مداحی که مزد ۱۵ ساله اش را از حضرت زهرا(سلام الله علیها) گرفت
همراهان شهید تعریف می کنند صبح شهادت اش بعد از نماز صبح پنجره اتاق را باز کرده و رو به حرم بی بی حضرت زینب(سلام الله علیها) گفت: 15 سال برای تان نوکری کردم یک شب را بخرید و من در شب شهادت مادرتان شهید شوم ... و همان روز مصادف با شب شهادت حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) در عملیاتی انتحاری به شهادت رسیدند و دقیقاً از ناحیه بازو و پهلو دچار جراحت شده و نیمی از صورت شان هم کبود بود
💐سالروز شهادت ❣
🕊شهیدمدافعحرمحجتاسدی
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
💢 #تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_هفتم
💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زنعمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریهاش بهوضوح شنیده میشد.
زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرینزبان ترینشان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد :«داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!» و طوری معصومانه تمنا میکرد که شکیباییام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد.
💠 حیدر حال همه را میدید و زندگی فاطمه در خطر بود که با صدایی بلند رو به عباس نهیب زد :«نمیبینی این زن و دخترا چه وضعی دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی میکنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر #داعشیها بشه؟» و عمو به رفتنش راضی بود که پدرانه التماسش کرد :«پس اگه میخوای بری، زودتر برو بابا!»
انگار حیدر منتظر همین رخصت بود که اول دست عمو را بوسید، سپس زنعمو را همانطور که روی زمین نشسته بود، در آغوش کشید. سر و صورت خیس از اشکش را میبوسید و با مهربانی دلداریاش میداد :«مامان غصه نخور! انشاءالله تا فردا با فاطمه و بچههاش برمیگردم!»
💠 حالا نوبت زینب و زهرا بود که مظلومانه در آغوشش گریه کنند و قول بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد.
عباس قدمی جلو آمد و با حالتی مصمم رو به حیدر کرد :«منم باهات میام.» و حیدر نگران ما هم بود که آمرانه پاسخ داد :«بابا دست تنهاس، تو اینجا بمونی بهتره.»
💠 نمیتوانستم رفتنش را ببینم که زیر آواری از گریه، قدمهایم را روی زمین کشیدم و به اتاق برگشتم. کنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای اشک دست و پا میزدم که تا عروسیمان فقط سه روز مانده و دامادم به جای حجله به #قتلگاه میرفت.
تا میتوانستم سرم را در حلقه دستانم فرو میبردم تا کسی گریهام را نشنود که گرمای دستان مهربانش را روی شانههایم حس کردم.
💠 سرم را بالا آوردم، اما نفسم بالا نمیآمد تا حرفی بزنم. با هر دو دستش شکوفههای اشک را از صورتم چید و عاشقانه تمنا کرد :«قربون اشکات بشم عزیزدلم! خیلی زود برمیگردم! #تلعفر تا #آمرلی سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!»
شیشه بغض در گلویم شکسته و صدای زخمیام بریده بالا میآمد :«تو رو خدا مواظب خودت باش...» و دیگر نتوانستم حرفی بزنم که با چشم خودم میدیدم جانم میرود.
💠 مردمک چشمانش از نگرانی برای فاطمه میلرزید و میخواست اضطرابش را پنهان کند که به رویم خندید و #عاشقانه نجوا کرد :«تا برگردم دلم برا دیدنت یهذره میشه! فردا همین موقع پیشتم!» و دیگر فرصتی نداشت که با نگاهی که از صورتم دل نمیکَند، از کنارم بلند شد.
همین که از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شکست که سراسیمه دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو میگیرد. حالا جلاد جدایی به جانم افتاده و به خدا التماس میکردم حیدر چند لحظه بیشتر کنارم بماند.
💠 به اتاق که آمد صورت زیبایش از طراوت #وضو میدرخشید و همین ماه درخشان صورتش، بیتابترم میکرد. با هر رکوع و سجودش دلم را با خودش میبرد و نمیدانستم با این دل چگونه او را راهی #مقتل تلعفر کنم که دوباره گریهام گرفت.
نماز مغرب و عشاء را بهسرعت و بدون مستحبات تمام کرد، با دستپاچگی اشکهایم را پاک کردم تا پای رفتنش نلرزد و هنوز قلب نگاهش پیش چشمانم بود که مرا به خدا سپرد و رفت.
