکت جوهری در خود ماده آغاز شود؛ یعنی تحول در فهم و اراده مردم. 🔸 پس نقد حقیقی لیبرالیسم، نقد «نظام وجودی» جامعه است، نه فقط ساختارهایش. زیرا ساختار، جسم تمدن است؛ و لیبرالیسم، روح آن. بدون تغییر در روح، تغییر در جسم، بازتولید همان روح خواهد بود. 🔻 نتیجه فلسفی نقد جمشیدی از لیبرالیسم، در ظاهر انقلابی است، اما در باطن، اسیر همان دوگانه‌ای است که لیبرالیسم را ممکن ساخت: دوگانه عامل و ساختار، فهم و عمل، نظریه و واقعیت. در حکمت متعالیه، این دوگانه‌ها در «حرکت جوهری وجود» حل می‌شوند. انقلاب اسلامی، اگر بخواهد از تجدد فراتر رود، باید از این دوگانگی‌ها عبور کند و به «وحدت در جهت وجودی» برسد؛ یعنی ساختار، عامل، و ولایت، نه در تقابل، بلکه در مراتب یک وجود تشکیکی عمل کنند. 🔻 جمع‌بندی نهایی 🔹 لیبرالیسم فقط یک نظریه سیاسی نیست، بلکه «صورت نوعیه تفکر دوگانه‌ انگار» است. 🔹 نقد آن، تنها با وحدت فهم و اراده و عمل ممکن است. 🔹 و این وحدت، فقط در افق حکمت متعالیه و ولایت الهی معنا دارد. بنابراین، نقد لیبرالیسم جمشیدی، هنوز در مرتبه ماده مدرن باقی است؛ و تنها با بازگشت به منطق صورت و غایت، می‌توان از «نقد لیبرالی» به «نقد حکمی» گذر کرد. (۲) @raveshetamadoni
⚡️به کانال پژوهشگران قرآنی خوش آمدید 💌با حضور جمعی از اساتید و دانش پژوهان حوزه و دانشگاه 🔍 آیا به دنبال منابع معتبر و پژوهش‌های جدید در زمینه قرآن و علوم قرآنی هستید؟ 🌟ما در کانال پژوهشگران قرآنی با هدف ارتقاء سطح دانش و ارائه منابع علمی در خدمت شما هستیم 📚 محور مباحث ارائه شده: 🔹معرفی اولویت های پژوهشی 🔸معرفی پژوهشگران قرآنی برتر 🔹تحلیل و تفسیر آیات قرآن 🔸 اعلام فراخوان های همکاری علمی 🔹مقالات و پژوهشهای روز درباره قرآن 🔸معرفی کتاب‌ها و منابع علمی معتبر 🔹امکان همکاری با پژوهشگران قرآنی 🔸بحث و تبادل نظر با اساتید و پژوهشگران 💬 به جمع ما بپیوندید و از مباحث علمی و تخصصی بهره‌مند شوید✨ 🔗 @pajoohesgaranQurani 📚پژوهشگران قرآنی📲 ┏━━━🔸🔷🔸━━━┓ 🆔 @pajoohesgaranQurani ┗━━━🔸🔷🔸━━━┛
🟠 مقدمه‌ای بر پاسخ‌گویی به پرسش‌های استاد مهدی جمشیدی 🔹 از تحلیل‌های تفکیکی تا بازخوانی منطق وجودی در نقد تمدن مدرن با درود و احترام به جناب استاد مهدی جمشیدی، پژوهشگر دغدغه‌مند و اندیشمند انقلابی که سال‌هاست در فضای فکری جمهوری اسلامی، به تبیین و نقد مبانی تمدن مدرن و دفاع از هویت دینی می‌پردازند. پرسش‌های ایشان در واکنش به نوشتار اخیر اینجانب، نشان از دقت نظری و جدیت در پیگیری مباحث بنیادین دارد، و همین امر گفت‌وگو را ارزشمند و قابل تأمل می‌سازد. در این پاسخ، تلاش شده است تا با حفظ احترام کامل، به پرسش‌های مطرح‌شده پرداخته شود؛ نه با هدف رد دیدگاه‌ها، بلکه برای روشن‌تر شدن افق بحث و تعمیق فهم جمعی در مسیر نظریه‌پردازی تمدنی. پرسش‌های استاد جمشیدی، هرچند در قالب تحلیل‌های مفهومی و فلسفی طرح شده‌اند، اما حامل منطق خاصی‌اند که خود نیازمند بازخوانی است؛ به‌ویژه در نسبت با نقد لیبرالیسم و نحوه مواجهه با دوگانه‌های مدرن. پاسخ‌های پیش‌رو، تلاشی‌اند برای عبور از سطح تحلیل‌های تفکیکی و ورود به افق وحدت‌گرایانه‌ای که در آن، مفاهیم «عامل»، «ساختار»، «فهم»، «اراده» و «عمل» نه در تقابل، بلکه در مراتب یک حرکت وجودی معنا می‌یابند. امید آن‌که این گفت‌وگو، گامی باشد در جهت هم‌افزایی فکری و تولید نظریه‌ای منسجم برای تحقق تمدن نوین اسلامی. پرسش های جناب جمشیدی با سلام. 1⃣ در تجدّد نیز کسانی قائل به همنشینی این دو هستند و از این جهت، "تلفیقی" خوانده می‌شود. با این حال، آیا می‌توان آنها را "دینی" قلمداد کرد؟! 2⃣ "مطهری" و "مصباح" نیز که از این دوگانه سخن گفته‌اند و آن را استفاده کرده‌اند، لیبرال هستند؟! 3⃣ اگر نظری برخلاف "حکمت متعالیه" بود، ضرورتاً "لیبرال" است، یا ممکن است مشائی یا اشراقی یا اخباری یا .. باشد؟! 4⃣ تجزیه و تفکیک در مقام "تحلیل علمی"، به معنی عدم ربط و اتصال در مقام "واقع خارجی" است؟! 5⃣ "ربط" و "اتصال" اشیاء، به معنی عدم "تشخّص" و "تعیّن مستقل" آنهاست؟! 6⃣ وحدت وجود، کثرت را "نفی" می‌کند یا کثرت را در سایۀ وحدت، تفسیر می‌کند؟! 7⃣ نظریۀ "اراده‌گرایی" در معارف شیعه که می‌گوید انبیا و امتداد آنها به تاریخ، روح می‌دهند، معادل نظریۀ سوبژکتیویسم و خودمختاری است؟! 8⃣ این‌که به دلیل پیچیدگی جامعۀ جدید، "تقسیم‌کار" کنیم و همه‌چیز را از یک واحد اجتماعی نخواهیم، تفکیک ناموجّهی است یا قهری است؟! و چه کسی ادعا کرده میان اینها نباید ربط و پیوندی باشد؟! بدون ربط، چگونه "کلّیّت" شکل می‌گیرد؟! 9⃣ نویسنده هم مدعی است که ساختار، "غایت" دارد و هم می‌گوید "تغییر ساختاری"، مستلزم تغییر در غایات نیست! 🔟 اینکه نوشته‌ام انقلاب در مقام اضطرار از ساختارهای تجدّدی استفاده کرد، "توصیف" من است یا "تجویز" من؟! و مگر حکم نکردم که چنین مصرفی، "تناقض" است؟! 1⃣1⃣ حیات و وجود جامعه، ذاتاً ساختاری است و اساساً جامعه، چیزی جز ساختار نیست. این ساختار، امتداد غرایز انسانی است. 2⃣1⃣ اگر ملاک، وحدت است که باید گفت تمدن تجدّدی نیز وحدت دارد؛ چنان‌که از بنیان، بر مادّیّت استوار است و غایات این‌جهانی دارد. ملاک، "وحدت توحیدی" است نه "مطلقِ وحدت". 3⃣1⃣ لازمۀ تشکیک وجودی، نه عدم ارتباط است نه عدم استقلال. نفس آدمی نیز درجات امارّه و اوامّه و مطمئنه دارد، اما اینها حالات مترتب بر نفس هستند. این تجزیه‌های تحلیلی، قرآنی هستند. نویسنده تصور کرده که هر تفکیک و تجزیه‌ای، "نافی وحدت" و "نافی ربط" است. وحدت نیز، بسیط نیست، بلکه حاصل ترکیب اجزا و حالات است. و ... مهدی جمشیدی @raveshetamadoni
