#مثل_یک_مرد
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_هفدهم
دو ساعتی گذشت حوصله ام سر رفته بود! بچه ها مشغول بازی بودند هر کاری فکر می کردم انجام دادم دیگر طاقت نیاوردم رفتم داخل اتاق...
امیررضا سرش را گذاشته بود روی میز و دستهایش دو طرف سرش بود تعجب کردم رفتم جلو، بی هوا دستهایم را کشیدم روی سرش مثل جن زده ها بلند شد! نگاهم که به نگاهش افتاد خجالت کشیدم کاش نیامده بودم داخل اتاق !
چشمهایش سرخ شده بود...
قشنگ معلوم بود دوباره هوایی شده...
در دلم یکدفعه ترسیدم!
حس از دست دادنش دلم را آشوب کرد!
امیررضا دیوانه ی شهادت و من دیوانه ی او!
حس می کردم عشق شهادت آخر می بردش...
با صدایش به خودم آمدم سمیه جان! عزیزم! خبری... دری... صدایی... ندایی....
سکته کردم خانم!
لبم را گزیدم گفتم:ببخشیدا، ولی من دیگه حوصله ام سر رفته بود...
لبخند که به لبش آمد چهره اش دیدنی تر شد...
اصلا به روی خودش نیاورد و گفت: بریم...! بریم! که شاد کردن دل مومن ثواب زیادی داره حیفه وقتمون را از دست بدیم!
لبخندی زدم و از ته دلم به خدا گفتم: خدایا من امیر رضا رو خیلی دوست دارم از اون دوست داشتنی هایی که همیشه می خواهم همراهم باشد...
یک لحظه یاد غسالخانه افتادم و نمی دانم چرا اشک در چشمهایم حلقه زد... شاید...
در میان گیر و دار حس و حال خودم بودم که امیر رضا با یک حرکت مجالی به فکرم نداد و با تمام قوایش بلندم کرد و با داد و فریاد به بچه ها گفت: بیاین کمکِ بابا! قلقلک بازی داریم! قلقلک...
و این لحظات از آن لحظه های بود که شادی عجیبی به بچه ها تزریق می کرد...
دادم رفته بود هوا اما فاید ای نداشت...
وقتی با بچه ها دست به یکی می کردند من وسط شون هیچ کاری نمی تونستم بکنم!
می دونستن من به قلقلک حساسم و با کوچکترین اشاره ای نابود میشم اینقدر خندوندنم و خندیدن که دیگه نفسم بالا نمی اومد و حسابی اشک از چشمهامون جاری شد...
ولی اشک من طعمش فرق می کرد...
حس از دست دادنشون یا رفتنم ترسی به جانم انداخته بود....
اتفاقی که دیر یا زود برای همه می افتد!
اما این روزها بیشتر می بینم و بیشتر حسش می کنم...
سرعت عمل امیر رضا برای جا به جایی وسائل من را هم مشغول کرد در حین کار کردن پرسیدم: راستی چطور بود؟
در حال جابهجایی مبل نفس زنان گفت: چی؟!
گفتم: کتاب!
مبل را گذاشت همانجا که گفته بودم...
نشست روی مبل یه لیوان آب دادم دستش تا نفسش جا بیاید...
دوباره بلند شد و مبل بعدی را برداشت و گفت: اینجا خوبه بذارمش!
گفتم: آره خوبه بعد گردنم را کج کردم و گفتم نگفتیا!
مبل را سر جایش گذاشت، دو تا دستش را محکم به مبل تکیه داد و سرش را تکان داد و با حسرتی گفت: نمی دونم! واقعا نمی دونم!
سمیه بعضی ها چطوری اینطوری میشن!
من بلند نه! ولی توی دلم گفتم: شاید مثل تو!
بعد بدون اینکه من چیزی بگم با یک حالتی ادامه داد: مــن مــســت و تــو دیــوانــه مــا را کــه بــرد خــانــه
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
جانا به خرابات آ تا لذت جان بینی
جان را چه خوشی باشد بی صحبت جانانه...
با تعجب گفتم: به!به! آقامون شاعرم بودن من خبر نداشتم!
لبخندی زد و گفت: این شعری که آقا محمدحسین زیاد می خوندن با یک حس و حال عجیب!
چشمهای از حدقه بیرون زده ام را که دید گفت: داخل کتاب نوشته بود ببین حاج قاسم چه رفقای اهل دلی داشته!
گفتم: حاج قاسم که بله! ولی به این سرعت چطوری حفظش کردی!
گفت: حرف دل خانم! خود به خود میره توحافظه!
دیگه دم دم های غروب بود و نزدیک اذان امیر رضا بدون اینکه ادامه بده و حرفی بزنه کارها را تمام کرد که زودتر به جلسشون برسه!
