eitaa logo
راویگپ | Ravigap
349 دنبال‌کننده
263 عکس
155 ویدیو
7 فایل
﷽ 🇵🇸🇮🇷🇱🇧 ما مؤمنانِ ذكـرُ علـیٍ عبادتیم 💚🕊️ لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/434196413 کانال اصلی : @Ravidin
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ هرگز گمان نکنی که برادرت، اگر مردم رهایش کنند، خودش را می‌بازد، یا در برابر ظلم، دست و پایش می‌لرزد، یا اختیارش را، به دست هر کسی می‌سپارد، و یا از دستور هر کسی اطاعت میکند!... تصمیم من، همان است که شاعر می‌گفت: _ اگر حال و روز مرا می‌پرسی بدان که در برابر سختی‌های روزگار راه صبر در پیش گرفته‌ام؛ سخت است برای من که کسی غم به چهره‌ام ببیند که عاقبت، دشمن زخم زبان می‌زند و دوست، اندوهگین می‌شود!... _ امیرالمؤمنین به جناب عقیل می‌فرمود. 🫀 💠 @Ravidin | نهج‌البلاغه،نامه۳۶ ‌
‌ 💬 توییت کاربر عراقی: _ آیا به ما نگفته بودند که شیعه‌ها نماز جمعه نمی‌خوانند؟ آیا به ما نگفته بودند که ایرانی‌ها مجوس هستند و آتش را می‌پرستند؟ آیا به ما نگفته بودند که ایرانی‌ها از صهیونیست‌ها می‌ترسند، همان‌طور که عرب از یهودی می‌ترسد؟ آیا به ما نگفته بودند که علمای شیعه حتی یک آیه از قرآن را حفظ نیستند؟ آیا به ما نگفته بودند که ایرانی‌ها عربی صحبت نمی‌کنند و آن را نمی‌فهمند؟ پس امروز در تهران چه اتفاقی افتاد؟ 💠 @Ravidin | راویدین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرمود: به سلامتِ قلب خودت مطمئن نباش! مگر آن که برای مؤمنین همان چیزی را بخواهی، که برای خودت می‌خواهی!... 🫀 💠 @Ravidin | بحارالانوار،ج۷۸،ص۸ ‌
‌ هو الحسین؛ الذی قلوبنا تنبض بحبه، و دماءنا تتدفق بذکره، و تستمر حیاتنا علی أمل لقائه، و نحن منتصرون بدعواته، ان شاءالله!... 💚 _ راویدین ✍ 💠 @Ravidin | راویدین
‌ 🔹چندتا زن یهودی اومدن پیش پیغمبر و گفتن ما یه مجلس عروسی داریم، تو عالم همسایگی خواستیم از دختر شما هم دعوت کنیم که به مجلس ما بیان. 🔸پیغمبر فرمودن: فاطمه شوهر داره؛ باید به ایشون بگید. رفتن و با امیرالمؤمنین مطرح کردن و حضرت هم فرمودن اگه خودشون مشکلی نداشته باشن منم مشکلی ندارم. 🔹گذشت و روز عروسی رسید. زن‌های یهودی لباس‌های گرون پوشیدن و کلی زر و زیور به خودشون آویزون کردن! به خیال این که حضرت زهرا با همون چادر وصله‌دار و لباس‌های کهنه میان و اونها هم یه بهانه برای مسخره کردن و تیکه انداختن به ایشون و پیغمبر و دینشون پیدا می‌کنن! 🔸روز عروسی، جبرئیل نازل شد و از بهشت برای حضرت زهرا چنان لباس‌ها و لوازم زینتی زیبا و خارق العاده‌ای آورد، که اونها به عمر خودشون و جد و آبادشون هم ندیده بودن! در حدی حیرت زده شده بودن که از شدت تعجب به حالت سجده روی زمین افتادن! 🔹یه عده‌شون وقتی دیدن دختر پیغمبر می‌تونه از همچین تجملات خاص و دست نیافتنی‌ای استفاده کنه، اما مثل بقیه مردم زندگی می‌کنه، شهادتین گفتن و به پیغمبر اسلام ایمان آوردن!... | بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۳۰ ♨️ به روایتِ راویدین 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ معاویه نوشته بود: _ علی! اگر من و تو می‌دانستیم که این جنگ چه مصیبت‌هایی به بار خواهد آورد، هرگز درگیر جنگ با یکدیگر نمی‌شدیم! امیرالمؤمنین در پاسخ نوشت: _ معاویه! بدان که من اگر در راه خدا کشته شوم، سپس به زندگی باز گردم، و باز هفتاد بار بمیرم و زنده شوم، ذره‌ای از این شدت عمل در راه خدا کوتاه نخواهم آمد، و هرگز از جهاد با دشمنان خدا دست بر نمی‌دارم!.... | شرح نهج‌البلاغه، ج ۱۵، ص ۱۲۳ 🫀 💠 @Ravidin | راویدین
