⚜راوی: شهید تورجی زاده
تندتر از ولایت فقیه و امام نروید که پایتان خُرد می شود،
از امام هم عقب نمانید که منحرف می شوید،
قدر امام و ولایت فقیه را داشته باشید که شکر نعمت نعمتت افزون کند، کفر نعمت از کفت بیرون کند!
🔰 #معرفی_شهید |
#شهیدمحمدرضا تورجی_زاده
🔆تاریخ تولد: ۱۳۴۳/۰۴/۲۳
🕊تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۰۲/۰۵
محل شهادت: بانه_عملیاتکربلای۱۰
💠محل مزارشهید: گلستانشهدایاصفهان
🔹شهید به حضرت زهرا (سلام الله علیه) علاقه ی وافری داشتند.
🔹شهیدتورجی زاده به نماز اول وقت اهمیت فراوانی می دادند و قران کریم را بسیار تلاوت می نمودند. همیشه دو ساعت قبل از نماز صبح به راز و نیاز می پرداختند. ایشان در جبهه بار ها مجروح شدند به گونه ای که در میان دوستان به شهید زنده معروف شدند.
🔹هر بار پیش از بهبودی کامل باز به جبهه عزیمت کردند. سر انجام این مجاهد خستگی ناپذیر در ۶۶/۰۲/۰۵ در ارتفاعات شهر بانه در استان کردستان در ساعت هفت و سی دقیقه صبح حین فرماندهی گردان یا زهرا در سنگر فرماندهی به شهادت رسیدند.
💌 #پیامکی_از_بهشت | #رضای_خدا
🌟شهید محمدرضا تورجی زاده: امشب که قلم بر کاغذ میرانم، ان شاءالله هدفی جز رضای دوست وانجام وظیفه ندارم؛ زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم به نیت لقای خدا و شهادت بود، امروز بعد از گذشت این مدت راغبتر شدهام که این دنیا محلی نیست که دلی هوای ماندن درآن رابنماید.
بسیجیها، سپاهیها!! این لباسی که برتن کردهاید خلعتی است از جانب فرزند حضرت زهرا(س) پس لیاقت خود را به اثبات برسانید...
📚کتاب کشکول خاطرات دفاع مقدس، ناصرکاوه
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
ویژه برنامه شهدایی پلاک
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
💠گرامیداشت شهدای خان طومان و شهید رضا حاجی زاده 💠
زمان : پنجشنبه ۱۴ اردیبهشت بعد نماز مغرب و عشا
مکان : گلزار شهدای امامزاده ابراهیم علیه السلام
#پوستر
جهت اطلاع از مراسم ویژه برنامه شهدایی به کانال پلاک بپیوندید.
@pellak
🥀🇮🇷🥀🇮🇷🥀🇮🇷🥀🇮🇷🥀
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
Mojtaba Ramezani - Be Ali Begoo (128).mp3
11.08M
#مداحی
🍃😭به علی بگو آقاجوووون حواست بمنم باشه...
۱۳۳روز تا اربعین
😍چشم رو هم بزاریم میاد و میره
#گذرنامه
#بلیط
#حرکت
#دیدار
#نجف_خانه_پدری
🍃🍃🥀🍃🍃🥀🍃🍃🥀
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
🍃تقوایعنۍاینڪہ
هروقتخوـٰاستمبیام
سرـٰاغاینترنتواینستاگرـٰامو
جوـٰابقانعڪنندھاۍبراۍاینسوـٰالڪہ
"جوـٰانےاترادرچہراهۍمصرفڪردھاۍ؟"
داشتھباشم . . .
-استـٰادپناهیـٰان
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
⭕️ بنرهای استقبال از پیکر شهید آشوری «جانی بت اوشانا» که در تهران مقابل کلیساها نصب شده است.
👈 او هم چون وهب نصرانی(از یاران با وفای اباعبدالله) عاقبت بخیر و #شهید شد؛ خوشا به سعادتش❤️
#شهید_مسیحی
#عند_ربهم_یرزقون
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
⊰{🕊🌷}⊱
هرموقعبهبهشتزهرامیرفت؛
آبےبرمیداشتوقبورشهدارومیشسٺ!
میگفٺ:باشهداقرارگذاشتمکهمن
غبارروازرویقبرهایآنهابشورموآنھـٰا
همغبارگناهروازرویدلِمـنبشورند...!
شهیدرسولخلیلے🤍:)))!
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج🍃✨
⃟🇮🇷#شهدا
╭─✨♥️─↷
@ravianaml
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_حال هوای جاموندگان از شهادت 🥲💔
#خداحافظ_رفیق
#شهید_سجاد_قدمی
@ravianaml
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
هر شب چند صفحه کتاب بخوانیم...
📚#کتاب_خوب_بخوانیم
#دفاع_مقدس
🕊💐🕊💐🕊💐🕊💐
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
🌷 #دختر_شینا – قسمت 76
✅ فصل شانزدهم
💥 زمستان سال 1364 بود. بار آخری که به مرخصی آمد، گفتم: « صمد! اینبار دیگر باید باشی. به قول خودت این آخری استها »
قول داد. اما تا آن روز که ماه آخر بارداریام بود نیامده بود. شام بچهها را که دادم، طفلیها خوابیدند. اما نمیدانم چرا خوابم نمیبرد. رفتم خانهی همسایهمان، خانم دارابی، خیلی با هم عیاق بودیم، چون شوهر او هم در جبهه بود، راحتتر با هم رفتوآمد میکردیم.
💥 اغلب شبها یا او خانهی ما بود یا من به خانهی آنها میرفتم. اتفاقاً آن شب مهمان داشت و خواهرشوهرش پیشش بود. یکدفعه خانم دارابی گفت: « فکر کنم امشب بچهات به دنیا میآید. حالت خوب است؟! »
گفتم: « خوبم. خبری نیست. »
گفت: « میخواهی با هم برویم بیمارستان؟! »
به خنده گفتم: « نه... این دفعه تا صمد نیاید، بچه دنیا نمیآید. »
💥 ساعت دوازده بود که برگشتم خانهی خودمان. با خودم گفتم: « نکند خانم دارابی راست بگوید و بچه امشب دنیا بیاید. » به همین خاطر همان نصفشبی خانه را تمیز کردم. لباس و وسایل بچه را آماده گذاشتم. بعد رفتم بخوابم. اما مگر خوابم میبرد. کمی توی جا غلت زدم که صدای در بلند شد.
💥 خوشحال شدم. گفتم حتماً صمد است. اما صمد کلید داشت. رفتم و در را باز کردم. خانم دارابی بود. گفت: « صدای آژیر آمبولانس شنیدم، فکر کردم دردت گرفته، دنبالت آمدهاند. »
گفتم: « نه، فعلاً که خبری نیست. »
خانم دارابی گفت: « دلم شور میزند. امشب پیشت میمانم. »
💥 هنوز نیمساعتی نگذشته بود که حس کردم واقعاً درد دارد سراغم میآید. یک ساعت بعد حالم بدتر شد. طوری که خانم دارابی رفت خواهرشوهرش را از خواب بیدار کرد، آورد پیش بچهها گذاشت. ماشینی خبر کرد و مرا برد بیمارستان. همین که معاینهام کردند، مرا فرستادند اتاق زایمان و یکی دو ساعت بعد بچه به دنیا آمد.
ادامه دارد...
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
🌷 #دختر_شینا – قسمت77
✅ فصل شانزدهم
💥 فردا صبح همسایهها آمدند بیمارستان و آوردندم خانه. یکی اتاق را تمیز میکرد، یکی به بچهها میرسید، یکی غذا میپخت و چند نفری هم مراقب خودم بودند.
خانم دارابی کسی را فرستاد سراغ شینا و حاجآقایم. عصر بود که حاجآقا تنهایی آمد. مرا که توی رختخواب دید، ناراحت شد. به ترکی گفت: « دختر عزیز و گرامی بابا! چرا اینطور به غریبی افتادی. عزیزکردهی بابا! تو که بیکس و کار نبودی. »
💥 بعد آمد و کنارم نشست و پیشانی سردم را بوسید و گفت: « چرا نگفتی بچهات به دنیا آمده. گفتند مریضی! شینا هم حالش خوش نبود نتوانست بیاید. »
همان شب حاجآقایم رفت دنبال برادرشوهرم، آقا شمساللّه که با خانمش همدان زندگی میکردند. خانم او را آورد پیشم. بعد کسی را فرستاد دنبال شینا و خودش هم کارهای خرید بیرون را انجام داد.
💥 یک هفتهای گذشته بود. شینا حالش خوش نبود. نمیتوانست کمکم کند. مینشست بالای سرم و هی خودش را نفرین میکرد که چرا کاری از دستش برنمیآید.
حاجآقایم این وضع را که دید، شینا را فرستاد قایش. خواهرها هم دو سه روز اول ماندند و رفتند سر خانه و زندگیشان. فقط خانم آقاشمساللّه پیشم بود، که یکی از همسایهها آمد و گفت: « حاجآقایتان پشت تلفن است. با شما کار دارد. »
💥 معصومه، زن آقاشمساللّه، کمکم کرد و لباس گرمی تنم پوشاند و چادرم را روی سرم انداخت. دستم را گرفت و رفتیم خانهی همسایه.
ادامه دارد...
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل