🍃حضرت عشق!
ما اهل توییم
هر که تو را دوست ندارد به جهنم!!
#لبیک_یا_خامنه_ایی
🇮🇷⚜⚜🇮🇷⚜⚜🇮🇷⚜⚜
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
8282274037254.mp3
6.97M
💐اوصیکم به شنیدن بسیار
خدایا دستمون رو بگیر ؛
#حاج_حسین_یکتا
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
🔹#روایت_خان_طومان(#قسمت_سوم)
آمریکا با فریب آتش بس به مدت دو روز نیرو هوایی روسیه را از صحنه جنگ خارج کرد.نیروی هوایی روسیه با دعوت حاج قاسم از پوتین برای نقش آفرینی از سال ۹۴ در سوریه استقرار یافت.و به مدت یکسال با بمباران مواضع داعش نقش موثری در میدان جنگ داشت.آمریکا با کلاه گذاشتن سر روسیه عملا نیروی هوایی روس ها را خلع سلاح کرد.
وضعیت نیروهای جبهه مقاومت در محور خان طومان:
۷۰ رزمنده ایرانی از لشکر۲۵ کربلا مازندران،۸۵۰ رزمنده تیپ فاطمیون،۴۰۰ نفر رزمنده عراقی و ۲۸۰ نفر رزمنده سوری در شهرک خان طومان حضور داشتند.
وضعیت تکفیری ها برای حمله به خان طومان:
با توجه به اهمیت راهبردی منطقه خان طومان،برای اولین بار بود تمام گروه های تکفیری به نام های جبهه النصره،احرار الشام، جیش الفتح،داعش و دیگر گروه ها برای اشغال خان طومان اختلافات را کنار گذاشتند و متحد شدند.تقریبا نزدیک به ۳۰۰۰ هزار نیروی رزمنده تکفیری برای عملیات سازماندهی شده بودند.
#خان_طومان
#مدافعان_حرم
#جبهه_مقاومت
@ravianaml
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
هر شب چند صفحه کتاب بخوانیم...
📚#کتاب_خوب_بخوانیم
#دفاع_مقدس
🕊💐🕊💐🕊💐🕊💐
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
🌷 #دختر_شینا – قسمت 74
✅ فصل شانزدهم
💥 همانجا ایستادم تا شهدا طوافشان تمام شد و رفتند. یکدفعه دیدم دور و بر ضریح خلوت شد. من که تا آن روز دستم به ضریح نرسیده بود، حالا خودم را در یک قدمیاش میدیدم. دستهایم را به ضریح قفل کردم و همانطور که اشک میریختم، گفتم: « یا امام رضا(ع)، خودت میدانی در دلم چه میگذرد. زندگیام را به تو میسپارم. خودت هر چه صلاح میدانی، جلوی پایم بگذار. »
💥 هر کاری کردم، توی دهانم نچرخید برای صمد دعا کنم. یکدفعه احساس کردم آرام شدم. انگار هیچ غصهای نداشتم. جمعیت دور و برم زیاد شده بود و خانمها بدجوری فشار میآوردند. به هر سختی بود خودم را از دست جمعیت خلاص کردم و بیرون آمدم. بوی عود و گلاب حرم را پر کرده بود. آمدم و بچهها را از مادرشوهرم گرفتم و از حرم بیرون آمدیم.
💥 رفتیم بازار رضا. همینطور یکدفعهای تصمیم گرفتیم همهی خریدهایمان را بکنیم و سوغاتها را هم بخریم. با اینکه سمیه بغلم بود و اذیت میکرد؛ اما هر چه میخواستیم، خریدیم و آمدیم هتل.
💥 روز سوم تازه از حرم برگشته بودیم. داشتیم ناهار میخوردیم که یکی از خانمهایی که مسئول کاروان بود آمد کنار میزمان و گفت:« خانم محمدی! شما باید زودتر از ما برگردید همدان. »
هول برم داشت. سرم گیج رفت. خودم را باختم. فکرم رفت پیش صمد و بچهها. پرسیدم: « چی شده؟! اتفاقی افتاده؟! »
زن که فهمید بدجوری حرف زده و مرا حسابی ترسانده، شروع کرد به معذرتخواهی.
💥 واقعاً شوکه شده بودم. به پِتپِت افتادم و پرسیدم: « مادرم طوری شده؟! بلایی سر بچهها آمده؟! نکند شوهرم... »
زن دستم را گرفت و گفت: « نه خانم محمدی! طوری نشده. اتفاقاً حاجآقا خودشان تماس گرفتند. گفتند قرار است توی همین هفته مشرّف شوند مکه. خواستند شما زودتر برگردید تا ایشان کارهایشان را انجام دهند. »
💥 زن از پارچ آبی که روی میز بود برایم آب ریخت. آب را که خوردم، کمی حالم جا آمد.
ادامه دارد...
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
🌷 #دختر_شینا – قسمت 75
✅ فصل شانزدهم
💥 فردای آن روز با هواپیما برگشتیم تهران. توی فرودگاه یک پیکان صفر منتظرمان بود. آنوقتها پیکان جزو بهترین ماشینها بود. با کلی عزت و احترام سوار ماشین شدیم و آمدیم همدان. سر کوچه که رسیدیم، دیدم جلوی در آب و جارو شده. صمد جلوی در ایستاده بود. خدیجه و معصومه هم کنارش بودند. به استقبالمان آمد. ساکها را از ماشین پایین آورد و بچهها را گرفت.
💥 روی بالکن فرش پهن کرده بود و حیاط را شسته بود. باغچه آبپاشی شده و بوی گلها درآمده بود. سماوری گذاشته بود گوشهی بالکن. برایمان چای ریخت و شیرینی و میوه آورد. بچهها که از دیدنم ذوقزده شده بودند توی بغلم نشستند. صمد بین من و مادرش نشست و در گوشم گفت: « میگویند زن بلاست. الهی هیچ خانهای بیبلا نباشد. »
💥 زودتر از آن چیزی که فکرش را میکردم، کارهایش درست شد و به مکه مشرّف شد. موقع رفتن ناله میکردم و اشک میریختم و میگفتم: « بیانصاف! لااقل این یک جا مرا با خودت ببر. »
گفت: « غصه نخور. تو هم میروی. انگار قسمت ما نیست با هم باشیم. »
💥 رفتن و آمدنش چهل روز طول کشید. تا آمد و مهمانیهایش را داد، ده روز هم گذشت. هر چه روزها میگذشت، بیتابتر میشد. میگفت: « دیگر دارم دیوانه میشوم. پنجاه روز است از بچهها خبر ندارم. نمیدانم در چه وضعیتی هستند. باید زودتر بروم. »
💥 بالاخره رفت. میدانستم به این زودیها نباید منتظرش باشم. هر چهلوپنج روز یک بار میآمد. یکی دو روز پیش ما بود و برمیگشت. تابستان گذشت. پاییز هم آمد و رفت.
ادامه دارد...
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
#سلام_امام_زمانم
سہ شنبہ شدُوپَرزدم سوےِ تو
شدَم سائل ديدن روےِ تـو
بہ اِذنْ چهارده نورپاڪ جهـان
شدم جان نثار امام.زمـان.عج
دوباره سه شنبه ودلتنگ جمکران
#سه_شنبه_های_جمکرانی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@ravianaml
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل