بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم…
#کانال
#فقط_کلام_شهید❣❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
دلنوشته ی یک دختر ایرانی
به نام آن که آرامش را در سایه ی حجابش به من هدیه کرد...
سالهاست که نفس میکشم، اما انگار تازه امروز زنده شدهام...
پیش از این، حتی در انبوه ثروت پدر، میان آن همه میهمانیهای پر زرق و برق، سفرهای رنگین خارجی و داخلی و در هیاهوی موسیقیهای حرام، گم شده بودم.
در چرخه ی بیپایان شبها، همرنگ پارتیها و نگاههای مسموم پسرهایی شدم که هر کدام تکهای از وجودم را با خود میبردند.
فکر میکردم «آزادی» یعنی بیحجابی، یعنی رها شدن از هر قید و بندی.
اما چرا هرچه بیشتر میدویدم، ته دلم خالیتر میشد؟
چرا انباشت خندههای مصنوعی، سکوت سنگین تنهاییام را پر نمیکرد؟
تا آن روز... تا آن سفر راهیان نور...
وقتی پایم به خاک گرم یادگاران دفاع مقدس رسید، بغض سالها بیتفاوتی ترکید. کنار مزار شهدا، نام یکی توجهم را جلب کرد
«شهید گمنام، ۱۶ ساله...».🌹
قبرش را بوسیدم و ناخودآگاه گریستم.
انگار صدایش از پشت زمان آمد: «خواهر، آرامش را جایی دیگر دنبال مکن. آرامش اینجا در شلمچه است، زیر باران عنایت خداست...».
وقتی برگشتم، در خواب، شهیدی را دیدم با چفیه ی سفید و تبسمی آرام. دستش را به سمت قلبم گرفت و گفت: «حجاب، سپر است، نه زندان. سیاهی حجاب تو ادامه همان راهی است که ما رفته ایم.
اگر حجابت را زمین گذاشتی شکست در عملیات تهاجمی و شبیخون دشمن حتمی است و اگر بر خدا توکل کردی و امانت مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها را محکم و با ایمان راسخ نگهدار بودی مثل ما پیروز و رستگار خواهی بود »
صبح که بیدار شدم، اشکهایم خشک شده بود، اما قلبم تازه میتپید.
عصر تصمیم را گرفتم. چادری خریدم و با استعانت از روح شهدا بر سر تاج بندگی را گذاشتم، عجیب بود ولی اولین بار بود که «آزادی» را در حجاب میچشیدم.
وقتی چادر را سرم گذاشتم، گویی پردههای ظلمت از روحم کنار رفت. حالا دیگر در خیابان، نگاههای هوسآلود جای خود را به احترام دادند.
موسیقیهای پرشور حرام، جایشان را به نوای قرآن و ذکر و مداحی داد.
حتی پدرم، که همیشه مرا در برندها تعریف میکرد، حالا به چشمان درخشانم خیره میشود و میگوید: «دخترم، تو را هیچوقت اینقدر زیبا ندیده بودم...».
آری، آرامش را یافتم؛ نه در ثروت و تجملات دنیا، که در سایه ی حجاب و حیا. امروز میدانم شهیدان، نگهبانان همیشهبیدار این راهند.
و من، که روزی اسیر ظواهر فریبنده بودم، اکنون با پوشش مقدسم، پرچمدار عشقی شدهام که مرزهای خاکی نمیشناسد...
دختری که آفتاب، حجابش شد
#کانال
#فقط_کلام_شهید❣❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بامان الله يا شهيد الله 😭
#کانال
#فقط_کلام_شهید❣❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
شهدا نجواهای مارو میشنوند
اشک هایی که در خلوت به یادشان میریزیم رو میبینند
چنان سریع دستگیری میکنند که مبهوت میمانی.
اگر واقعا دل به آنها بسپاری ، با چشم دل عنایتشان را میبینی.
#شهید_مسعود_زکی_زاده🕊
#کانال
#فقط_کلام_شهید❣❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
وقتی شهید سید محمد باقر صدر رضی الله عنه عمامه را بر سر شهید سید حسن نصرالله گذاشت...
سه کلمه به او گفت:
تو از اهمیت بالایی برخورداری و من بوی رهبری را در وجودت استشمام می کنم و از یاران امام مهدی علیه السلام هستی ان شاء الله .
#کانال
#فقط_کلام_شهید❣❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
یک شب کاظم رو کرد به ما چند نفر و حرف عجیبی زد. بهمان گفت: «امشب تو دعای توسل، ائمه(ع) میان تو اتاقمون.» و بلافاصله گفت: «اگه خدا بخواد.» کم نمانده بود از چیزی که به گوشمان خورده بود بال دربیاوریم. گرچه زمینهاش تا حد زیادی بود. مثل کسی که مدتها تشنه بوده و به او وعده آب زلال و خنک میدهند شده بودیم؛ همینطوری نرفت سر اصل مطلب؛ کلّی مقدمهچینی کرده بود تا آماده شویم.
جمله بعدی کاظم بیشتر تکانمان داد. خیلی مطمئن گفت: «من امشب امام عصر(عج) رو به شما نشون میدم.» خدا میداند در دلمان چه خبر بود. نمیشود گفت.
شب شد.
پنج شش نفری جمع شدیم توی اتاق خودمان و بعد از خاموش کردن چراغ، جلسه شروع شد.
دیگر دل توی دلمان نبود.