💠 صدای اتومبیلش را که شنیدم، پابرهنه تا روی ایوان دویدم و آخرین سهمم از دیدارش، نور چراغ اتومبیلش بود که در تاریکی شب گم شد و دلم را با خودش برد.
ظاهراً گمان کرده بود علت وحشتم هنگام ورودش به خانه هم خبر سقوط #موصل بوده که دیگر پیگیر موضوع نشد و خبر نداشت آن نانجیب دوباره به جانم افتاده است.
💠 شاید اگر میماند برایش میگفتم تا اینبار طوری عدنان را ادب کند که دیگر مزاحم #ناموسش نشود. اما رفت تا من در ترس تنهایی و تعرض دوباره عدنان، غصه نبودن حیدر و دلشوره بازگشتش را یک تنه تحمل کنم و از همه بدتر وحشت اسارت فاطمه به دست داعشیها بود.
با رفتن حیدر دیگر جانی به تنم نمانده بود و نماز مغربم را با گریهای که دست از سر چشمانم برنمیداشت، به سختی خواندم.
💠 میان نماز پرده گوشم هر لحظه از مویههای مظلومانه زنعمو و دخترعموها میلرزید و ناگهان صدای عمو را شنیدم که به عباس دستور داد :«برو زن و بچهات رو بیار اینجا، از امشب همه باید کنار هم باشیم.» و خبری که دلم را خالی کرد :«فرمانداری اعلام کرده داعش داره میاد سمت آمرلی!»
کشتن مردان و به #اسارت بردن زنان، تنها معنی داعش برای من بود و سقوط آمرلی یعنی همین که قامتم شکست و کنار دیوار روی زمین زانو زدم...
ادامه دارد ...
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🌹🕊🕊🕊🌹
🌿همسر شهید درباره تلاش های شهید مدافع حرم حجت اسدی برای انس سه فرزندش با امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف می گوید: ایشان به دلیل حجم بالای مشغله فرصت زیاد برای سر و کله زدن با بچه ها نداشت اما هر زمان منزل بود نماز را به جماعت اقامه می کرد و از بچه ها می خواست به هر شکل(حتی بدون وضو و ...) در نماز شرکت کنند و همیشه بعد از نماز دعای فرج را می خواند و اینچنین فرصت ارتباط بچه ها با امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را فراهم می کرد.
#شهید_حجت_اسدی
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهدا_هویت_جاویدان_تاریخ
🍂🌸🍂🌸🍂
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
💠شهیدی که با شهادتش توانست جان بیش از ۴۰زائــــر حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها را نجات دهد!
⬅️ شهید مدافعحرم حجت اسدی
▫️روز دوم اسفند۱۳۹۴، حجت اسدی که اتاقش نزدیک حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها بود، بعد از نماز صبح پنجره اتاق را باز کرد و رو به حرم حضرت زینب گفت:«۱۵سال برایتان نوکری کردم، یک شبش را بخرید و من در شب شهادت مادرتان شهید شوم!»
▫️غروب همانروز، مصادف با شب شهادت حضرتزهــــرا سلاماللهعلیها، درحالیکه قرار بود حجت اسدی و دوستانش دوروز دیگر به مناطق عملیاتی بروند، متوجه یک عملیات انتحاری نزدیک حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها میشوند؛ پس از انفجار اول، شهید حجت اسدی به سرعت به کمک مجروحان رفتند ولی دقایقی بعد، عامل انتحاری دوم و سوم منفجر شد و حجت اسدی را به آرزوی دیرینهاش رساند.
▫️شهید حجت اسدی همانند حضرتزهــــرا سلاماللهعلیها از ناحیه پهلو، صورت و بازو مجروح شد؛ مقدار ترکشها در ناحیه پهلو بهقدری بود که به گفته یکی از همرزمانش اگر حجت نبود، این ترکشها به ۳۰تا۴۰نفر اصابت میکرد. حجت اسدی بهسوی شهادت شتافت تا بسیاری را به زندگی امیدوار کند.
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
ماه اسفند میدهد بویِ
شیرمردان بیشهی خیبر ....
