لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ🎥
ماجرای مدافع حرمی که جاروکش حرم شد و شهادتش را از امام رضا گرفت🕊🕊
🌸قسمتی از مصاحبه
همسر شهید مصطفی بختی از شهدای مشهدی مدافع حرم، که از ارادت خاص این شهید به امام رضا گفت.🌹
#شهید_مصطفی_بختی
@raviannoorshohada
👌از خاطرات ناب تفحص شهدا👇
ما به منطقه طلائیه رفتیم. مدتی بود که هر چه تلاش می کردیم بی فایده بود. شهدا خودشان را نشان نمی دادند.
شب در مقر سوره واقعه را خواندیم و خوابیدیم.
صبح روز بعد در مکانی که محل نگهداری شهدا بود نماز را خواندیم. سپس در حضور شهدا یکی از برادران با حال عجیبی خواندن #زیارت_عاشورا را شروع کرد.
وقتی به سلام پایانی رسید با حال خاصی گفت: "السلام علیک یا اباعبدالله و علی ارواح التی..." که یکباره پیکر یک شهید به زمین افتاد!
حال همه بچه ها تغییر کرده بود.
بعد از اتمام برنامه با توکل بر خدا و با روحیه ای عالی مشغول کار شدیم. باورش سخت است. اما اولین بیل که به زمین خورد یکی از بچه ها فریاد زد:
الله اکبر ... شهید... شهید...
به اتفاق بچه ها با دست خاکها را کنار زدیم. شور و حال عجیبی در بین بچه ها بود. همه می گفتند: #زیارت_عاشورا کار خودش را کرد.
پیکر شهید کاملا از خاک خارج شد. اما هر چه گشتیم از پلاک او خبری نبود!
او یک شهید گمنام بود. ما پس از پایان زیارت عاشورا همگی شهدا را به حق سید و سالار شهیدان قسم داده بودیم. حالا به همراه پیکر این شهید گمنام به جز سربند زیبای یاحسین ع کتابچه ای بود که تعجب ما را بیشتر کرد. روی آن کتابچه نوشته شده بود:
#زیارت_عاشورا
@raviannoorshohada
خاطره ای از زبان دختر شهید🌹:
به یاد می آورم : هنگامی که میخواستم به کلاس قرآن بروم، فراموش کرده بودم پدرم تا چند دقیقه دیگر میخواهد برود؛ و فقط خدا حافظی کردم .💔
داشتم کفشم را می پوشیدم که پدر گفت: زهرا جان، عزیز بابا❤️، بابا من که نبوسیدمت، دارم میرم ماموریت. ✨🕊
گفتم : ببخشید یادم رفته بود که شما میخواید برید ماموریت.
من را در آغوش گرفت و بوسید😘
برای همیشه . . . 💔😭
در آن لحظه اشک شوق پدرم را دیدم ؛
شوق به شهادت، ✨🕊
انگار می دانست که شهادتش نزدیک است و خود را برای شهادت در راه خدا آماده کرده است. 🌱
وقتی در سوریه بود هفته ای یکبار با ما تماس می گرفت، هفته ها به سختی می گذشت و انتظار کشیدن ، کلافه ام می کرد.😔
در آن هفته ، از روز تماس بابا دو سه روزگذشت...
خیلی بی تابی می کردم...
به مادر گفتم: چرا بابا تماس نمی گیره؟ 😞
مادر که خودش هم چند روز بود سخت درگیر این موضوع بود بیشتر ناراحت شد ولی ما را آرام کرد.
همان روز دایی من به جهرم آمد و ما را به هر بهانه ای بود به روستای پر زیتون بردند.
آنجا که رفتیم کم کم خبر شهادت پدر را به ما دادند.💔🕊
آری بابای عزیزم به آرزویش رسید. ...🌹🕊
شهید مدافع حرم جهانپور شریفی
#سالروزشهادت
@raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ👆👆
🔸 به دنبال بی تفاوتی مسؤولان
بازگشت نام #شهدا بر تارک کوچه پس کوچههای شهر توسط جوانان
#شهید
#شهدا
@raviannoorshohada
♥️(شهیدابراهیم هادی)♥️
🔰یک شب ابراهیم در جمع بچه ها مداحی کرد.🔈 صدای او به خاطر خستگی و طولانی شدن مجلس گرفته بود!
🔰بعد از مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد.😔
🔰آن شب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند.😔 برای همین دیگر مداحی نمی کنم!
🔰گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، تو کار خودت را بکن، فایده ای نداشت.🙁
آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم!
🔰برای اذان صبح ابراهیم بیدارمان کرد.😴💜 بعد هم اذان گفت📢 و نمازجماعت... بعد هم مداحی #حضرت_زهرا_س
🔰اشعار زیبای ابراهیم اشک همه را جاری کرد.😭
من که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم خیلی تعجب کردم!😳♂
🔰بعد از صبحانه دائم در فکر کارهای عجیب او بودم.🌱 ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: میخواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم⁉️
🔰گفتم: آره، شما دیشب قسم خوردی که...☹️
پرید تو حرفم: چیزی که میگویم تا زنده ام جایی نگو؛ دیشب نیمه های شب خوابم برد. 😴❤️
🔰یکدفعه دیدم حضرت زهرا تشریف آوردند و گفتند: نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم .🌸😭
هرکه گفت بخوان تو هم بخوان
دیگر گریه امان صحبت به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی ادامه داد.👌
@raviannoorshohada
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
❤️ دوشهیدی که عقدشان در آسمان بسته شد🕊🕊 ❤️ شهیده صدیقه رودباری🌹 ❤️ شهید محمود خادمی🌹 #عقد_آسما
🕊❤️🕊❤️🕊❤️🕊❤️🕊❤️🕊❤️
🌹شهیده صدیقه رودباری❤️
در روزهای حضورش در سپاه بانه، فرمانده اطلاعات سپاه بانه ،شهید محمود خادمی کم کم به او علاقه مند شد.محمود که قبل از آن در جواب به دوستانش که پرسیده بودند که "چرا ازدواج نمی کنی؟" گفته بود:"هنوز همسری را که می خواهم برای خودم انتخاب کنم پیدا نکرده ام .من کسی را می خواهم که پا به پای من در تمام فراز ونشیب ها ،حتی در جنگ با دشمن هم رزم من باشد ومرا در راه خدا یاری دهد..."ولی محمود بعد از آشنایی با صدیقه رودباری تصمیم خود را گرفت وهمسر آینده خود را انتخاب کرد...
28 مرداد سال 59، روزی بود که صدیقه ودوستانش خسته از مداوای مجروحین ودر حالی که پا به پای پاسداران دویده بودند،در اتاقی دور هم نشسته واستراحت می کردند.در همین هنگام دختری وارد جمع 3 نفره شان شد.صدیقه او را می شناخت.گاهی او را در کتابخانه دیده بود.آن دختر به بهانه ای اسلحه صدیقه را برداشت ومستقیم گلوله ای به سینه اش شلیک کرد.پاسداران با شنیدن صدای شلیک گلوله به سرعت به سمت اتاق دویدند.محمود خادمی خود پیکر نیمه جان صدیقه را به بیمارستان رساند.او بیشتر از 3 ساعت زنده نماند و بالاخره به آرزوی خود که شهادت بود رسید.همانطور که در آخرین تماس تلفنی اش با خانواده اظهار داشت که "هیچ گاه به این اندازه به شهادت نزدیک نبوده است..."
پس از چند ساعت که از ان اتفاق دلخراش می گذشت،محمود با چهره ای غمگین وبرافروخته به جمع سپاهیان برگشت وبا حالت خاصی خبر شهادت او را اعلام کرد ودر آن جمع اظهار داشت"بچه ها من هم دیگه عمری نخواهم داشت.شاید خواست خدا بود که عقد ما در دنیای دیگری بسته شود..."
🌹شهید محمود خادمی❤️
حدود 2 ماه بعد،در 14 مهر سال 59 ،محمود خادمی فرمانده اطلاعات سپاه بانه در حالی که داوطلب شده بود که دوست بیمارشان را به بیمارستان برساند،ماشینش توسط ضد انقلاب مورد حمله قرار گرفت .او تا اخرین گلوله خود مقاومت کرد.افراد مهاجم، غافل از این که او راننده ماشین نیست ،بلکه محمود خادمی فرمانده اطلاعات سپاه بانه است،پس از به شهادت رساندن وی برای خاموش کردن آتش خشم وکینه خود،قسمتی از صورت او رانیز با شلیک گلوله های تخم مرغی از بین بردند.وبه این ترتیب بود که محمود خادمی نیز پس از 2 ماه جدایی از صدیقه به او پیوست تا همانطور که خود گفته بود"عقدشان در دنیایی دیگر ودر آسمانها بسته شود..."
@raviannoorshohada
قلبی به رنگِ آسمان
می گفت: «زیاد مجروح ها رو نگاه نکن» می گفت: «خون روی روح تاثیر می گذارد آدم رو قسی القلب می کند» خودش هم به رنگ قرمز حساس بود یکبار لباس قرمز پوشیده بودم، تا مرا دید حالش خراب شد گفت لباسم را عوض کنم از بس خون دیده بود می گفت: «از جبهه این قرمز برای من شده یک جور سمبل قساوت »
سلیقه اش دستم آمده بود این که از چه لباسی خوشش می آید یا نمی آید به قول خودش لباس اجق وجق دوست نداشت لباس ساده و تمیز، کمی هم شیک رنگ های آبی آسمانی و سبز
✍ راوی: همسر شهید
#شهید_مهدی_زین_الدین
@raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
✍سخنرانی حاج آقا دانشمند
⚫️حرمت محرم،نگه نمیداری حرمت زندگیتو میشکنن، چرا اینقدر جوان مرگی است
@raviannoorshohada
#وصیت_شهید
من به آن عده مزدور جاه طلب که جز قبضه مسئولیت ها ، نه برای رضای خدا ، کاری دیگر ندارند ، شدیداً می تازم .
من از آن عده منافق که در صدد نارضایتی در بین مردمند ، برای مسخ کردن انقلاب اسلامی ، شدیداً متنفرم .