در پاسخ به سوالات استاد بزرگوار مهدی جمشیدی ابتدا سعی میکنم فهم خودم از سوالات ایشان را تشریح کنم و بر اساس آن به پرسش های ایشان پاسخ بدهم. ایشان در پرسش اول می پرسند: «در تجدّد نیز کسانی قائل به همنشینی این دو هستند و از این جهت، "تلفیقی" خوانده می‌شود. با این حال، آیا می‌توان آنها را "دینی" قلمداد کرد؟!» منظور ایشان از «این دو» اشاره به بحث عامل‌و ساختار هست. 🔹 عامل (فاعل انسانی) 🔹ساختار (نهادها، قواعد، نظم اجتماعی) یعنی در برخی نظریه‌های مدرن، مثل نظریه ساختار گیدنز، عامل و ساختار نه در تقابل، بلکه در تعامل دیده می‌شوند. این تعامل را «هم‌نشینی» یا «تلفیق» می‌نامند. جواب👇👇 خیر. اما مسئله در حکمت متعالیه بحث فراتر از هم‌نشینی است، بلکه این است که نحوه‌ی وجودی رابطه چیست. نکته ۱: در حکمت متعالیه، رابطه میان اشیاء یا مفاهیم، صرفا یک پیوند بیرونی یا قراردادی نیست، بلکه نوعی اتصال تکوینی و درونی است که در متن هستی جاری است. بعنوان مثال: گیدنز میگه: عامل ساختار را باز تولید می‌کنه صدرا میگه: ساختار تجلی جهت وجودی عامل هست یا در مثال دیگر ملاصدرا میگه: 🔺ساختار اجتماعی، نه چیزی بیرون از انسان، بلکه مرتبه‌ای از ظهور اراده و عقلانیت او است. 🔺عامل انسانی، نه موجودی جدا از ساختار، بلکه تجلی جهت وجودی ساختار در مرتبه‌ای خاص است. 🔹در نتیجه رابطه وجودی یعنی: 🔻اتصال در متن هستی، نه در سطح تحلیل ذهنی؛ 🔻وحدت در مراتب وجود، نه صرفاً در عملکرد یا تعامل؛ 🔻پیوندی که از جنس «بودن» است، نه «داشتن(نه شدن)»؛ نکته ۲: تلفیق عامل و ساختار در تجدد، به‌تنهایی کافی نیست برای اینکه یک نظریه را دینی بدانیم. دینی بودن، نه فقط به «فرم رابطه» بلکه به بنیان وجودی و غایت‌ شناسی آن رابطه نیز بستگی دارد. در گیدنز، عامل و ساختار دو موجود مستقل هستند که در عمل با هم تعامل می‌کنند؛ یعنی «رابطه بیرونی». اما در حکمت متعالیه، رابطه «درونی» و «تکوینی» است؛ یعنی ساختار، مرتبه‌ای از وجود عامل/فاعل است و عامل، تجلی جهت وجودی ساختار. نکته ۳: به عبارتی دیگر حکمت متعالیه، رابطه عامل و ساختار، نه صرفا «هم‌نشینی» یا «تعامل بیرونی»، بلکه رابطه وجودی و تکوینی است. 🔹 پس تفاوت در نوع وحدت است، نه صرف پذیرش هم‌نشینی. تلفیق مدرن، وحدت اعتباری است؛ در حکمت متعالیه، وحدت وجودی و تشکیکی. @raveshetamadoni
⚠️ پیامدهای «وحدت اعتباری» در تحلیل رابطه عامل و ساختار اگر رابطه میان عامل و ساختار صرفاً یک وحدت اعتباری باشد؛ مانند آنچه در نظریه‌های مدرن (مثل گیدنز) دیده می‌شود؛ و نه وحدت وجودی در حکمت متعالیه، پیامدهای عمیق و چند لایه‌ای در ساحت‌های معرفتی، هستی‌ شناختی، حکمرانی، تمدن و تربیت انسانی به‌وجود خواهد آمد: 1⃣ پیامدهای معرفت‌شناختی 🔹 نسبی‌گرایی روشی 🔺 تحلیل‌های اجتماعی به توافق‌های قراردادی