‌ 🔰 ماجرای خیبر | قسمت اول 🔹خیبر، یه منطقه فوق العاده آباد و حاصلخیز بود، که بخشی از یهودی‌های زمان پیغمبر اونجا زندگی می‌کردن و از طریق منابع اونجا، ثروت زیادی به جیب زده بودن! 🔸بیشترین محصولی که تو منطقه خیبر تولید می‌شد، خرما بود؛ در حدی که همین‌جوری که ما ضرب المثل «زیره به کرمون بردن» داریم، اونها هم ضرب المثل «خرما به خیبر بردن» داشتن! 🔹 یهودی‌ها با ثروت و امکاناتی که در اختیارشون بود، تو اون منطقه قلعه‌های مستحکمی ساختن، کلی سلاح و مواد غذایی انبار کردن و کم کم تبدیل به یه قدرت شکست ناپذیر شدن!... 🔸بعد از این که یهودی‌ها تو جنگ احزاب، با سپاه اقلا ۱۰۰۰۰ نفره خودشون و هم پیمانانشون، از ۳۰۰۰ مسلمونِ تحت محاصره شکست خوردن، همیشه دنبال این بودن که یه بار دیگه با مسلمون ها وارد جنگ بشن و اون رسوایی رو جبران کنند! 🔹 اما این بار شرایط سخت تر بود. چون بعد از اون جنگ، قریش و مشرکین مدینه با مسلمون‌ها پیمان صلح بسته بودن (صلح حدیبیه) و این بار دیگه یهودی‌ها حمایت اونها رو هم نداشتن! 🔸 ولی به غیر قریش، باز هم گروه‌هایی بودن که می‌شد روشون حساب کرد؛ قبایل عرب اطراف خیبر که نقطه مشترکشون با خیبری‌ها، همین دشمنی با اسلام بود! و یکی از این قبایل می‌شد قبیله بنی سعد. پس از این اشتراک استفاده کردن و برای طراحی یه جنگ علیه مسلمون‌ها، مذاکراتی رو شروع کردن. 🔹 طولی نکشید که پیغمبر از این مذاکرات با خبر شدن و امیرالمؤمنین رو به همراه صد نفر دیگه، به سراغ اون اعراب فرستادن. 🔸 مسلمون ها یه جایی بین فدک و خیبر، با یه جاسوس از قبیله بنی سعد رو به رو شدن. اون جاسوس، برای حفظ جون خودش هم که شده، مسلمون‌ها رو تا چراگاه قبیله بنی سعد راهنمایی کرد و مسلمون ها هم تعداد زیادی شتر و گوسفند رو غنیمت گرفتن! 🔹 چوپان‌های فراری، خبر رسیدن سپاه اسلام رو به قبیله‌شون رسوندن؛ در نتیجه اهالی بنی سعد از ترس متفرق شدن و دست یهودی‌ها رو گذاشتن تو حنا!... 🔸 اما هنوز به مغز هیچ کس خطور نمی‌کرد که مسلمون‌ها بخوان به ابر قدرت شکست ناپذیر منطقه، یعنی یهودی‌های خیبر حمله کنند!... 🔻 ادامه دارد.... ♨️ به روایتِ راویدین | عضو بشید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ از ازل، سائل پیِ احسان صاحب خانه بود؛ از پیِ سائل دویدن را حسن جان باب کرد... 💚 💠 @Ravidin | راویدین
‌ •پیغمبر اکرم می‌فرماد: مثَل علی (علیه‌السلام) در این امت، مثَل کعبه است؛ نگاه کردن بهش عبادته، و زیارتش واجب!... 💚 🫀 💠 @Ravidin | العمده،ج۱،ص۳۰۲
‌ 🔰 ماجرای خیبر | قسمت دوم 🔹حرکت بعدی مسلمون‌ها این بود که پیغمبر، سه نفر رو برای شناسایی فرستادن به منطقه خیبر؛ این سه نفر که یکی‌شون عبدالله بن رواحه بود (این اسم رو بذارید گوشه ذهنتون باهاش کار داریم)، به مأموریتشون رفتن و اطلاعاتی رو از خیبر به دست آوردن. 🔸همون موقع یه نفر به اسم اُسَیر بن رزام، تلاش می‌کرد قبیله غَطَفان که همون نزدیکی خیبر زندگی می‌کردن رو علیه مسلمون‌های مدینه تحریک کنه و یه جنگی بین اینها راه بندازه. 🔹خبرش که به پیامبر رسید، حضرت، همون عبدالله بن رواحه رو با سی نفر دیگه فرستادن به خیبر؛ فرستاده‌های پیامبر، از خیبری‌ها امان گرفتن و رفتن سراغ اُسَیر. بهش گفتن اگه بیاد و خودش رو تسلیم پیغمبر کنه، رسول الله اون رو حاکم خیبر می‌کنن. 🔸با این که بعضی از یهودی‌ها مخالفتشون رو به گوش اُسَیر رسوندن، اما اون تصمیمش رو گرفته بود و با مسلمون‌ها راهی مدینه شد. 🔹یکم که از خیبر دور شدن، اُسَیر پشیمون شد و خواست برگرده؛ مسلمون ها هم تا دیدن طرف قصد برگشت داره و می‌خواد به خرابکاری‌هاش ادامه بده، حمله کردن و در جا اُسیر و همراهانش رو کشتن! 🔸درگیری که تموم شد فقط یه یهودی تونست فرار کنه و به این صورت یکی از فرماندهان یهود به درک واصل شد! 🔹این دوتا اقدام مسلمون ها قبل از صلح حدیبیه انجام شده بود؛ بعد از صلح، دیگه پیامبر با خیال راحت تمرکزشون رو گذاشتن روی یهودی‌های خیبر که پشتوانه یهودی‌های داخل مدینه بودن؛ و در همون سال، سپاهی آماده کردن و راهی خیبر شدن. 🔹اما خیبری‌ها که پشتشون به نیروی‌های نظامی فراوون و قلعه‌های فوق العاده مستحکم (گنبد آهنین اون زمانشون) گرم بود، همچنان انتظار حمله سپاه اسلام رو نداشتند!... 🔻 ادامه دارد... ♨️ به روایتِ راویدین | عضو بشید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
هدایت شده از راویگپ | Ravigap
‌ رحمت خدا بر منتشرکنندگان، انتقاد کنندگان، نظر دهندگان، و پیشنهاد دهندگان 👇 📪 https://daigo.ir/secret/434196413
‌ بی گناه دانستنِ آدم‌های شرور، خود جزء بزرگ‌ترین گناهان است!... 🫀 💠 @Ravidin | غررالحکم،حدیث۲۶‌۳۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ● صلیٰ‌الله‌عَلَیک‌َیااَمیرالمومِنین‌ ﴿؏﴾ کسی که مست علی گشت، اینچنین برود: کشان کشان به بِهشت و به اختـیار، نجف 🫀 💠 @Ravidin | راویدین
‌ 🔰 ماجرای خیبر | قسمت سوم 🔹قبلاً گفتیم که یهودی‌های خیبر، پشت و پناه یهودی‌های داخل مدینه بودن؛ به همین دلیل، یهودی‌های مدینه که نمی‌خواستن این آخرین سنگر خودشون رو از دست بدن، خیلی تلاش کردن که مانع پیغمبر برای حمله به خیبر بشن! 🔸اما پیامبر، سپاه رو به سمت خیبر حرکت دادن و پرچم رو به دستان با برکت مولای ما امیرالمؤمنین، علی بن ابی طالب علیه‌السلام سپردن. 🔹از اونجایی که خیبر، از نظر اقتصادی وضعیت خیلی خوبی داشت و طبیعتا غنایم زیادی هم ازش گیر میومد، افراد زیادی بودن که می‌خواستن به خاطر جمع کردن غنیمت همراه سپاه برن، اما پیغمبر دستور دادن فقط اونهایی که نیت واقعی‌شون جهاده، ایشون رو همراهی کنند. 🔸رسول خدا، دو نفر رو به عنوان راهنما قرار دادن و ازشون خواستن سپاه رو به منطقه‌ای بین قبیله غَطَفان (که هم پیمان یهودی‌ها بودن و تو قسمت قبل یه اشارکی بهشون کردیم) و خیبر مستقر کنن تا ارتباط اینها قطع بشه و نتونن به کمک خیبری‌ها بیان! 🔹همین طور که سپاه اسلام به خیبر نزدیک می‌شدن، با یکی از جاسوس‌های یهود برخورد کردن؛ اون جاسوس بهشون گفت: یهودی‌های خیبر مسلح و آماده جنگ‌اند، ذخیره چندسالشون رو تو قلعه انبار کردن و مردان قبیله غطفان هم برای جنگ تو قلعه به اونها ملحق شدن! 🔸اون جاسوس رو دستگیر کردن و بردن برای بازجویی؛ در نهایت مشخص شد که یهودی‌ها این آدم رو مأمور کردن که بیاد و این حرف‌ها رو به مسلمون ها بزنه تا ترس بندازه تو دل سپاه اسلام! و حقیقت ماجرا اینه که اتفاقا خیبری ها اصلا توقع حمله سپاه اسلام رو نداشتن و کاملا غافلگیر و وحشت‌زده شدن!... 