🌹اول نیت کنید بعد انتخاب کنید🌹
♥️بعد ببین شهید انتخاب شده ات چه کلام و مسیری رو برات بازمیکنه♥️
1⃣:🌸https://digipostal.ir/cdpyeku
2⃣:🌸 https://digipostal.ir/cezrjuy
3⃣:🌸https://digipostal.ir/c7xyhkp
4⃣:🌸 https://digipostal.ir/ci8mse0
5⃣:🌸https://digipostal.ir/cyhxo3x
6⃣:🌸https://digipostal.ir/cgyuw6q
6⃣:🌸https://digipostal.ir/cgyuw6q
7⃣:🌸 https://digipostal.ir/cpq96w8
8⃣:🌸https://digipostal.ir/c7gf1c8
9⃣:🌸https://digipostal.ir/ctft0ru
1⃣0⃣🌸https://digipostal.ir/crmy01v🌸
التـماس دعاۍ ویژه 🍃
درکانال ما ....مارا حمایت کنید
@shohadarahshanedamadarad
🔻قسمتی از وصیت حاج قاسم:
✍«همراه خود دو چشم بسته آوردهام که ثروت آن در کنار همه ناپاکیها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است؛ گوهر اشک بر اهلبیت است؛ گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم»
🇮🇷
@shohadarahshanedamadarad
🌷بسم رب المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف🌷
سلام علی آل یس🌸🌸🌸
السلام علیک یا وعدالله الذی ضمنه🌺🌺🌺
💐💐سلام وعده ی ضمانت شده ی خدا💐💐
🌱سلام زندگی🌱
❣ سلام عشق من❣
🌸 سلام علیک حجت بن الحسن🌸
صباحی دیگر و ...
و باز خورشید است که به شوق رویت روی ماهتان،سر از پشت کوهساران بالا می آورد...🍀🍀🍀
یا من بیمنه رزق الوری،🌷🌷
ای که عالم به فدایتان،❣❣❣
مولاجان،❤️
صبحتان بخیر🌸🌸🌸
✨مینویسم که شب تار سحر میگردد
یک نفر مانده از این قوم که برمی گردد...✨
🌱#سلام_امام_زمانم 🌱
🌷#عرض_ادب🌷
🌸#ساحت_مولا🌸
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌸🌸🌸🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@shohadarahshanedamadarad
راوی شهدا💕:
سلام دوستان عزیز دهه کرامت هست
اگر دستی را بگیری امام رضاع دستت را میگیرید
سید بزرگوتری وآبرومندی هست که مشکلات مالی داره و آبرویش مبلغ ۵ میلیون تومن درخطرهست باورکنید حقیر وقتی قضیه اش رامتوجه شدم دلم میخواست زمین شکافت بخورد و داخل زمین بروم
دراین ایام که نظرامام رضا ع رابتوانیم بهتر بخودمان جلب کنیم بیاید باهرتوان مالی ک میتوانید کمک این سیدبزرگوارکنیم
هرچقد درحدتوانتانت هست نذاریم آبروی اولاد حضرت زهرا س برود
جهت کمک های شما ب کارت ذیل
6037997476768271
اسماعیل پیش بین
اگ خودت توان مالی نداری لااقل این پیام را ب اشتراک بذار
09168301483
منتظر حضورسبزتان هستیم
@sadaghkomak
غصه رفتنِ جمعه نیست؛غصه نیامدن توست...
غصه رفتنِ جمعه نیست؛
غصه رفتنِ جوانی و ندیدنِ توست...
اللهم عجل لولیك الفرج🍃🌺
@shohadarahshanedamadarad
✍روایت خاطره؛
گمان کردم برای بازدید از فروشگاه سپاه آمده ، چرخی زد ، برخی قیمتها را پرسید؛ رفت. چند روز بعد فهمیدم آمده بوده برنج بخرد ؛ پول کافی نداشته. فرمانده ارشد جنوبشرق کشور، فرمانده سپاه منطقه شش ، فرمانده قرارگاه قدس و فرمانده لشکر ثارالله بود آنموقع.
#شهید_سلیمانی🌹✨
#الّلهُمَ_عَجّل_لِولیّکَ_الفرَج🌲
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
@shohadarahshanedamadarad
🌹شهید جواد اللهکرم
شهید همیشه دائم الوضو بودن👌 و خیلی به وضو داشتن حساس بود.
یه روز بهش گفتم یه انگشتر خوب میخوام گفت: من میدم برات درست کنن، اما شرط داره.
شرطش اینه که همیشه با وضو باشی و بهم قول بدی با وضو باشی.🌱
روی شیطون رو کم کرده بود تو وضو گاهی هر روز 20بار وضـــــو میگرفت.❗️
روی انگشتر نوشته بود علی مع الحق و روی دیگش الحق مع علی
@shohadarahshanedamadarad
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_اول
وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که هر چشمی را نوازش میداد. خورشید پس از یک روز آتشبازی در این روزهای گرم آخر #بهار، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه میکشید.
دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را میدیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد میشد، عطر #عشق او را در هوا رها میکرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میکرد!
دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت میگذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگیام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد.
همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر میدانستم اوست که خانه قلبم را دقّالباب میکند و بیآنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟»
با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ میچرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم میکردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...»
هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطهای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟»
تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار میکند :«الو... الو...»
از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو میشناسی؟؟؟»
ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟»
از اینکه اسمم را میدانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خندهای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم عزیزم!» و دوباره همان خندههای شیرینش گوشم را پُر کرد.
دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدنمان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من بهشدت مهارت داشت.
چشمانم را نمیدید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب #عاشقانهای که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول میزنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقیمان در گرمای #عراق، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک!
خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم.
از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دستبردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است.
دیگر فریب شیطنتش را نمیخوردم که با خندهای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم میبرمت! ـ عَدنان ـ »
برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمیدانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟...
#ادامه_دارد✍️
@shohadarahshanedamadarad