eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
466 دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 پویان به لیوان تو دستش خیره شد. -آره. افشین با تعجب گفت: -فاطمه نادری؟!! همونجوری که لبخند میزد،گفت: -...نه. -پس هنوز یه کم عاقلی. -دوست صمیمیش، مریم مروت. دهان افشین باز موند.گفت: -خیلی دیوانه ای...باز حداقل فاطمه نادری خوشگل تره. -کار دله دیگه،حساب کتاب سرش نمیشه. -میدونی که شدنی نیست. -اگه شدنی بود که تا حالا داداشت قاطی مرغا بود. افشین بلند خندید و گفت: -من که نمیخوام هیچ وقت عاشق بشم.. قشنگ معلومه بد دردیه. لبخند پویان رنگ غم گرفت.با حسرت گفت: -چند وقته دوست دارم جای تو باشم.اگه پدر و مادرم اینقدر به من وابسته نبودن، میرفتم خاستگاری. -اگه میرفتی خاستگاری هم اونا به تو دختر نمیدادن. به آتش جلوی پاهاش نگاه میکرد.نفس بلندی کشید و گفت: -آره،درست میگی.همین الان هم یکی از بچه مذهبی های دانشگاه خاستگارشه ولی مریم بهش جواب رد داده. افشین خیره نگاهش کرد و گفت: -نگو که میخوای نماز هم بخونی. پویان با لبخند نگاهش کرد.افشین گفت: -میخوای نماز خون بشی؟!! -دو ماه که میخونم..ولی پدرومادرم هم نمیدونن. افشین از تعجب داشت شاخ درمیاورد. گفت: -رفیق ما از دست رفت. -..الان نه ماهه دارم تحقیق میکنم.اول راهمو اشتباه رفتم.برای جواب سوالهام سراغ آدمهای درستی نرفتم.چند قدم میرفتم بعد ناامید تر از قبل برمیگشتم. دیگه خسته شده بودم.تا اینکه خانم نادری رو شناختم.ایشون یه آدم مناسب بهم معرفی کرد. افشین کلافه بلند شد، و نزدیک دریا رفت.پویان همونجا نشسته بود و فکر میکرد. یک ساعت بعد افشین برگشت. -پاشو بیا دیگه. دقیق نگاهش کرد و گفت: -افشین به فاطمه نادری نزدیک نمیشی، فهمیدی؟ -تو الان از کجا فهمیدی داشتم به اون فکر میکردم؟..اصلا تو که عاشق اون یکی هستی... بلند شد و باعصبانیت گفت: -افشین،دارم خیلی جدی بهت میگم... -خیلی خب بابا،بیخیال. ولی پویان متوجه شد، که افشین فقط تا وقتی پویان هست کاری به فاطمه نداره. وقتی بره،میره سراغش. پویان عاشق مریم بود، ولی نسبت به فاطمه میکرد.خوب میدونست افشین اونقدر کینه ای هست که هرکاری میکنه تا انتقام بگیره. مخصوصا که فاطمه جلوی همه به افشین سیلی زده بود.از طرفی هم مطمئن بود فاطمه عذرخواهی نمیکنه. دعوای خیلی سختی در پیش بود. تمام مدت چهارماهی که به مهاجرتش مونده بود، سعی میکرد افشین رو قانع کنه که بعد از رفتنش هم بیخیال فاطمه بشه، ولی افشین مغرورتر و کینه‌ای‌تر از اون بود که به حرف پویان گوش کنه. پویان و افشین با ماشین تو خیابان ها دور میزدن... دومین اثــر از؛ 🌸 🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸🌱 https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 تو دانشگاه نمیشد، هیچ آدرس و شماره ای هم ازش نداشت. مجبور شد تعقیبش کنه. فاطمه و مریم سوار ماشین فاطمه شدن. جایی کنار خیابان مریم از ماشین پیاده شد و رفت. فاطمه هم حرکت کرد. پویان چراغ میداد که نگه داره ولی فاطمه توجهی نمیکرد.کنار ماشین فاطمه رفت. شیشه ی ماشین رو پایین داد، و بوق میزد.فاطمه وقتی متوجه پویان شد،تعجب کرد و کنار خیابان پارک کرد. پویان هم جلوی ماشین فاطمه پارک کرد و پیاده شد. ولی فاطمه پیاده نشد. فقط شیشه ماشین رو کمی پایین داد. پویان سرش پایین بود و سعی میکرد به فاطمه نگاه نکنه. با احترام گفت: -سلام خانم نادری. -سلام،مشکلی پیش اومده؟! -ببخشید،مجبور شدم تعقیب تون کنم و تو خیابان مزاحمتون بشم.مطلب مهمی بود که باید خدمت تون عرض میکردم. -بفرمایید،گوش میدم. -میشه سوار بشم؟ -نه. پویان بخاطر صراحت فاطمه لبخند زد. -من قصد مزاحمت ندارم.موضوع مهمیه. -درچه مورد؟ -درمورد دوستم،افشین مشرقی. فاطمه یه کم فکر کرد. نه سوار شدن پویان به ماشینش کار درستی بود،نه سوار شدن فاطمه به ماشین پویان. پیاده شد و بدون اینکه به پویان نگاه کنه گفت: -بفرمایید. -افشین آدم کینه ای و مغرور و سمجی هست.تا به چیزی که میخواد نرسه، بیخیالش نمیشه.از هر راهی هم که شده میخواد به خواسته ش برسه. -اینا چه ارتباطی به من داره؟ پویان بعد مکث کوتاهی گفت: -اون از شما کینه داره..بخاطر سیلی اون روز..تو دانشگاه. فاطمه یه کم فکر کرد.عصبانی گفت: -من که کاری باهاش نداشتم،اول اون شروع کرد... -من میدونم.تو این مدت هم هرکاری تونستم انجام دادم که منصرف بشه ولی ... خانم نادری من هفته آینده از ایران میرم.تا الان هم به سختی تونستم کنترلش کنم.مطمئنم وقتی من برم،اذیت و آزارهاش برای شما شروع میشه. فاطمه گیج شده بود.سکوت طولانی ای شد. -میگید من چکار کنم؟ -بیشتر مراقب خودتون و اطرافیان تون باشید. فاطمه اخمی کرد و گفت: -اطرافیانم دیگه چرا؟! -گفتم که افشین از هر راهی که شده میخواد تلافی کنه. -واقعا همچین آدمیه یا شما دارین بزرگش میکنین؟! -خیلی متاسفم ولی همچین آدمی هست. دوباره سکوت طولانی. فاطمه گفت: -جز شما کس دیگه ای رو داره که ازش حرف شنوی داشته باشه؟ -نه،هیچکس. -حرف شما چرا براش مهمه؟ -من و افشین مثل برادریم.دوستیش با من براش مهمه. -شما کی برمیگردید؟ پویان با مکث گفت: -من و خانواده م برای همیشه داریم میریم. فاطمه با تعجب گفت: _پس مَر... ادامه نداد. پویان متوجه منظورش شد، و تعجب کرد.مردد بود بپرسه یا نه. بالاخره گفت: -شما از کجا میدونید که من... ادامه نداد. فاطمه گفت: -از حالت اون روز شما بعد تصادف متوجه شدم. -خانم مروت هم متوجه شدن؟ دومین اثــر از؛ 🌸 🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸🌱 https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن ، داد میزد : آهــــای ...😃 سفره ، حوله ، لحاف ، زیرانداز ، روانداز ، دستمال ، ماسڪ ، ڪلاه ، ڪمربند ، جانماز ، سایه بون ، ڪفن ، باند زخم ، تور ماهی گیریم ... هــــمـــه رو بردن !!!😂😄🙈 شادی روحشون ڪه دار و ندارشون همون یڪ چفیه بود صلوات 😞🥀😍 https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🔸بعضی‌ها فکر می‌کنند اگر ظاهرشان را شبیه شهدا کنند، کار تمام است! نه باید مانند شهدا زندگی کرد...!! 🌷شهید محمدابراهیم همت🌷 شادی روح همه شهدا صلوات ❣❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
💔 همیشه توجه به خدا داشته باشید و فراموش نکنید دنیا به آخر می‌رسد سعی کنید به دنیا دل نبندید و خود را مهیای سفر آخرت کنید. این ها بخشی از سخنان شهید مدافع حرم، الیاس چگینی در وصیت‌نامه‌اش است، اینک چراغ راه ماست✨ سالروز شهادت ❣❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
💔 حرف آخر... گاهی گمان میکنیم رفتن و تنها گذاشتن خانواده برای مردان جنگی، کار آسانی‌ست اما... آن عُلقه و محبت بین اعضای خانواده را نمی‌شود انکار کرد، چه بسا امتحان های سخت‌تر از این دوری، به میان آید... گاهی فکر می‌کنم اگر اتصال به آن منبع آرامش لامتناهی نبود مردان نبرد، این درد را چگونه تحمل می‌کردند؟! بخوانیم امتحان سخت و جانکاه بسیجی شهید، مهدی طیاری را... لحظه اعزام به جبهه حاج مهدی طیاری هم با زینب سه ساله‌اش آمده بود... دختر به گردن پدر آویزان شده و تحت هیچ شرایطی حاضر نبود رها کند. اطرافیان هر حیله و روشی به کار بستند برای جدا کردن دختر، کارگر نیفتاد و زینب، پدر را رها نمی‌کرد حاج مهدی می‌خندید اما تمام اتوبوس به گریه افتاده بودند. تا اینکه حاج مهدی با یک تشر و با قدرت دختر را از خود کند و اتوبوس که راه افتاد خود حاج مهدی هم شروع کرد به گریه کردن... درست چند وقت بعد از این ماجرا به حاج مهدی، خبر رسید که آب جوش سماور روی زینبش ریخته و تمام بدنش سوخته حاج مهدی به محض خبردار شدن از منطقه برگشت اما دیر شده بود و زینب روی دستان خود طیاری جان داد. خودش غسل و کفنش کرده بود خودش دفنش کرده بود اما روز بعدش برگشته بود منطقه... حاج قاسم گفته بود "خدا را شاهد می‌گیرم روزی که طیاری به منطقه برگشت ذره ای نشانه از ضعف و اندوه در صورتش نبود." انتشار به مناسبت ❣❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
💔 ڪلاه نیم‌سوخته بسیجی این ماهپاره که نور چشم مادر و قوت قلب پدرش بود، در عملیات بیت المقدس تکه تکه شد بخوانید روایت شهادتش را... قبل از عملیات بیت المقدس به خاطر گرمای هوا، همراه با تعدادی از بچه های ذخیره، کلاه پارچه ای تهیه کردیم و هر کدام اسم و مشخصات خود را روی لبه کلاه نوشتیم و به شوخی می‌گفتیم اگر چیزی از بدنمان نماند لااقل از روی کلاهمان شناسایی بشویم... این شوخی ما در مورد این شهید عزیز به حقیقت پیوست یک روز بعد از بازپس گیری جاده دوم، وقتی ما برای جستجوی مفقودین رفتیم، تنها قسمتی از کلاه شهید عبدالحسین پیدا شد... این کلاه ۳۲ سال نزد یکی از همرزمانش ماند و در آستانه سالگرد شهادتش به خانواده‌اش تقدیم شد.. راوی: همرزم انتشار به مناسبت ❣❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
【🌿】【🌿】 پنج‌سالش‌که بود‌،نمازمی‌خوند . . . خیلی علاقه ی‌ شدیدی نشون‌ می‌داد‌‌ به مهر‌و‌تسبیح . . . مخصوصا‌تسبیح‌رو‌خیلی‌دوست‌داشت ! هرجا‌می‌رفت‌یه تسبیـح‌می‌خرید . کلاس‌ِاول‌ابتدائی‌بود،اولین‌دوستی‌که پیدا‌کرد؛حافظ‌ِقرآن‌بود":) ازهمون‌کلاس‌سوم،چهارم‌ابتدائی‌روزهائی‌که صبحی‌بود،ظھرمی‌رفت‌ مسجد… روزهایی‌که‌بعدازظهری‌بود، شب‌ها‌می‌رفت‌مسجد(: پنجشنبه جمعه‌ هم‌ که باید‌حتما‌مسجد‌ می‌رفت‌ . همہ‌می‌گفتند،‌اصلا‌ علی‌ مثل‌ یه مرد کوچك‌می‌مونه'! ماتوش‌ بچگی‌ ندیدیم!همیشه‌ یه روح‌ بزرگی‌ داشت،‌حرفای خیلی‌ بزرگی‌ میزد . .🌱" 🌷 یاد شهدا با صلوات اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ❣❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
🌹🍃' "بـسم‌الله‌الࢪحمن‌الࢪحـیم" السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم 💚! ❣❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 گوشواره های قلبی دختر کاپشن صورتی 💛 برای کمک به جبهۀ مقاومت حراج می‌شود ✍🏻مدل بچه شیعه‌ها این طور است... پای اسلام که به میان بیاید، از هر چه دوست‌تر دارند، می‌گذرند... وعده صادق و موشک هم نباشد، همین مردم موشک‌اند... ❣❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