7.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥تصاویر دیده نشده از سردار دلها حاج قاسم سلیمانی...
نماز عاشقانه در میدان نبرد...
#دلتنگتیم_سردار
✍عاشقان سردار سلیمانی
@raviannoorshohada
بعد از عقد هروقت به زیارت یا حتی مراسمات مذهبی میرفتیم، میگفت «میدانی که باید برای من چه دعایی کنی؟ دعا کن #شهید شوم🕊❤️.» همیشه در دلم میخندیدم و دعا میکردم چراکه به خودم میگفتم کسی باید دعا کند که خیلی خوب، پاک و معنوی باشد تا دعایش بگیرد🌹.
البته به صالح میگفتم «دعا میکنم، اما خواهش میکنم دائماً تکرار نکن!»☝️
در تماسهایش از #سوریه اغلب حرفهایمان احوالپرسی معمولی و... بود☎️. قبلاً گفته بود «تلفنها کنترل میشود» اما من نمیتوانستم، دائماً میگفتم که «دلم تنگ شده❤️...کی میآیی😔؟» صالح لحظاتی سکوت میکرد....
من با جنس این سکوت آشنا بودم. وقتی چاره و راهکاری نداشت، سکوت می کرد😞.
میگفت «میدانی که تلفنها کنترل میشود؟» میگفتم «بله، اما دلم واقعاً برایت تنگ شده😔💔»
شهید مدافع حرم عبدالصالح زارع
@raviannoorshohada
#طنز_جبهه
به کوله پشتی ام برس!😂
یک روز که با چند تن از دوستان با قایق در نی زارها در حال گشت زدن بودیم، ناگهان از جلوی دشمن در آمدیم. آن ها مجهزتر از ما بودند و سریع قایق ما را هدف قرار دادند.
سعی کردیم دور بزنیم و به مقر برگردیم. اما این کار طول کشید و چند تن از بچه ها به شهادت رسیدند. وقتی از قایق پیاده شدیم و مجروحان و شهدا را از قایق خارج کردیم، یکی از بچه ها که در بذله گویی و شوخ طبعی شهره بود، در کف قایق دراز کشیده بود. بلندش کردم و در حالی که از شدت ناراحتی اشک می ریختم، پرسیدم: کجات تیر خورده؟ حرف بزن! بگو کجات تیر خورده؟ او در حالی که سعی می کرد خود را زار نشان دهد، گفت: کوله پشتیم، کوله پشتیم ....
من که متوجه منظورش نشده بودم، پرسیدم: کوله پشتیت چی؟! ...
گفت: خودم هیچیم نشده، کوله پشتیم تیر خورده به او برس! تازه فهمیدم او حالش خوب است و گلوله ای به او اصابت نکرده، خدا شکر کردم. هنوز می خواستم از خوشحالی او را در آغوش بکشم که متوجه شدم چه حالی از من گرفته. می خواستم گوشش را بگیرم و از قایق پرتش کنم، بیرون که بلند شد و شروع کرد به بوسیدن من. معذرت خواهی کرد و گفت: لبخند بزن دلاور! من هم خنده ام گرفت و تلافی کارش را به زمانی دیگر موکول کردم.
راوی: منصور امیرپور
مجله شمیم عشق، شماره مجله:21
@raviannoorshohada
9.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻برايت خواهم نوشت:
از ابهام لحظه ها از تردید...
از حديث تلخ بغض ها تا ابد...
از قناعت به يک خاطره، يک ياد
از صبوری من، و جای خالی تو...😔
لالایی بابای خوب طه 😭
🔸شهید مدافع حرم #محمد_حمیدی💔
@raviannoorshohada
همرزم شهید: آخرین شب هایی بود که تو محل تجمعمون بودیم برای عملیات بریم💣 محمد حسین توجه منو به خودش جلب کرد.👀
این تو ذهنم اومد که انگار یه مقدار ناراحت هست و توخودشه و یه مقدار گوشه گیر شده😢. یادمه یه روز که سرپست بود و تنها;رفتم پیشش🚶 و بهش گفتم چطوری محمد حسین;اوضاع و احوال چطوره و این حرفا;بعد تو ذهن کوچیک من این بود که الان حرف از دوری خانواده میزنه💔و از سختی این مدتی که اینجا بودیمو میزنه و...یه همچین چیزهایی تو ذهنم بود که شروع کرد به صحبت کردن;بعد یه دفعه دیدم من کجام و به چی فکر میکنم و اقا محمد حسین تو چه وادی سیر میکنه.🕊
صحبت کرد که سکوت چقدر خوبه و چقدر خوبه انسان زبانشو کنترل کنه و اکثر گناه ها از زبان هست♨️ و این جور حرفا...
تازه فهمیدم دلیل سکوتش تویه جمع و دلیل اینکه خیلی وقت ها صحبت نمیکنه چیه و خیلی قبطه خوردم به حالش.😔😭
#شهید_مدافع_حرم
محمد حسین سراجی🌹🍃
@raviannoorshohada