🔰بیسیمچی گفت: «آقا حمید شهید شده» آقا مهدی (باکری) یکی از بچه ها را فرستاد، ببیند درست می گوید یا نه. آمد و گفت: «درسته، شهیـ🌷ــــد شده. الان هم زیر پل مانده»
🔰آقا مهدی گفت: «انالله و اناالیه راجعون. خودت دادی، خودت هم گرفتی. فقط شکرت!» 😞بچه ها اصرار داشتند بروند جنازه را بیاورند، اما آقا مهدی گفت: «اگر می روند جنازه همه بسیجی ها را بیاورند، می توانند جنازه حمید مرا هم بیاورند.نمی توانم ببینم چند نفر دیگر به خاطر حمید شهید شوند.»🌷
🔰دلیل آوردند، گفتند زن دارد، بچه دارد، چشم به راهند. که آقا مهدی گفت: «آنها با من، خودم جوابشان را می دهم.»
#شهید_حمید_باکری
#نشر_بمناسبت_سالروز_شهادت
@raviannoorshohada
چندی پیش سید علی عزیزی که کودک پنج سالهای است، به همراه پدر خود برای
اقامه نماز به حسینیه امام خمینی(ره) خدمت مقام معظم رهبری رفته بود.😊
وقتی آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی برای اقامه نماز وارد
حسینیه میشوند؛ سید علی ۵ ساله دست پدر خود را رها میکند و به سمت ایشان میدود و دست رهبر انقلاب را میگیرد❤️
سید علی که باوجود سن کم خود حافظ ۵ جزء قرآن کریم نیز هست، خطاب به رهبر
انقلاب میگوید: “آقا میشود چفیهتان را به من بدهید؟”. تصویر هدیه شدن چفیه رهبری واقعهای بوده که او بارها از تلویزیون آن را تماشا کرده است.
مقام معظم رهبری پاسخ درخواست سیدعلی را با لبخندی داده و خطاب به همراهان
خود میگویند که ” چفیه را بدهید به آقا”☝️پدر سید علی در خاطرهای میگوید: از آن به بعد هر وقت با این بچه هم کلام میشوم او به من میگوید که “آقا به من گفتند آقا”😅❤️
در ادامه ماجرای دیدار این کودک با رهبر انقلاب در حالیکه آیتالله
خامنهای دست نوازش بر سر او میکشیدند، سید علی ۵ ساله از ایشان میپرسد:
“آقا شما که اینقدر مهربان هستید، چرا آمریکا اینقدر از شما میترسد؟” که
این سؤال با لبخند دیگری از سوی رهبر انقلاب مواجه میشود🙂در همین هنگام
یکی از همراهان رهبر انقلاب در پاسخ به سؤال سید علی میگوید: “حضرت آقا
آدم خوبی است💚؛ و چون از خدا میترسد آنها(آمریکاییها) هم از آقا
میترسند”
@raviannoorshohada
😊 لبخند شهدایی 😊
فرمانده گردانمون شهید حاج علی باقری نیم ساعت در مورد سکوت در شب حرف زد :
برادرا هیچ صدائی نباید از شما شنیده بشه !
سکوت ،سکوت،سکوت🤐🤐🤐
کوچکترین صدا می تونه سرنوشت یک عملیات رو عوض کنه.
باید سکوت رو تمرین کنیم
گردان در یک ستون به حرکت در آمد و ما همه مواظب بودیم صدای پاهایمان هم شنیده نشود
که در سکوت و تاریکی مرگبار شب ناگهان فریادی از عمق وجود همه ما را میخکوب کرد
آقای اسحاقیان بود مرد ساده دلی که خیلی دوست داشتنی بود:😱
در تاریکی قبر علی بفریادت برسه بلند صلوات بفرست
همه بچه مانده بودند صلوات بفرستند ؟🙄
بخندند؟🤕
بعضی ها اجابت کرده و بلند صلوات فرستادند
و بعضی ها هم آرام
اما حاج علی عصبانی فریاد کشید بابا سکوت سکوت سکوت😡😡😡
و باز سکوت بود که بر ستون حاکم شد و در تاریکی به پیش می رفت که،
این بار با صدائی به مراتب بلندتر فریاد کشید:😱😱
لال از دنیا نری بلند صلوات بفرست .
