شهید ناصر فریور یگانه
پدر و مادر از امام رضا می خواهند بهشون فرزند بده نذر امام رضا می کنند حلقه به گوش امام رضا میشه
ولی متا سفانه چند ماه بیشتر نداشته که مادر تصادف میکنه و از دنیا میره پدر شون هم بعد از چند سال در دریا غرق می،شوند و بدون پدر و مادر بزرگ می،شوند
تمام دارایشون توسط فامیل از بین میره و زندگی سختی رو میگذارند ولی خیلی با اخلاق و با ایمان بودند همسرشون می گفتند موقع خواستگاری خواب امام زمان رو می بییند خطبه ی عقدشون رو می خواندند
خلاصه زندگی سه فرزند هست که فرزند اخر بعد از شهادت پدرشون دنیا امد
در عملیات خیبر به شهادت رسیدند
از پا مجروح شده و دیگه نمی توانستند به عقب بر گردنند
معلوم نیست که چقدر زنده بودند تا به شهادت نائل شوند
ولی استخوان های شهید عزیزمون بعد از ۱۲ سال به خانواده برگشت
که همان طور که گفته بودند یک پا نداشته
شهید عزیزمون خیلی حاجت میدهند
شادی روحش صلوات 🌹
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
روزی در شهر قم با موتور داشتیم میرفتیم که توی چهار راه چراغ قرمز شد و یهو دیدم مجید شروع به اذان گفتن کرد الله اکبر الله اکبر گفتم چرا داری اذان میگی الان وقت اذانه هیچ توجه ای نکرد همه داشتن نگاش میکردند بهش میخندیدن چراغ سبز شد همه رفتن دیگه اذان نگفت رفیقش بهش گفت دیوونه شدی چرا الان اذان نمیگی گفت اذان گفتم همه حواس ها بیاد سمت من چون اونور ماشین عروس بود همه داشتن به نا محرم توی ماشین نگاه میکردند اذان گفتم که همه حواس هاشون به من باشه
#شهید_مجید_زین_الدین
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
#جاودانهترین_سردار
🌷عملیات کربلای چهار به دلیل استراتژی خاص خود، با عملیاتهای دیگر متفاوت بود. به همین علت قرار گذاشتیم شبانه چند قایق پارویی، غواصان را تا نزدیکی ساحل غربی اروندرود ببرند و سپس طبق برنامه، غواصان به طرف سنگرهای عراقی شنا کنند. از سوی، دیگر قایقهای موتوری که حامل نیروهای عملیاتی بودند، آماده شدند تا به محض شروع درگیری، خود را به آن سوی اروندرود برسانند و نیروهای کمکی را در ساحل غربی پیاده کنند. با آغاز عملیات، عراقیها وحشتزده به شدت بر روی نیروهای ایرانی آتش گشودند.
🌷موسی در این عملیات، مسئولیت عدهای از بچهها را به عهده داشت؛ اما در حین درگیری مجروح شد. یکی از رزمندگان سریع به طرف او رفت و با اصرار سعی کرد او را به عقب برگرداند. ولی موسی از او خواست به یاری سایر مجروحان برود. جوان باز هم اصرار کرد، موسی گفت: «من مسئول این بچهها هستم و تا زمانیکه این بچهها میجنگند، در خط باقی خواهم ماند.» دیگر کسی سردار شهید موسی اسکندری را ندید. او عاشقانه به لقاء الله پیوست.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید موسی اسکندری
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
چنان باش که همیشه زندهای
و چنان باش که فردا میمیری».
هم شوق شهادت داشت
و هم شوق زندگی
#شهید_نوید_صفری✨
#کلام_همسر_شهید✨
🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
♦️تصویری از شهید ابوباقر الساعدی از فرماندهان کتائب حزبالله عراق
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
💠ابوذر تمام زندگی من بود ولی تنهایم گذاشت..
به من وصیت کرده بود شب اول قبر پیشم بمان وتنهایم نگذار منم قول داده بودم.
در سرمای بهمن ماه آمدم یک چادر مسافرتی آوردم با چند نفر ازدوستانم برایش قرآن میخواندیم
💠پس از شهادتش هر زمان که به وجودش احتیاج داشته باشم خوابش را میبینم هر اتفاقی که بخواهد بیفتد به من میگوید و راهنماییام میکند و تا الان من و محدثه را رها نکرده است...
💠ابوذر معتقد بود که ما مدافعان حرم اگر سرباز آقا امام زمان(عج) هستیم، نباید نایبش را تنها بگذاریم. باید به ندای ولی زمان لبیک بگوییم، همیشه تابع ولایت باشیم و هر چند بار لازم باشد، به سوریه برویم و از حرم آل الله(ع) محافظت کنیم....
💠نماز اول وقتش هیچوقت به تاخیر نمیافتاد، صدقه میداد، به نیازمندان کمک میکرد، به هیچ کس بیاحترامی نمیکرد و همین خوبیهایش مرا مطمئن میکرد که ابوذر در این دنیا ماندنی نیست...
🌹شهید ابوذر داوودی
🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
📌#روایت_کرمان
کربلایی یاسین
🌿خیلی دلش میخواست برود کربلا ولی پول رفتن نداشت. نزدیک اربعین که میرسید، زنجیر هیئتش را بر میداشت و از کرمان پیاده میرفت جوپار.
هرسال با همسایهمان راهی میشد؛ خاله صدا میزدش. امسال که خالهاش نبود، خیلی نگران پیادهروی روز اربعین شد. بهش دلداری دادم و گفتم :«نگران نباش پسرم، از هرجا شده پول اسنپ رو جور میکنم که خودمون رو به جاده جوپار برسونیم.»
🌱یاسین هم در جواب گفته بود: « هر طور شده باید به پیادهروی جوپار برسیم.زیارت امام نمیتونیم بریم، زیارت امامزاده که میتونیم...»
📝راوی: سمیه سلطانی نژاد مادر شهید.
🥀شهید یاسین تشت زر
✍نویسنده: زهرا یعقوبی
🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
#فرازے_از_وصیت_نامہ:
📎در بخشی از وصیت نامه این شهید شجاع آمده است:
"از خدا طلب شهادت می کنیم چون راه حسین را می رویم که خدا به او آموخته است و شهادت کام و آرزوی ماست برای اینکه شهید، مشهد تاریخ است..."
کجایند مردان والفجر هشت
که از خونشان دشت گلپوش گشت
کجایند آنان که بالی رها داشتند
گذرنامه کربلا داشتند
کجایند آنان که فردایی اند
همانان که فردا تماشایی اند
#شهید_امیرحسین_بهادری🌷
🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
💠در منطقه ی شیخ نجار سوریه بچه های چند خانواده فقیر و نیازمند می آمدند و غذا می خواستند و محمد که با آنان دوست شده بود مقداری از غذاهای خودشان را جمع می کرد و ظهر و شب به آنان می داد و حتی یک صبح وقتی دید غذا هست، در هوای تاریک و بارانی و پر از خطر راه می افتاد و به خانه های آنان (که شناسایی کرده بود) می رفت و غذا را به آنان می داد.
#شهيد_محمد_مسرور
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻣﺪاﻓﻊ_ﺣﺮﻡ_اﺳﺘﺎﻥ_ﻓﺎﺭﺱ
#ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ
🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
💠یک روز دیدم شهید باقری با سر و وضع خاکی و گلی داخل اتاق شد. گفتم فرمانده چه خبر؟ کجا بودید که اینطور خاکی و گلی شدید؟
لبخند ملیحی زد و نشست. میدانستم از گفتن موضوع خودداری می کند.
چند روزی این ماجرا تکرار شد تا اینکه یک شب که شیفت بودم گاه و بی گاه خوابم می برد و چرت می زدم که یک لحظه متوجه شدم سایه ای از جلوی چشمانم رد شد وسوسه شدم و سایه را تعقیب کردم تا بفهمم چه خبر است.
دنبالش رفتم دیدم حجت مشغول نظافت حیاط و سرویس های بهداشتی است.
خجالت کشیدم و دویدم سمتش، خواستم ادامه کار را به من بسپارد، گفتم شما فرماندهی این کارها وظیفه ماست که نیروی شما هستیم، جواب داد کاری که برای رضای خدا باشد جایگاه انسان را تغییر نمی دهد من این کار را دوست دارم، چون می دانستم بچه ها اجازه انجامش را نمی دهند قبل از نماز صبح و توی تاریکی انجام می دهم.
از خودم خجالت کشیدم، سرم را پایین انداختم و گفتم به خدا قسم شما خیلی بزرگواری...
#شهید حجت باقری
#شهدای_فارس
🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
شهید عزیز( سید حمزه علوی ) یکی از اولیاء خاص خدا بود
یکی از کسانی بود که بیشترین شباهت رو از نگاه کلامی و رفتاری به شهید عزیز حاج قاسم سلیمانی داشت ❤️
ایشون با وجود بیماری فشار خون بالا و کهولت سن شب و روز مشغول اعمال مستحبی و انجام وظیفه مخلصانه به درگاه خداوند متعال بود
ایشون در ایام ماه مبارک رجب شب ها مشغول به نماز شب بودند و روزها روزه دار بودند
یکی از دوستان نزدیک به ایشون تعریف میکردند :
۶ ساعت قبل از شهادت شون رفتم تا در باره موضوعی با ایشون صحبت کنم
دیدم نیم ساعت از اذان مغرب گذشته ایشون همچنان مشغول دعا و نماز هستند
گفتم برم یک ساعت دیگه بیام انشالله حاج آقا نمازش تموم بشه
رفتم یک ساعت بعد برگشتم پیش سید عزیز دیدم هنوز هم داره نماز میخونه
گفتم اشکال نداره زمان هست میریم
یک ساعت بعد دیگه میایم
رفتم یک ساعت بعد دوباره پیش آقا سید عزیز برگشتم دیدم هنوز نمازش تموم نشده
و اینقدر نورانی شده و غرق عبادت هست که اصلا متوجه سه بار حضور من نشده
دیگه بی صبر شدم گفتم بسه حاج آقا نماز رو تموم کنید میخوام در باره موضوعی مهمی با شما صحبت کنم
این بار نمازش که تموم شد.
خیلی با گرمی ،محبت و صمیمت از من استقبال کرد گفت آقا جان خیلی خوش آمدید. بفرمایید من در خدمتم
اینقدر نورانی شده بود مثل مهتاب
انگار سید عزیز میدانست که به میهمانی خدا دعوت شده 💔
یکی دیگه از دوستان ایشون میگفت :
روز قبل از شهادت آقا سید عزیز رو دیدیم اینقدر زیبا و نورانی شده بود
انگار خورشید از آسمان به زمین آرودند 💔
شادی روح مطهر و مبارکش صلواتی عنایت کنید🤲
🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