البته کاظم سابق هم یک همچین قراری با ما گذاشته بود. یعنی بنا بود همه، حضرت(عج) را ببینیم. اما دفعه قبل این اتفاق نیفتاده بود. خودش میگفت به خاطر گناه و خطایی که از یکی از بچهها سر زده بوده؛ منتهی اسمی از او نبرد. فقط گفت یک نفر اشتباهی کرده.
مدتها گذشت تا دوباره موعد دیدار فراهم شد.
توی پوست خودمان نمیگنجیدیم؛ اشتیاقی به همراه اضطراب!
دعا که داشت شروع میشد یکهو کاظم گفت: «هر کی لایقش باشه، امشب همه رو زیارت میکنه.» نگرانیها چند برابر شد. میگفتیم یعنی امشب چه میشود؟ باید به خودمان رجوع میکردیم. دیگر هر کسی بود و عملش. مدام در دل حدیث نفس میکردیم و میگفتم یعنی روزیمان میشود یا نه؟
شروع کردم به خواندن دعا. پشت سرش، هِقهِقهای کاظم راه افتاد. هنوز دو بند نخوانده، انقلابی درش بوجود آمد و بیامان زار میزد. من هم وقتی گریهاش را شنیدم، طاقت از کفم رفت و بغضم ترکید و اشکهایم سرازیر شد. حس عجیبی پیدا کرده بودم و از درون شعلهور بودم؛ گاهی اینطوری است، چیزی نمیبینی ولی حس میکنی جو سنگین است و سیم، وصل شده.
مقداری که به همین منوال گذشت و کاظم گریه مرا دید، آرامتر شد و بهم گفت: «امام حسین(ع) میفرمایند گریه نکن!» زبان در کامم نمیچرخید و قدرت تکلم نداشتم. دعا را شکستهشکسته ادامه دادم تا آخر. از اعماق وجود باور داشتم و به دلم نشسته بود که این حرف را کاظم از خودش نگفته. واقعاً حس حضور بهم دست داده بود. این احساس قابل بیان نیست؛ فقط باید شهود کنی و برایت اتفاق بیفتد... .
تا اینجا را شاید جایی گفته باشم. چون ادعای دیدار نیست. صرفاً چیزی است که به چشم کاظم میآمد و برای ما از مشاهداتش میگفت. اما از اینجا به بعد اتفاق عجیبتری افتاد.
وقتی آخرِ جلسه از کاظم گِله کردیم و گفتیم چرا ما چیزی نمیبینیم، بهمان گفت اگر میخواهید برایتان ثابت شود که اهلبیت(ع) در این اتاق هستند یا نه، با هر بار بیرون رفتن یکی از آن بزرگواران، چراغ اتاق یک بار خاموش و روشن میشود!
در واقع با این کار میخواست حرف خودش را ثابت کرده و جای شکی برای ما باقی نمانده باشد.
وقتی کاظم این حرف را زد، به فاصله کمتر از چند دقیقه، چراغ «#چهارده» بار خاموش و روشن شد؛ همان مهتابی بالای سرِ ما که کلیدش جلوی در ورودی اتاق قرار داشت!
کم نمانده بود سنگکوب کنیم. میخ شده بودیم به زمین و کسی جُم نمیخورد. فقط خودش بلند شد و همه را یک به یک بدرقه کرد و دوباره آمد سر جایش نشست. یعنی کاظم چهارده بار رفت جلوی در و برگشت!
این را همه به چشم دیدیم... .
برشی از کتاب #رویای_بانه
خاطرات بینظیر شهید کاظم عامل
#خاطرات
#سخن_و_سیره
#انا_علی_العهد
#کانال
#فقط_کلام_شهید❣❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
شادی روح شهدا صلوات
الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#مسابقه_آشنایی_با_شهدا
#کانال
#فقط_کلام_شهید❣❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
🕊زیارت نامہ شهـــــــــدا
به نیت همه شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
شهادت حمید باکری: 6 اسفند
شهادت حسین خرازی: 8 اسفند
شهادت امیرحاج امینی: 10 اسفند
شهادت ابراهیم همت: 17 اسفند
شهادت حجت اله رحیمی: 18 اسفند
شهادت حسین برونسی: 23 اسفند
شهادت عباس کریمی: 24 اسفند
شهادت مهدی باکری: 25 اسفند
شهادت یوسف سجودی"26 اسفند
شادیروحشهدای اسفندصلوات✨
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🦋
چه رازی نهفته در شهادت برادران باکری؟! سه برادر، هر سه شهید، هر سه مفقود . .
از راست: #شهید_علی_باکری که در ایام انقلاب توسط ساواک دستگیر و تکه تکه شد و هیچگاه پیکرش بازنگشت،
نفر دوم #شهید_مهدی_باکری که در عملیات بدر در جزیره مجنون مجروح شد و وقتی او را در قایق گذاشتند که به عقب برگردانند قایق را با آر پی جی زدند و پیکر مهدی را دجله برای همیشه برد،
نفر سمت چپ هم #شهید_حمید_باکری که در عملیات خیبر در جزیره مجنون شهید شد و وقتی خواستند فقط پیکر او را برگردانند، برادرش مهدی گفت: هر موقع سایر شهداء را برگرداندید او را هم بر میگردانیم و پیکر حمید تا به همین امروز مانده است در جزیره مجنون...
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
#فرازی_از_وصیت_نامه
"من ڪہ نتوانستم اما از تمام دوستان و آشنایان تقاضا مے ڪنم، نگذارند رهبر انقلاب، تنها و مظلوم بماند..✨
#شهید_مهدی_عزیزی
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