دو عاشق خدا
دو شهید خیبری
هر دو متأهل و پدر بودند
امّا آوردگاه عملیات خیبر
عاشورای شهادت خونینِ
این دو سرو سرافراز سپاه اسلام شد
#شهید_همت
#شهید_رحمانی
#لشکر۲۷حضرترسولﷺ
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
اسفند عجب ماهی است
#شهادت_حمید_باکری: 6اسفند
#شهادت_حسین_خرازی: 8اسفند
#شهادت_امیرحاج_امینی: 10اسفند
#شهادت_ابراهیم_همت: 17اسفند
#شهادت_حجتاللهرحیمی:18اسفند
#شهادت_حسین_برونسی: 23اسفند
#شهادت_عباس_کریمی: 24اسفند
#شهادت_مهدی_باکری: 25اسفند
#شهادت_یوسفسجودی"26 اسفند
💔سالگرد شهادت همه شهدای عزیز بالاخص شهدای اسفندماه را گرامی میداریم.
اسفندماه هفته ایثار و شهادت هم هست که این موضوع به قابلیت این ماه افزوده است...🕊
روحشان شاد یادشان گرامی باد.🌹
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
#ڪلام_شـهید
بايد انسان در راه ا... رنج ببرد تا او را ملاقات كند. اين سرنوشت انسان است. بزرگي هر روح به اندازه رنجي است كه در راه ا... مي برد .
روح هاي بزرگ همواره به رنج هاي بزرگي مبتلايند. مگر نه اينكه حسين اين روح بزرگ آفرينش بايد بزرگترين رنجها را ببرد و در بزرگترين امتحانات شركت جويد . ما كه شيعه هستيم بايد از او پيروي كنيم . بايد همچون او گوشه اي ساخت و از اينجا كوچيد.
📎فرماندهٔ واحدمهندسیرزمی جهاد سازندگی خوزستان
#شهید_فریدون_کشتگر🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۳۷ ارومیه ، آذربایجان غربی
●شهادت : ۱۳۶۱/۲/۲۱ دارخوین ، شلمچه
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
✍🏻
در بازگشت از سفر اربعین، در فرودگاه نجف یڪ خانم مسنِ لبنانی (مادرِ جــهاد) جلویم نشسته بود و با دو سه تا آقای لبنانی صحبت میڪرد و عڪس رو توی گوشیش بهشون نشون میداد.
جسارت به خرج دادم و پرسیدم این جوون ڪیه؟ چقدر زیباست؟
گفت: پسرمه، دو هفتهی پیش توی سوریه شهید شد. بغض ڪرده بود و از پسرش برام میگفت.
ولی والله من ذرهای انکسار تو وجود این زن ندیدم!! ابراهیموار اسماعیل خودش رو داده بود و سربلند بود و میگفت اولش خیلی بیتاب بودم، تا اینڪه چند شب قبل از پنجرهی هتل با حضرتسیدالشهدا(ع) حرف میزدم و یه شب گفتم آقا شما مادرت حضرتزهرا(س) رو، روسفید ڪردی، منم پسرمو دادم میخوام روسفید باشم. و شب حضرت رو در خواب دیدم ڪه فرمود روسفیدی و قبول باشد..
و میگفت از آن شب دیگر آرامِ آرامم...
و من مات و مبهوت از این همه عظمت فقط گفتم مادر چگونه ما باید از شما تشکر کنیم!؟🌱
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
دلم تنگ است برای کسی که
نمیشود او را خواست
نمیشود او را داشت
فقط میشود سخت برای او #دلتنگ شد...
و در حسرت نبودنش سوخت...!
شهیدان مقاومت:
🌹حاج حسین پورجعفری
🌹کربلایی هادی طارمی
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
🔰 خاطراتشهید
او ویژگی های خاصی داشت: همیشه دائمالوضو بود، مداحی میکرد، اکثر اوقات ذکر سینهزنی هیئت را میگفت، مداومت داشت بر خواندن زیارت عاشورا مانند الگوی خودش شهید ابراهیم هادی از کمک به نیازمندان غافل نمیشد.
روحیه جهادی و انقلابی داشت و در این راه شخصیت کاذب برای خودش نساخته بود، عاشق، حامی، تابع و مدافع ولایتفقیه بود، اخلاص او زبانزد رفقا بود، اگر کسی از او تعریف میکرد، خیلی بدش میآمد، وقتی شخصی از زحمات او تشکر میکرد، میگفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد، یعنی ما کاری نکردهایم، همه کاره خداست و همه کارها برای خداست.
🌷شهید هادی ذوالفقاری🌷
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