eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
465 دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
9.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️مولاجان... برای تعجیل آمدنت، خدا را به حق این مصیبت قسم میدهیم #به عشق_حسین و #به_نیت_فرج ... نماوا "سخت ترین مصیبت" #صاحب_عزا #حضرت_زینب_سلام_الله_علیها @shohadarahshanedamadarad🌷 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما ظهور ندیده‌ها ... ما فقط توصیف شنیده‌ها ... چه می‌دانیم از آن عصر زیبا؟! چه می‌دانیم از آن دوران دیدنی؟! چه می‌دانیم از آن روزگار چشیدنی؟! تنها، دست به دعا بر می‌داریم!! و ظهور صاحب این عالم را از خداوند مهربان تمنا می‌کنیم ... 🌤الّلهُــمَّـ؏جــِّل‌لِوَلیِّــڪ َالفــَرَج🌤 #ماملت_شهادتیم #من_ماسک_میزنم @shohadarahshanedamadarad🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•[#شهید_نوشت]•° . خواهر عزیزم هرگاه خواستے از #حجاب خارج شوے و لباس اجنبے را بپوشے بہ یاد آور کہ #اشک_امام_زمانت را جارے میکنے بہ خون هاے پاکے کہ ریختہ شد براے حفظ این وصیت #خیانت میکنے بہ یاد آر کہ غرب را در #تهاجم‌فرهنگے اش یارے میکنے و #فساد را منتشر میکنے و توجہ #جوانے کہ صبح و شب سعے کرده نگاهش را حفظ کند #جلب میکنے بہ یاد آر حجابے کہ بر تو #واجب شده تا تو را در حسن نجابت #فاطمے حفظ کند تغییر میدهے ... تو هم #شامل_آبرویے بعد از همه این ها اگر #توجه نکردے [متنبہ نشدے] هویت #شیعه را از خودت بردار [دیگه اسم خودتو شیعه نزار] @shohadarahshanedamadarad 🌷
ما شانه خالی کردیم .... و آنها هنوز پلاک گردنشان است 🌷شهید صفرعلی نورائی‌تبار🌷 @shohadarahshanedamadarad🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوم -نه ..... تقریبا 3 ساله که مسلمان شدم ..... شوهرم به مسلمان ترک، ساکن آلمانه .... اومده بودیم دیدن خانواده ام ... و این آغاز دوستی ما بود ... قرار بود هر دومون شب، توی بیمارستان بمونیم .. هیچ کدوم خواب مون نمی برد... اون از زندگیش و مسلمان شدنش برام می گفت ... منم از بلایی که سرم اومده بود براش گفتم ... از شنیدن حرف ها و درد دل های من خیلی ناراحت شد... -من برات دعا می کنم ... از صمیم قلب دعا می کنم که خوب بشی .. خیلی دل مرده و دلگیر بودم... خدای من، جواب دعاهای من رو نداد ... شاید کلیسا دروغ میگه و خدا واقعا مرده باشه ... چرخیدم و به پشت دراز کشیدم ... و زل زدم به سقف... -خدای تو جوابت رو داد ... اگر خدای تو، جواب من رو هم بده؛ بهش ایمان میارم ... خیلی ناامید بودم ... فقط می خواستم زنده بمونم ... به بهشت و جهنم اعتقاد داشتم اما بهشت من، همین زندگی بود .. بهشتی که برای نگهداشتنش حاضر بودم هر کاری بکنم ... هر کاری... چند ماه گذشت ... زمان مرگم رسیده بود اما هنوز زنده بودم... درد و سرگیجه هم از بین رفته بود ... رفتم بیمارستان تا از وضعیت سرم با خبر بشم ... آزمایش های جدید واقعا خیره کننده بود ... دیگه توی سرم هیچ توموری نبود ... من خوب شده بودم ... من سالم بودم... اونقدر خوشحال شده بودم که همه چیز رو فراموش کردم ... على الخصوص قولی رو که داده بودم ... برگشتم دانشگاه ... و زندگی روزمره ام رو شروع کردم ... چندین هفته گذشت تا قولم رو به یاد آوردم.. با به یاد آوردن قولم، افکار مختلف هم سراغم اومد ... چه دلیلی وجود داشت که دعای اون زن مسلمان مستجاب شده باشه؟ ... شاید دعای من در کلیسا بود و همون زمان تومور داشت ذره ذره ناپدید می شد و من فقط عجله کرده بودم . شاید ... شاید...چند روز درگیر این افکار بودم ... و در نهایت ... چه نیازی به عوض کردن دینم بود؟ ... من که به هر حال به خدا ایمان داشتم ... ادامه دارد... @shohadarahshanedamadarad🌷
چهارم تا اینکه اون روز از راه رسید . روی پلکان برقی، درد شدیدی توی سرم پیچید ...... سرم به شدت تیر کشید . از شدت درد، از خود بی خود شدم . سرم رو توی دست هام گرفتم و گوله شدم ... چشم هام سیاهی می رفت .. تعادلم رو از دست دادم ... دیگه پاهام نگهم نمی داشت ... نزدیک بود از بالای پله ها به پایین پرت بشم که یه نفر از پشت من رو گرفت و محکم کشید سمت خودش .. و زیر بغلم رو گرفت..... به بالای پله ها که رسیدیم افتادم روی زمین ... صدای همهمه مردم توی سرم می پیچید ... از شدت درد نمی تونستم نفس بکشم ... همین طور که مچاله شده بودم یه لحظه به یاد قولی که داده بودم؛ افتادم ... خدایا! غلط کردم ... من رو ببخش ... یه فرصت دیگه بهم بده ... خواهش می کنم ... خواهش می کنم ... خواهش می کنم... برای اسلام آوردن، تا شمال لهستان رفتم ... من هیچ چیز در مورد اسلام نمی دونستم... قرآن و مطالب زیادی رو از اونها گرفتم و خوندم ... هر چیز که درباره اسلام می دیدم رو مطالعه می کردم؛ هر چند مطالب به زبان ما زیاد نبود .. و بیش از اون که در تایید اسلام باشه در مذمت اسلام بود... دوگانگی عجیبی بود ... تفکیک حق و باطل واقعا برام سخت شد ... گاهی هم شک توی دلم می افتاد... آنیتا .... نکنه داری از حق جدا میشی... فقط می دونستم که من عهد کرده بودم ..... و خدای مسلمان ها جان من رو نجات داده بود ... بین تمام تحقیقاتم ياد حرف های دوست تازه مسلمانم افتادم ... خودش بود .. مسجد امام على هامبورگ ... بزرگ ترین مرکز اسلامی آلمان و یکی از بزرگ ترین های اروپا ... اگر جایی می تونستم جواب سوال هام رو پیدا کنم؛ اونجا بود... تعطیلات بین ترم از راه رسید و من راهی آلمان شدم ... بر خلاف ذهنيت اولیه ام ... بسیار خونگرم، با محبت و مهمان نواز بودند ... و بهم اجازه دادند از تمام منابع اونجا استفاده کنم ... هر چه بیشتر پیش می رفتم با چیزهای جدیدتری مواجه می شدم ... جواب سوال هام رو پیدا می کردم یا از اونها می پرسیدم ... دید من به اسلام، مسلمانان و ایران به شدت عوض شده بود ... ادامه دارد... @shohadarahshanedamadarad🌷
6.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این روزا حالم حال خوبی نیست #ما_ملت_شهادتیم @shohadarahshanedamadarad🌷