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
@shohadarahshanedamadarad🌷
🍃🌸
#اعمال_قبل_از_خواب😴✨
🌹یاد آوری اعمال قبل از خواب🌹
حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب :
1. قرآن را ختم کنید با قرائت
٣مرتبه«سوره توحید»
2. پیامبران را شفیع خود گردانید 👈🏻
۱ مرتبه «اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین»
3. مومنین را از خود راضی کنید👈🏻
۱مرتبه«اللهم اغفر للمومنین و المومنات»
4. یک حج و یک عمره به جا آورید👈🏻
۱مرتبه «سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر»
5. اقامه هزار ركعت نماز 👈🏻
٣مرتبه «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ»
6. سوره ى تكاثر به سفارش امام صادق (ع)، هرکس سوره تکاثر را قبل هنگام خوابیدن بخواند از عذاب قبر در امان باشد.
✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم✨
أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ. حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ. كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ. ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ. ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ
7. تسبیحات حضرت زهرا (س)
8. قرائت آیة الکرسی خیلی مجرب میباشد✨
9.استغفار
10. قرائت سوره واقعه
آیا حیف نیست هرشب به این سادگی از چنین خیر پربرکتی محروم شویم ؟
وضو فراموش نشه 🙂🌸
نماز شب خونا التماس دعا ✨
@shohadarahshanedamadarad🌷
❣#سلام_امام_زمانم❣
🌱سر شد به شوق وصل تو فصل جوانیَم...
🌱هرگز نمی شود که از این در برانیَم....
🌱یابن الحسن برای تو بیدار می شوم...
🌱روزت بخیر ای همه زندگانیَم...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@shohadarahshanedamadarad🌷
#تصویر_نوشت
شهید برونسی از فانی بودن دنیا میگوید... 👆
#سلامــ_برشهدا🌹
#ما_ملت_شهادتیم
@shohadarahshanedamadarad🌷
✨ آن شب درگيري شديدي ميشود. اميرحسين تماس ميگيرد و از سجاد ميخواهد كه به كمكش برود.
سجاد تكتيرانداز و به اسم مستعار ابراهيم بود و اميرحسين حاجنصیری به اسم مستعار اسماعيل.
✨شب علمیات خيلي رشادت به خرج ميدهند و خيلي از بچهها را از اسارت نجات ميدهند و بسيار پيشروي ميكنند، اما در آن درگيري تيربارانش ميكنند. يك تير به سينه سجاد اصابت ميكند كه به شهادت ميرسد.
✨یکی از دوستانش ميگفت: سجاد هنگام شهادت خواست تا سرش را بلند كنم تا به آقا سلام دهد. سرش را كه بلند كردم گفت: «صليالله عليك يا اباعبدالله».
✨يكي از دوستانش ميگفت چند روز قبل از شهادت، وقتي سجاد از حرم حضرت زينب(س) بيرون آمد، انگار يك متر از زمين بالاتر بود و ديگر مال اين دنيا نبود. واقعاً سجاد به عشق شهادت رفته بود.
@shohadarahshanedamadarad🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حرفِ_دل
#شبِ_جمعه
هوایِ حسین
هوایِ حرم
هوایِ شبِ جمعه زد به سرم......
بابی انت و امی یا ابا عبدالله.....
#شب_جمعہ
#شب_زیارتے_ارباب
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@shohadarahshanedamadarad🌷
🔹نماز تو شرایط سخت
سر تا پاش خاکی بود
چشماش سرخ شده بود از سوز سرما
دو ماه بود ندیده بودمش
از چهره اش معلوم بود خیلی حالش ناجوره😓
اما رفت و وضو گرفت تا نماز بخونه
گفتم: شما حالت خوب نیست
لااقل یه دوش بگیر ، یه غذایی بخور ، بعد نماز بخون
سر سجاده ایستاد،نگاهی بهم کرد و گفت:
من خودم رو با عجله رسوندم خونه تا #نمازاولوقت بخونم
کنارش ایستادم،حس می کردم هر لحظه ممکنه بیفته زمین😰
تا آخر نماز ایستادم تا اگه خواست بیفته بگیرمش
حتی تو اون شرایط سخت هم حاضر نشد نماز اول وقتش ترک بشه
#نمازاولوقت
#شهیدمحمدابراهیمهمت
⭕️ #تلـنگر
⚠️ #شـــــــهادت شوخی نیست، چقد نماز هامون رو #اولوقت میخونیم⁉️
راوی: همسر شهید
📚منبع: یادگاران " کتاب همت " ، صفحه ۵۶
@shohadarahshanedamadarad🌷