eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
468 دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸   💗تلنگر شهید💗  قسمت 1 سرم رو گرفتم بین دستام و نشستم روی زمین... اشکام یکی یکی روی گونه ام میریختن... صدای داد مردا و زنایی که توی آتیش میسوختند توی گوشم میپیچید... زبونمو روی لبهای خشک و لرزونم کشیدم... تشنم بود،انگار صد ساله آب نخوردم دوباره بلند شدم و راه افتادم بلکه یه ذره آب پیدا کنم. ترس همه وجودمو گرفته بود... بی هدف راه میرفتم... یه جا صدای یه دختر رو شنیدم رفتم نزدیکتر ولی با دیدن صحنه رو به روم جیغم بلند شد... من بودم که توی آتیش میسوختم. سریع شروع کردم به دویدن به سمت مخالف که صدای گوشنوازی بلند شد... - داری از آیندت فرار میکنی؟ صدا از پشت سرم می اومد برگشتم یه پسر 26ساله بود،ای اینجا چیکار میکرد؟ چرا وقتی اومدم ندیدمش؟ حاال اینا رو بیخیال چی گفت این الان؟ آینده من؟ با چشمایی که از قطره های اشک پوشونده شده بود به پسره نگاه کردم... چهره زیبایی داشت یه جورایی نورانی بود انگار... رفتم طرفش... -هی آقا پسر اینجا کجاست؟ یعنی چی گفتی دارم از آیندم فرار میکنم؟ اصلا تو کی هستی ها؟ لبخندی روی لبش شکل گرفت... یه دفعه غیب شد... دویدم سمت جایی که بود... -کجا رفتیها این پسر؟ لامصب کجا رفتی؟ با دادی که زدم از خواب پریدم... نفس نفس میزدم... نگاهم رو دور اتاق چرخوندم... تاریک بود وقتی مطمئن شدم توی اتاقمم بلند شدم و رفتم بیرون راه آشپزخونه رو پیش گرفتم... لیوان رو پر آب کردم و سر کشیدم... وای این چه خوابی بود من دیدم؟ اون پسره چی میگفت اصلا؟ سرمو تکون دادم تا افکار جور واجور رو از ذهنم دور کنم... لیوان رو گذاشتم روی اوپن و رفتم تو سالن روی کاناپه نشستم...تلویزیون روشن کردم، شبکه ها رو زیر رو رو کردم یه فیلم عاشقانه پیدا کردم. دوباره بلند شدم از تو آشپزخونه بسته پفک رو برداشتم و نشستم سر جای اولم و مشغول فیلم دیدن شدم... یه جا پسره خم شد رو دختره و خواست ببوستش که یه دفعه یاد خوابم افتام... دوباره تمام حواسم رفت به خوابی که دیدم ... اصلا فیلم رو فراموش کردم... نگاهم به ساعت افتاد... 4 صبح بود... تلویزیون رو خاموش کردم و روی کاناپه دراز کشیدم سه ثانیه بیشتر طول نکشید خوابم برد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تلنگر شهید💗 قسمت2 رژ صورتی رنگم رو برداشتم و کشیدم روی لبم...ریمل و رژگونه هم زدم... مانتو قرمز و شلوار مشکیم پوشیدم..مقنعه مشکی هم سرم کردم.. هر چی موهامو میزدم زیر مقنعه بازم دو سه تکه اش بیرون میموند... بیخیال... بعد از برداشتن کلاسور رفتم تو آشپزخونه مامان بابا مشغول خوردن صبحونه بودن. با لبخند گفتم: -سالم خانواده محترمه بابا: سلام خوشکله بابا بیا بشین صبحونتو بخور -نوچ باید برم دیرم میشه مامان یه لقمه برام گرفت و داد دستم -مرسی مامان خوشتیپم ... مامان:برو بچه خودتو لوس نکن خندیدم و بعد از خدافظی رفتم بیرون... در ماشین رو باز کردم و سوار شدم. جونم بزن که بریم... پخش رو روشن کردم و صداش رو بلند. ساسی مانکن میخوند و منم گردنمو تکون میدادم. رسیدم چراغ قرمز... با دستم ضربه روی فرمون زدم و گفتم -ای بابا اینم مملکته آخه؟ سرمو تکون دادم و پخش رو کم کردم... تقه ای به پنجره خورد.. چرخیم بازم این بچه گدا ها. بیخیال گوشیمو برداشتم... اسامو چک کردم... سمانه،این دختره چیکار داره با من؟ بازش کرد -سلام دنیا ببخشید میدونم اشتباه کردم بهت تهمت زدم دیروز فرزانه بهم گفت : اصل قضیه چی بوده تو رو خدا حلالم کن خودم به بچه ها راستشو میگم... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 تلنگر شهید 💗  قسمت3 هه... بعد اون گندی که زده توقع داره ببخشمش؟ خیلی پرو دختره... همین موقع چراغ سبز شد و راه افتادم... گوشیمو هم گذاشتم تو جیبم... کلا از کیف خوشم نمیومد... بالاخره رسیدم دانشگاه ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم... فرید جلو در منتظرم بود. پسره اکبیری... ببین به خاطرش چه شایعه ای ساخته شد. بدون توجه به او رفتم تو... اومد دنبالم... -دنیا خواهش میکنم به حرفام گوش کن - من هیچ حرفی با تو ندارم.. -خوب تقصیر من چیه؟ از کجا میدونستم... اون دختره میخواد بیاد تو دانشگاه بگه برگشتم طرفش و با لحن طلبکاری گفتم مثل اینکه تو باورت شده باهات دوستم؟ -نه ولی این شایعه جا افتاده باید با هم درستش کنیم -منم میخوام درستش کنم بعد کلاس... بعد زدن این حرف رفتم توی کلاس نشستم صندلی کنار نرگس... -سلام دنیا بانو چه عجب ما شما رو دیدیم -این دیگه مشکل شماست عزیزم که من به این گندگی رو نمیبینی -لوس نشو یالا بگو ببینم قضیه این حرفایی که بچه ها میگن چیه؟ -دو هفته پیش فرید اومد پیش من و واسه تولدش دعوتم کرد رستوران منم که بیکار بودم از خدا خواسته قبول کردم... رفتم دیدم فرید تنها نشسته... رفتم پیشش گفتم چرا بقیه نیومدن؟ گفت یه مهمونی دو نفره گرفته و فقط خودم و خودشیم خلاصه شام خوردیم و کادوش رو دادم نگو حالاسمانه ما رو دیده و اومده به همه گفته ما با هم دوستیم... من تا حالا با خیلیا دوست بودم و اصلا با این قضیه مخالف نیستم ولی خوش ندارم کسی حرف دروغی درباره ام بزنه... ورود استاد به کلاس فرصت حرف رو از هر دومون گرفت... صاف نشستم سرجام و به سخنان گوهر بار استاد جعفری گوش کردم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
یا سید الشهدا🕊🌹
🕊زیارت نامہ شهـــــــــدا به نیت همه شهدا اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️ https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
بسم الله الرحمن الرحیم هر روز را با یاد شهدا آغاز کنیم 🌷 بسیجی شهید حسن نظری 🌷 تولد ۴ اسفند ۱۳۴۲ بهاباد استان یزد 🌷 شهادت ۶ بهمن ۱۳۶۰ سوسنگرد 🌷 سن موقع شهادت ۱۸ سال 🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز می‌باشد ✍ بخش‌هایی از وصیتنامه این شهید عزیز ✅ اکنون که انقلاب اسلامی می رود تا دمار از روزگار صدام و صدامیان در آورد، برماست که به امام امت لبیک گفته و جان ناقابل خود را فدای این راه کنیم. ✅ حال که آخرین لحظات عمرم را می گذرانم و در این هنگام که پرارزش ترین سرمایه زندگی یعنی جانم را فدای راه الله می کنم به شما برادران و خواهران پیام هایی دارم که امیدوارم از من به عنوان سربازی از سربازان امام زمان بپذیرید. ✅ برادران عزیزم هر گلستانی و درختی احتیاج به آبیاری دارد و امروز درخت اسلام در حال تنومند شدن می باشد و احتیاج به خون دارد. ✅ ای مسلمانان، بر شما دفاع از اسلام و دفاع از قرآن واجب است. ✅ در پایان از برادران و همکلاسی های عزیزم می خواهم که در سنگر مدرسه به انقلاب اسلامی خدمت کنند و اگر برایشان میسر است به جبهه حق علیه باطل بروند. 🤲 هدیه به ارواح طیبه شهدا، امام شهدا و شهدای عزیزی که امروز سالگرد شهادتشان می‌باشد و این شهید عزیز فاتحه باصلوات 🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
آرزويش گمنامي بود و حاجت روا شد درآخرين لحظات عمرش گفت: خواهم كه در غمكده آرام بگيرم گمنام سفر كرده و گمنام بميرم😔 شهيد جاويدالاثر مدافع حرم 🌹 شهادت: تل العيس https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
فرازی از وصیت نامه شهید :🌹 خداوندا فقط میخواهم شهید شوم شهید در راه تو، خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده.خداوندا روزی شهادت میخواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت، ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر و توانایی. https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🖤شهید حسن رجایی فر: شب آخر موقع خداحافظی متوجه شد که مادر خواب است به جای بیدار کردنِ مادر برای خداحافظی شروع به بوسیدن کف پای مادر کرد و به پدرش گفت: سلامم را به مادرم برسانید .. https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب الشهدا والصدیقین