من به آن عده چهره به ظاهر سالم که کاری جز جاه طلبی ندارند ، شدیداً می تازم .
من به آن عده ی از خدا بی خبران که اسلام را برای کسب منافع دنیایی خود می خواهند ، شدیداً می تازم .
من به آن سرمایه داران خونخوار که قصدشان تکاثر ثروت می باشد ، شدیداً می تازم ...
#شهیدفیروز_سرتیب_نی
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
@raviannoorshohada
°•|🌿🌹
#شهید_حمید_محمودی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#برگی_از_خاطرات
#شهیدی_که_ساعت_روز_و_مکان_شهادتش_را_در_وصیتنامهاش_نوشته_بود
◽️یه نوجوان ۱۶ ساله بود از محلههای پایین شهر تهران، چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود
◽️خودش میگفت: گناهی نشد که من انجام ندم تا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا (س) زیر و رویش کرد..
◽️بلند شد اومد جبهه، یه روز به فرماندهمون گفت: من از بچگی حرم امام رضا (ع) نرفتم، میترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم؛ یک ۴۸ ساعت به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا (ع) زیارت کنم و برگردم ...
◽️اجازه گرفت و رفت مشهد؛ دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه..
◽️توی وصیت نامهاش نوشته بود:
در راه برگشت از حرم امام رضا (ع) توی ماشین خواب حضرت رو دیدم؛ آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام میبرمت...
◽️یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود، نیمه شبا تا سحر میخوابید داخل قبر، گریه میکرد و میگفت: یا امام رضا (ع) منتظر وعدهام، آقا جان چشم به راهم نذار...
◽️توی وصیتنامه ساعت شهادت، روز شهادت و مکان شهادتش رو هم نوشته بود
◽️شهید که شد، دیدیم حرفاش درست بوده؛ دقیقا توی روز ، ساعت و مکانی شهید شد که تو وصیتنامهاش نوشته بود...
@raviannoorshohada
#ستاره_های_زینبی
🌷میگفت میخواهم جوری شهید شوم که نیاز به کفن نداشته باشم!عاشق روضه حضرت عباس(ع) بود... میگفت: آدم تو خونش روضه بگیره ، روضه عباس(ع) حتی اکر فقط پنج نفر شرکت کنند.
🌷روضه عباس(ع) دیوانه اش می کرد... جوری التماس کرد که در محرم سال گذشته بعد از انفجار ماشینش در حلب سوریه بی دست ، اربا اربا به شهادت رسید...عاشقِ عباس باید هم کوه غیرت باشد ، باید فدایی زینب باشد، باید فانی در حسین باشد..شهیدِ ابالفضلی ، در محضر ارباب یاد ما هم باش...
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
@raviannoorshohada
#خاطرات_شهدا 🌷
🔸 روایتی از هـمسر
#شهـید_مصطفی_صدرزاده
🌸🍃یک روز بہ میدان شهدایِ گمنام
در فـاز ۳ اندیشہ رفتیم ...
چند تا پله میخورد و آن بالا
پنج #شهید_گمنـام دفن بودند ...
من از پلہهـا بالا رفتم و دیدم کہ
مصطفی حتی از پلہهـا هم بالا نیامد !!
🌸🍃پایین ایستادہ بود وبا لحن تندی گفت:
« اگر شما کار اعزام مرا جور نکنید،
هرجا بروم میگویم که شما کاری نمیکنید
هرجا بروم میگویم دروغ است که
شهـ🕊ـدا عند ربهـم یرزقــون هـستند،
میگویم روزی نمیخورید و
هیچ مشکلی از کسی برطرف نمیکنید
خودتان باید کارهای من را جور کنید».
🌸🍃دقیقا خاطرم نیست
که ۲۱ یا ۲۳ رمضان بود
من فقط او را نگاہ میکردم ...
گفتم من بالا میروم تا فاتحه بخوانم
او حتی بالا نیامد که فاتحهای بخواند؛
فقط ایستادہ بود و
زیر لب با شهدا #دعوا می کرد !!
🌸🍃کمتر از دہ روز بعد از این ماجرا
حاجتــش را #گرفت ...
سه روز بعد از #عید_فطر بود که
برای اولین بار اعــزام شد.
🎋مصطفی اصلا برای ماندن نبود
نمی توانست بمــاند ...
آن زمانی هم که اینجا بود، اینجا نبود
گمشدہ خودش را پیدا کردہ بود ...
#شهید_مصطفی_صدرزاده ( از عاشقان شهید هادی بود )
#شهید_مدافع_حرم
@raviannoorshohada
26.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روزشمار
🗓 33 روز مانده به اربعین
🙏 خدایا به حق اباعبدالله الحسین(ع) اربعینیم کن...
✅ پذیرای هدایای شما عاشقان، ویژه زائران اباعبدالله الحسین علیهالسلام در اربعین هستیم هرکس هر توانی که دارد.
#پویش_بانوان_اربعینی
در #زیارت_شریک_باشیم
کانال رسمی «امور فرهنگی خواهران»
آستان مقدس حضرت معصومه سلام الله علیها