وباز ما مانده بودیم چه کنیم ...😳😳
حاج علی باقری دو باره عصبانی تر ...😡😡😡
هنوز حرفهای حاج علی تمام نشده بود که فریاد اسحاقیان بلند شد:
سلامتی فرماندهان اسلام سوم صلوات رو بلندتر ...😱😱😱
خود حاج علی هم از خنده نتونست دیگه حرف بزنه😂😂😂
@raviannoorshohada
20.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ شهید مدافع حرم محمدمهدی مالامیری🌹
@raviannoorshohada
🌱گفت میخواهم عربی یاد بگیرم، کسی نمی دانست چرا جز خودش و خدا.
پیشنهاد مباحثه به یکی از آشنایان عراقی را داده بود👥. برای شروع باید متنی را ترجمه می کردند. محمد مهدی با یک تیر دو نشان زده بود: "سلام بر ابراهیم"✔️
آنچنان تسلطی بر این کتاب داشت و مجذوب ابراهیم شده بود، که گویی خاطرات برای خودش اتفاق افتاده بود و در آخر همینطور هم شد...
. در اتاق کارش سلام بر ابراهیمی داشت که با عربی حاشیه نویسی کرده بود📝. می خواست خاطرات ابراهیم را برای سوری ها بخواند تا همه بدانند فرمانده ی معنوی او کیست.
به همه گفته بود☝️
باید جانانه بجنگیم که حتی اثری از جسم ما نماند تامردم به زحمتِ تشییع نیفتند😔
درست مثل ابراهیم هادی که آرزوی گمنامی داشت.
انگار گمنامی گمشده همه ی مخلصین است...
📚کتاب بی آشیان / حجت الاسلام شهید مدافع حرم🌹
محمد مهدی مالامیری به روایت پدر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حالا دیگر کسی از خودش نمی پرسد چرا محمد مهدی در آن محاصره ، کنار بچه های مجروح ماند و برنگشت💔. مثل ابراهیم، او هم فرمانده نبود و اگر برمی گشت کسی بر او خرده نمی گرفت. اما ماند تا به همه ثابت کند آنچنان که شهدا زنده اند، سیره عملی آنها نیز هنوز راه گشا و کلید سعادت است.✨
شاید خودش را برده بود به سال ۶۱، والفجر مقدماتی و محاصره در کربلای کانال کمیل. با خودش گفت مگر عاشق ابراهیم نبودی؟ مگر نمی خواستی مثل او باشی⁉️ امروز همان روزی است که سالهاست منتظرش بودی، بسم الله، ابراهیم ماند کنار بچه های کمیل تو هم کنار بچه های فاطمیون بمان. او ماند و معبری زد از بصر الحریر به کانال کمیل🕊
#شهید_محمد_مهدی_مالامیری🌹
سالروز شهادت
@raviannoorshohada
جانباختگان مراسم تشییع سردار سلیمانی در کرمان شهید محسوب میشوند.
درپي ملاقات خانواده جانباختگان حادثه ازدحام مراسم تشييع شهداي مقاومت با آيت ا...رئيسي رياست قوه قضاييه كه با پيگيري خانواده شهيد سليماني روز أربعين شهدا در بيت الزهراي كرمان انجام شد، صبح امروز آيت ا...رئيسي در ملاقات با رهبر معظم انقلاب گزارشي ارائه كردند و رهبر فرزانه انقلاب اين جانباختگان را شهيد قلمداد نمودند و دستور لازم را خطاب به بنياد شهيد صادر فرمودند.
@raviannoorshohada
⭕️ کمیسیون پارلمان عراق: نتایج بزرگی در تحقیقات ترور شهیدان المهندس و سلیمانی به دست آمده است
«کریم المحمداوی» عضو کمیسیون امنیت و دفاع پارلمان:
🔺کمیته وزارتی مامور تحقیقات درباره ترور شهیدان المهندس و سلیمانی به نتایج بزرگی رسیده است و در مرحله تکمیل آن قرار دارد تا این نتایج را فاش کند.
🔺ولت علاوی مسئولیت اعلام نتایج تحقیقات درباره این ترور به افکارعمومی را برعهده خواهد گرفت.
🔺محمد البلداوی از نمایندگان ائتلاف الفتح پیشتر گفته بود که دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا شخصا دخالت می کند تا بر نتایج تحقیقات در خصوص ترور شهیدان ابومهدی المهندس نایب رئیس حشد شعبی و سپهبد قاسم سلیمانی سرپوش بگذارد و مانع افشای آن شود.
@raviannoorshohada
همه شوکه شدند. دستگاه های سانتریفیوژ یکی یکی از کار می افتادند. کنترل از دست مهندس ها خارج شده بود. سرعتشان از حد معمول بالاتر می رفت . بعد یکدفعه خیلی کم می شد، دوباره میرفت بالا .
کار ویروس استاکس نت بود
توی دنیا پیچید سایت نطنز تعطیل شده. بچه های سایت خودشان یک تیم درست کردند و مصطفی هم شد مسول تیم . رفتند سراغ چند تا از بچههای نخبه کامپیوتر. کار را بهشان سپردند. خود مصطفی هم پای کار بود . فهمیدند یک جاسوس حافظه های جانبی را آلوده کرده .
چند وقت بعد خبرگزاری رویترز اعلام کرد: مهندسان ایرانی موفق شدند ویروس استاکس نت را از تجهیزات و ماشین آلات هسته ای خود پاک سازی کنند .
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن #شهدای_هسته_ای
#جهادعلمی
#جوان_مومن_انقلابی
#رویش_های_انقلاب
@raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_نشوی_میمیری
#اللهم_الرزقنا_توفیق_شهاده
@raviannoorshohada
#باربر_صلواتی_یا_امین_حاج_قاسم ...
صبح جمعه ۱۳ دی ماه ۱۳۹۸
همان روز تلخ فراموش نشدنی
خبر شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی،
ابومهدی مهندس و پاسداران همراه ،
خواب شیرین جمعه را بر چشم همه حرام کرد
ویک ایران عزادار از دستدادن سردار دلها شد ،در همان ساعت های پر التهاب ، خبر شهادت
#شهید_مصطفی_محمدمیرزایی یکی دیگر از پاسداران اسلام هم در رسانهها منتشر شد
اما هنوز کسی نمیداند آقا مصطفی که بود !!
شهید «مصطفی محمد میرزایی» پاسدار بود اما یک محله او را #خطاط_ماهر، #باربر_صلواتی و اوستاکار با انصاف می دانستند. کسی خبر
نداشت او #امین_حاج_قاسم_سلیمانی و #متخصص_سیستمهای_مخابراتی و #مهندس_مختل_کردن_سیستم_ارتباطی #گروههای_تکفیری است ...
#مصطفی_محمد_میرزایی
#امین_حاج_قاسم
#شهید_مقاومت
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
@raviannoorshohada
#کلام_استاد
نامش سید کریم محمودی بود ؛
حجره ی کوچکش در بازار، جایی بود که سالها در آن پینه دوزی کرده بود و شهرت سید کریم پینه دوز را هم به همین خاطر به او داده بودند.
همانجایی که بارها و بارها، امام زمان (عج) به دیدارش رفته و با او هم صحبت شده بودند.
آنچه در مورد سید کریم پینه دوز مشهور است ، ملاقاتهای 19 ساله ی او با صاحب الامر (عج) در شبهای جمعه بود.
راز این کرامت بزرگ و دائمی را خود سید کریم اینگونه تعریف می کند ،
شبی در عالم خواب ، جدم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را دیدم. از ایشان تقاضای ملاقات امام عصر (عج) را نمودم.
آن حضرت فرمودند ، در طول شبانه روز، دو مرتبه برای فرزندم سیدالشهدا (علیه السلام) گریه کن.
از خواب بیدار شدم و این برنامه را به مدت یک سال اجرا کردم تا به خدمت آن حضرت نایل آمدم.....
1⃣ مهلت اجاره خانه تمام شده بود ، کنار دیوار چادر زده بود و خودش اسباب اثاثیه را توی کوچه آورده بود و با ناراحتی روی یک صندلی کهنه نشسته بود و به آقایش متوسل شده بود.
آقا آمده بود و بهش گفته بود ، سید نگران نباش! ، اجدادمان هم مصیبتهای زیادی کشیده اند.
سید لبخندی زده بود و به شوخی گفته بود ،
درست است آقا جان! ، اما هیچ کدام به درد اجاره نشینی مبتلا نشده اند!