تقلیل می‌یابند 🔺معیار حقیقت به «سودمندی» یا «قابل قبول بودن» تغییر می‌کند 🔺نهایتاً به پراگماتیسم محض منجر می‌شود 🔹 عدم امکان نقد رادیکال 🔺نقد ساختارها همیشه در چارچوب همان ساختارها باقی می‌ماند 🔺 امکان گذار پارادایمی واقعی از بین می‌رود 🔺 نقد به اصلاحات جزئی و سطحی محدود می‌شود 2⃣ پیامدهای هستی‌ شناختی 🔹 فقدان غایت مشترک وجودی 🔺 اجزاء به‌ سوی یک غایت وجودی حرکت نمی‌کنند 🔺هر جزء، غایت خود را دارد و وحدت، صرفاً برای هماهنگی عملکردی است 🔺 جامعه یا نظام سیاسی، فاقد جهت‌گیری توحیدی خواهد بود؛ حتی اگر ظاهر دینی داشته باشد 🔹 تقلیل امر اجتماعی به امر روان‌شناختی 🔺جامعه به مجموعه‌ای از کنش‌های فردی تقلیل می‌یابد 🔺واقعیت مستقل جامعه نفی می‌شود 🔺شخصیت معنوی جامعه انکار می‌گردد 🔹 عدم تبیین تحولات بنیادین 🔺 انقلاب‌ها و تحولات تمدنی به تصادف یا علل صرفاً مادی نسبت داده می‌شوند 🔺نقش اراده‌های متعالی و جهت‌گیری‌های وجودی نادیده گرفته می‌شود 🔹 فقدان پیوند تکوینی میان اجزاء جامعه 🔺 جامعه به‌جای آنکه نفس جمعی (امت) باشد، به ماشینی با اجزای جداگانه تبدیل می‌شود 🔺اتصال اجزاء مکانیکی است، نه وجودی 🔺نتیجه؟ فقدان روح، فقدان جهت، فقدان امکان رشد وجودی 3⃣ پیامدهای عملی در حکمرانی 🔹 انفصال نظر و عمل 🔺نظریه‌پرداز، مجری، و ساختار اجرایی، سه موجود مستقل‌اند 🔺نظریه‌ها در ذهن باقی می‌مانند 🔺 اراده‌ها در ساختار گم می‌شوند 🔺ساختارها مسیر خود را می‌روند 🔺 این همان گسست دکارتی است: ذهن جدا از جهان، فاعل جدا از ابژه 🔹 مدیریت به‌جای تحول 🔺نظام حکمرانی به مدیریت وضع موجود محدود می‌شود 🔺امکان تحول تمدنی از بین می‌رود 🔺 سیاست‌گذاری جای مهندسی تمدنی را می‌گیرد 🔹 ناکارآمدی در نظام‌سازی اسلامی 🔺 نظام‌سازی اسلامی نیازمند وحدت وجودی میان فقه، فلسفه، علم، مهندسی و اجراست 🔺 در وحدت اعتباری، این اجزاء کنار هم هستند، اما در عمق، از هم جدا 🔺 نتیجه؟ تکرار تناقض‌ها و ناتوانی در تحقق تمدن توحیدی 🔹 التقاط ساختاری 🔺 ساختارهای متضاد می‌توانند در کنار هم قرار گیرند 🔺ناهماهنگی درونی نظام افزایش می‌یابد 🔺کارآمدی سیستم قربانی همزیستی مسالمت‌آمیز می‌شود. 4⃣ پیامدهای خاص برای انقلاب اسلامی 🔹 انحراف از آرمان‌ها 🔺 آرمان‌های تمدنی به شعارهای تبلیغاتی تقلیل می‌یابند 🔺 فاصله بین شعار و عمل نهادینه می‌شود 🔺 تدریجی‌گرایی محافظه‌کارانه جایگزین تحول انقلابی می‌شود 🔹 بازتولید ساختارهای سکولار در لباس دینی 🔺ساختارهای مدرن با پوشش دینی بازتولید می‌شوند 🔺لیبرالیسم شبه‌دینی حاکم می‌شود 🔺تمدن اسلامی به اسلامی‌سازی تمدن غربی تقلیل می‌یابد 5⃣ پیامدهای اخلاقی و تربیتی 🔹 بحران معنا 🔺 زندگی اجتماعی از معنای متعالی تهی می‌شود 🔺 پوچ‌گرایی و بی‌جهتی گسترش می‌یابد 🔺اخلاق سکولار جایگزین اخلاق دینی می‌شود 🔹 