eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
466 دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
ای دردام عنکبوت خانم ط_حسینی 🎬 ابوعمر:هااا چه میخواهی کنیزک... من:ارباب ,برایتان شربت اب لیمو اوردم,دررا بازکنید ارباب... خبری نشد ودوباره ادامه دادم:لیلا را ببخشید ارباب ,هنوز بچه است ,بگذارید من کمی بااو حرف بزنم ,قول میدهم راضیش کنم هرچه شما امرکنید انجام دهد. همینطور که حرف میزدم صدای چرخش کلید را شنیدم درباز شد وابوعمر با نیشی تا بنا گوش بازشده,پشت دربود. درحالی که به سمت قلیانش میرفت گفت:من میدانستم که تواز لیلا فهمیده تر وعاقل تری...افرین,زود راه کنیز بودن ومودب بودن وسربه راه بودن رایاد گرفتی... درحینی که لیوان شربت را بااحترام به طرفش میگرفتم باخود فکر میکردم ,عجب حیوان پست فطرتیست...ان شاالله تا دقایقی دیگر نفس نحسش بریده شود لیوان رابرداشت وداخل سینی کنارقلیان گذاشت,میخواستم برگردم وجلوی دراتاق بایستم که دستم را چسپید ,از برخورد دستش بادستم چندشی سراسروجودم راگرفت. باتحکم مراکنار خودش نشاند وگفت:میخواستم تورا به بکیر هدیه دهم اما الان فکرش رامیکنم ,میبینم که توهم زیباتراز لیلا هستی وهم فهمیده تر,اصلا تورا برای خودم برمیدارم ولیلا رابه بکیرمیدهم... لیلا دراتاق نبود...کجابود؟؟...اهسته گفتم:ارباب چه خوب که ازمن خوشتان میاید ,من ازبچگی هم دوستتان داشتم,الان هم انتظارداشتم ازمن بخواهی تاخدمتی برایتان انجام دهم..… نمیدانستم چه بگویم فقط باید کاری میکردم که حواس ابوعمرپرت شود ولیوان شربت راسربکشد وادامه دادم:لیلا رابه خاطر من ببخش قول میدهم من جبران کنم...لیلا کجاست؟ ابوعمر که ازنغمه های عاشقانه من سرازپا نمیشناخت خنده کنان پکی به قلیان زد ودست برد لیوان شربت را برداشت وبادست دیگرش مرا به سمت خودش کشید....پشتم داغ شد از ترس رعشه گرفته بودم,نکند شربت رابخواهد بامن شریک شود؟نکند شک کرده ومیخواهد شربت رابه خورد من بدهد... .. «» https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌عماد فرزند امام بود و نسبت به او خیلی تقرب و محبت داشت ✍سخنرانی سردار سلیمانی در سالگرد شهادت حاج عماد مغنیه، تهران ۱۳۹۶ :«... یکی از مهم‌ترین کارهایی که عماد انجام داد و این کلمه مقام معظم رهبری خیلی کلمه دقیقی است که او فرزند امام بود، چون خیلی به امام تقرب داشت و نسبت به امام خیلی محبت داشت کما این‌که نسبت به مقام معظم رهبری همان عشق را می‌ورزید.» 📚نطق سلیمانی، انتشارات دانشگاه جامع امام حسین (ع)، ص209 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
♦️تشییع پیکر همسر شهید صیاد شیرازی 🔹پیکر مرحومه حاجیه عفت شجاع همسر شهید صیاد شیرازی صبح امروز با حضور فرماندهان ارشد ارتش و سپاه و آحادی از مردم از مقابل منزل وی تشییع و نماز میت بر پیکر او خوانده شد. 🔹مرحومه عفت شجاع همسر شهید سپهبد علی صیاد شیرازی، صبح شنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۳ پس از یک دوره بیماری در بیمارستان چمران دارفانی را وداع گفت. https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
یاد وخاطره شهدا را گرامی میداریم باذکر صلوات بر محمد وال محمد یادنامه زندگی پاسدار والامقام جانبازمحمد پاریزی ایشان درسال ۱۳۳۴ در روستای برفه شهربابک استان کرمان بدنیا آمد در سال ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران در آمد ومدت ۳۴ ماه و۱۷ روز در جبهه های جنگ تحمیلی حضور داشت و در عملیات والفجر هشت شیمیایی شد وپس از سالها درگیری در سال ۸۲ در بیمارستان بقیه الله تهران بستری ودر سال ۹۲ در بیمارستان سیدالشهدا کرمان به مدت یک ماه بستری بود و درتاریخ ۲۰ خرداد به همرزمان شهیدش پیوست واکنون یازدهمین سالگردش را گرامی میداریم باذکر فاتحه مع صلوات شادی روح همه شهدا صلوات https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🔰برای تشکّر ... یه روز دیدم در می‌زنند رفتم پشت در، دونفر بودند. یکی‌شون گفت : منزل صیادشیرازی همین جاست؟ دلم هری ریخت. گفت: جناب سرهنگ براتون پیغام فرستادند و بعد یه پاکتی بهم داد ، اومدم توی حیاط و پاکت رو باز کردم ، هنوز فکر می‌کردم خبر شهادتش رو برام آوردند ، دیدم توی پاکت یه نامه توش گذاشته با یه انگشتر و داخل آن نوشته بود: «برای تشکر از زحمت‌های تو ، همیشه دعات می‌کنم» از خوشحالی اشک توی چشمام جمع شد... به نقل از مرحومه عفت شجاع همسر شهید سپهبد 🌷 در سفر آخرت نگاه و دعای همسر شهیدت بدرقه‌ی راهت بانو https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
اولین شرطِ لازم برای پاسداری از اسلام اعتقاد داشتن به "امام حسین(ع)" است .. | شهید مهدی زین الدین... https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
تکه نان خشکی را روی زمین دید . خم شد و آن را برداشت ؛ در کنار کوچه نشست و با آجر به آن نان کوبید و خرده های آن را در مقابل پرندگان ریخت تا نان اسراف نشود.. ❣❣ کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