حضرت مهدی(عج) تبسمی کرده بودند و فرمودند ، منزل درست می شود ، و به صبح نرسیده کسی آمده بود و گفته بود خواب دیده که حضرت ولی عصر(عج) به او فرموده اند ،
برو ، فلان خانه را، در فلان خیابان بخر، به اسم سید کریم محمودی
و در طول یک شب تا صبح خانواده بی سرپناهش ، صاحب خانه شدند.
2⃣ صدای قدمهای کسی روی سنگهای کف مغازه توجهش را جلب کرد. سرش را که روی کفش خم کرده بود ، بالا آورد ، لبخندی صورتش را پوشاند ،
شمایید آقا!
برای چند لحظه کار را کنار گذاشت و سلام احوالپرسی گرمی کرد.
طبق عادت همیشگی ، آقا روی صندلی رو به رویش نشست.
سید سرش به کار گرم شد.
کفش ما را هم می دوزی؟
بله آقا جان! بعد از اینکه این 3 تا کار تمام شد مال شما را هم می دوزم.
سید سرعتش را بالاتر برد. حواسش بود که کفش میرزا را باید بعد از نماز تحویل بدهد.
خوش قولی و مهارتش در بازار معروف بود.
آقا دوباره پرسید ،
سید کریم! کفش ما را هم می دوزی؟
کریم لحظه ای دست از کار کشید و لبخندی زد ، دست بر چشم گذاشت و گفت ،
چشم آقا جان! این 3 تا کار تمام شد با جان و دل کفش شما را هم می دوزم.
دوباره مشغول شد. دستهای کریم انگار با سوزن و کفش بازی می کرد.
دوباره آقا فرمود ،
سید کریم! کفش ما را هم می دوزی؟
این بار کریم کفش را رها کرد. عبا را روی دوشش محکم کرد و با سرعت به طرف آقا رفت.
با لبخند شیطنت آمیزی دست در کمر آقا انداخت و محکم نگه اش داشت. سرش را نزدیک گوش مبارک حضرت (عج) برد و گفت ،
من غلام و نوکر و خاک پای شمایم ، این همه مرا امتحان نکنید!
اگر یکبار دیگر تقاضای خود را بفرمایید و مرا شرمنده خود کنید ، من هم مردم کوچه و بازار را خبردار می کنم که شما در مغازه من هستید.
آن گاه حضرت او را دلداری داده و عمل او را در تعهد به قول و پیمان ، تایید فرموده بودند...
📕 زندگینامه آقا شیخ مرتضی زاهد، محمد حسن سیف اللهی ،ص50
نقل قول از استاد #کاظم_صدیقی
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
@raviannoorshohada
#شهدا و #حضرت_زهرا_س💔
من يك وقتي سر چند شماره از مجله سوره نامه تندي به سيد نوشتم🙁 كه يعني من رفتم و راهي خانه شدم حالم خيلي خراب بود😞 حسابي شاكي بودم پلك كه روي هم گذاشتم «بي بي فاطمه» صلوات الله عليها را به خواب ديدم😔 و شروع كردم به عرض حال و ناليدن از مجله، كه «بي بي» فرمود☝️ با بچه من چه كار داري😭؟ من باز از دست حوزه و سيد ناليدم، باز «بي بي» فرمود با بچه من چه كار داري😭؟ براي بار سوم كه اين جمله را از زبان مبارك «بي بي» شنيدم😔، از خواب پريدم وحشت سراپاي وجودم را فرا گرفته بود😒 و اصلا به خود نبودم😢 تا اينكه نامه اي از سيد دريافت كردم✉️ سيد نوشته بود📝 «يوسف جان دوستت دارم☺️ هر جا مي خواهي بروي👌، برو هر كاري كه مي خواهي بكني، بكن ولي بدان براي من پارتي بازي شده🙂❤️ و اجدادم هوايم را دارند😭» ديگر طاقت نياوردم😔 و راه افتادم به سمت حوزه و عرض كردم سيد پيش از رسيدن نامه ات✉️ خبر پارتي ات را داشتم و گفتم آنچه را آن شب در خواب ديده بودم😭😭💔
راوي:يوسفعلي ميرشكاك
#شهید_سید_مرتضے_آوینے🌹
@raviannoorshohada
1_197177180.mp3
4.03M
🎼 صحبت های یکی از جامانده هایِ از قافلۀ شهدا را بشنوید و آرام شوید ..
«ابابيل در راه است ..»