تربیت انسان‌های سازگار با وضع موجود 🔺نظام آموزشی انسان‌های سازگار با وضع موجود پرورش می‌دهد 🔺 نیروهای پیشران تحول تضعیف می‌شوند 🔺 نخبگان منتقد به کارشناسان فنی تقلیل می‌یابند ✅ جمع‌بندی نهایی وحدت اعتباری در نهایت منجر به: 🔻در نظر: نسبی‌گرایی و عدم امکان شناخت حقیقی 🔻 در عمل: مدیریت وضع موجود و نفی تحول بنیادین 🔻 در تمدن: التقاط و بازتولید ساختارهای سکولار 🔻 در انسان: بحران معنا و تربیت انسان‌های سازگار در مقابل، وحدت وجودی در حکمت متعالیه: 🔻امکان شناخت حقیقی را فراهم می‌کند 🔻 زمینه تحول تمدنی را ایجاد می‌نماید 🔻 انسجام درونی نظام را تضمین می‌کند 🔻 تربیت انسان‌های متعالی را ممکن می‌سازد 🔸 این تفاوت، صرفاً اختلافی نظری نیست؛ بلکه تعیین‌کننده سرنوشت تمدنی یک جامعه است. @raveshetamadoni
در پرسش دوم، آقای جمشیدی یه سؤال مطرح کرده که به‌ظاهر چالش برانگیز هست! «مطهری و مصباح هم از دوگانه‌ی عامل و ساختار حرف زدن؛ پس یعنی لیبرال‌ هستن؟» بنظرم یه مغالطه‌ی پنهان توشه. ببینید، تو منطق حکمت متعالیه، استفاده از مفاهیم مدرن مثل «عامل» و «ساختار» تا وقتی که در دستگاه وجودی صدرایی حل بشن، مشکلی نداره. یعنی مهم اینه که این مفاهیم رو چطور معنا می‌کنیم؛ نه اینکه صرفا ازشون استفاده شده باشه. بنظرم بزرگانی همچون استاد مطهری و مصباح وقتی از عامل و ساختار حرف می‌زنن، اینا رو مثل دو جوهر مستقل نمی‌بینن؛ بلکه به‌عنوان دو حیث از تحقق اجتماعی انسان معنا می‌کنن. یعنی ساختار، امتداد عقلانیت و اراده‌ی انسانه؛ نه یه چیز بیرونی که انسان توش گیر افتاده باشه. اما برادر جمشیدی بنظرم اومد تو متن خودش ساختار رو یه چیز بیرونی با علیت مستقل نشون میده، و عامل انسانی رو تو موقعیت انفعال و واکنش‌پذیری قرار می‌ده. این نگاه، همون منطق مکانیکی هست که در علوم انسانی مدرن هم دیده میشه. پس اصل بحث این نیست که کی از واژه‌ی «عامل و ساختار» استفاده کرده؛ بحث سر اینه که این دو تا رو چطور در جایگاه هستی‌شناسی معنا کنیم. استاد مطهری بر وحدت روح و بدن در جامعه تأکید داشت؛ اما بنظر من جمشیدی داره از تزاحم و تقابل ساختار و عامل حرف میزنه. 🔸 نتیجه؟ استفاده از واژه‌های مدرن، اگه در منطق حکمی حل بشه، اشکال نداره. اشکال اونجاست که ساختار رو یه چیز مستقل و عامل رو یه موجود منفعل فرض کنیم. @raveshetamadoni
🔖لیست برگزیده از کانال های حوزوی برای استفاده طلاب و اهل علم 🌱 محتوای مبلغین ▪️@mohtavamobalegh 🌱 فلسفه زبان اسلامی ▪️@kiamojtabaphd 🌱 یک طلبه خاص ▪️@HAJJ_KOMEIL_135 🌱 تحصیل و طهارت ▪️@mtganjali 🌱 سعدا ▪️@soada313 🌱 حکمرانی ولایی ▪️@raveshetamadoni 🌱 تفسیر مجمع البیان؛ ویژه طلاب ▪️@majmaolbayan 🌱 معرفی کانال درسی حوزه ▪️@link_howzavy 🔺شما هم به گروه تبادل لیستی دعوتید @soada313_admin