#حاج_حسین_یکتا
💠ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج💠
@raviannoorshohada
✨روزی 70 تا اسـتـغـفــار حتما تو برناممون باشه...
#استادپناهیان میگفتن :
اجمالا همیشه #اسـتـغـفــار کنید!
خیلی اسـتـغـفــار کنید...
خدایا من کلا غلط کردم! 😔
اصن هرچی داشتم غلط،
تو ببخش...
کوتاه بیا...
نخوا یه وقت بَدیم و ثابت کنی...
خودم اعترافـــ میکنم...
من طاقتشو ندارم...
طاقت امتحان ندارما...
خودم میدونم غلــط کردم!😞
@raviannoorshohada
19.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 #نما_حرم
💠ضدعفونی حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام
در مقابله با ویروس کرونا
@raviannoorshohada
محسن حججی به تغذیه اش خیلی اهمیت می داد و هر چیزی را نمی خورد .
می گفت: مومن باید بدن سالم داشته باشد.
یکی از چیزهایی که ترک کرده بود نوشابه بود . کار جالبی میکرد.
در اردوهای جهادی یا هر جایی که نوشابه همراه غذا بود ، نوشابه اش را به مزایده میگذاشت، و می فروخت،
معمولا از پنجاه تا شروع می شد. یادم هست یکبار یکی از رفقا پانصدتا خرید. البته صلوات، هر کسی صلوات بیشتری میفرستاد نوشابه اش مال او بود.
#محسن_حججی
@raviannoorshohada
خاطرهای از زندگی شهید امیرحاج امینی
سر مزار نشسته بودم که یه جوون اومد و گفت: شما با این شهید نسبتی دارین؟ گفتم:بله!برادرش هستم.
گفت:راستش من مسلمون نبودم بنا به دلایلی به زور مسلمون شدم؛ اما قلباً اسلام نیاوردم.... یه روز عکس برادرتون رو دیدم حالت عجیبی بهم دست داد.
انگار عکسش باهام حرف میزد.
با دیدنش عاشق اسلام شدم و قلباً ایمان آوردم...
راوی:برادر شهید
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
@raviannoorshohada
: مسیر بازگشت بچه ها ، تقریبا بسته شده بود.
با پی ام پی(نفربر) خودمان را به نزدیک روستای الخوابی رساندیم تقریبا الخوابی هم سقوط کرده بود دشمن با گلوله از ما استقبال می کرد باطری بیسم اش تمام شده بود!
مجتبی مجتبی ابوعلی!
مجتبی جان خودتون را به منبع آب برسونید ما آنجا با پی ام پی منتظرتون هستیم.
صدای خش خش بیسیم بی رمقش آخرین جملات سید مجتبی را به سختی به ما رساند.
هنوز آخرین کلماتش که از گلوی خسته و تشنه اش می آمد تو گوشم می پیچید:
از بیست تا پرستو فقط سه تامون سرپا هستیم... و دیگر هیچ.🕊🕊🕊🕊
مجتبی مجتبی ابوعلی... مجتبی مجتبی ابوعلی...
سید مجتبی اگر صدای من را می شنوی شاسی بیسیم را فشار بده ... مجتبی مجتبی ابوعلی... مجتبی جان می دونم باطری بیسیم ات شارژ نداره اگر صدای من را می شنوی شاسی را فشار بده!
مجتبی جان اگر هنوز زنده ای شاسی بیسیم را فشار بده...
سید مجتبی تو رو خدا شاسی را فشار بده...
از بالا دیدم که تکفیری ها سید را دوره کردن ، 😥
رسیدن بالای سرش ، دیگر داشت اسیر می شد درست همان لحظه ای که دشمن از به دام افتادن یکی از شیر مردان فاطمی خوشحال بود سید مجتبی ضامن نارنجک را رها کرد...تکه های گوشت بود که از آسمان مثل باران بر زمین می بارید... شب عملیات سید مجتبی حسینی فرمانده دلاور گروهان تیپ قهرمان فاطمیون برای سلامتی بچه ها اسپند دود می کرد! همان طور که بچه ها تشنه بودند سینه می زدند،سید مجتبی آتش اسپند را بالای سر تک تک بچه ها می گرداند و با دود معطرش قربان صدقه آنها می رفت.. ای کاش یک نفر اسپند را دور سر خودش می گرداند...#شهید_سید_مجتبی_حسینی #عملیات_بصری_الحریر