🔹خیبر منطقه خیلی بزرگی بود که نخلستان‌های بی‌شماری هم داشت؛ تو این منطقه، تعداد زیادی قلعه رو با فاصله از هم ساخته بودن که بهشون حِصن می‌گفتن. 🔸حصن‌ها یکی بعد از دیگری فتح می‌شدن و مسلمون ها به قلعه بعدی پیشروی، و یهودی‌ها به قلعه‌های دیگه عقب نشینی می‌کردن. 🔹تعداد زیادی از سران یهود تو این حملات به درک واصل شدن، و تعدادی هم مثل جناب صفیه (همسر آینده پیامبر)، به اسارت در اومدن. 🔸همه چیز به نفع مسلمون ها جلو می‌رفت، الا یک چیز! مواد غذایی برای رزمندگان سپاه اسلام کافی نبود و اونها گرفتار گرسنگی شدیدی شده بودن و قلعه‌ای که مواد غذایی یهود اونجا نگهداری می‌شد هم هنوز فتح نشده بود؛ اوضاع به قدری وخیم بود که مسلمون ها برای زنده موندن، از حیواناتی که خوردن گوشتشون کراهت داره استفاده می‌کردن!... 🔹تو همین گیر و دار، یه چوپان سیاه پوست که برای یهودی‌ها گله‌داری می‌کرد، پیش پیامبر اومد، درمورد اسلام پرس و جو کرد و در نهایت مسلمون شد. 🔸اون چوپان به پیامبر گفت: این گله‌ها دست من امانت‌اند؛ اما سربازهای شما هم از گرسنگی وضعیت خوبی ندارن؛ حالا که من مسلمون شدم و دیگه ارتباطی با صاحب این گله‌ها ندارم تکلیف چیه؟ می‌تونم این‌ها رو بین سپاه شما تقسیم کنم؟ 🔹پیامبر جلوی چشم سربازهای گرسنه بلند فرمودن: تو دین ما خیانت در امانت یکی از بزرگ‌ترین گناهانه، ولو این که صاحب اون امانت دشمن ما باشه! بر تو واجبه که تمام این گله‌ها رو به قلعه ببری و سالم و سلامت به دست صاحبانشون برسونی!... 🔻 ادامه دارد.... ♨️ به روایتِ راویدین | عضو بشید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
‌ مردم بدانید که این پوست نازک، تحمل آتش را ندارد؛ پس به خودتان رحم کنید!... شما در سختی‌های دنیا این را تجربه کرده‌اید که وقتی خاری به بدن یکی از شما می‌رود، و یا شن‌های داغ پایتان را می‌سوزاند، چگونه بی‌تابی می‌کنید!... 🫀 💠 @Ravidin | نهج‌البلاغه،خطبه۱۸۳
‌ بندگان نیک خدا عزم کوچیدن کردند، و اندک سرمایهٔ ناچیز دنیا را به پاداش بی‌شمار و ابدی آخرت، فروختند!... آن برادران ما که خون‌هایشان ریخته شد، از این که امروز زنده نیستند، زیان نکرده‌اند! کجایند آن برادران من که در راه حق قدم برداشتند؟!.. آنان که تا پای مرگ بر عهد خویش ماندند و سرهایشان برای جنایتکاران فرستاده شد؟!... _ امیرالمؤمنین در فراق یاران شهیدش می‌فرمود.. | میزان الحکمه (فارسی_عربی)، ج۶، ص۵۹ 💠 @Ravidin | راویدین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ •رسول اکرم ﴿ص} فرمود: می‌خواهید شما را به چیزی راهنمایی کنم که اگر همگی آن را بپذیرید هیچ طوفانی شما را از پا در نخواهد آورد؟ _ همانا ولیِ شما، و امام شما، علی بن ابی طالب است! پس خیرخواه او باشید، و او را خالصانه حمایت و پیروی کنید؛ همانا که این رازی است که جبرئیل مرا از آن، باخبر ساخته!... 🫀 💠 @Ravidin | شرح‌نهج‌البلاغه:۹۸/۳ ‌
‌ 🔰 ماجرای خیبر | قسمت چهارم 🔹قلعه‌ها، یکی بعد از دیگری فتح می‌شد، تا این که نوبت به دو قلعهٔ «وطیح» و «سلالم» رسید. 🔸یهودی‌ها بیرون این دو قلعه سرسختانه مبارزه می‌کردن و به هیچ عنوان اجازه پیشروی به سپاه اسلام نمی‌دادن! 🔹با این که مبارزه به اوج خودش رسیده بود و سپاه اسلام هم تلفات زیادی داده بود، اما مقاومت یهودی‌ها بیشتر از ۱۰ روز طول کشید! هرروز جنگ‌آوران دو طرف با هم دست و پنجه نرم می‌کردن و باز بدون هیچ پیشروی‌ای، به لشکرگاه خودشون برمی‌گشتن! 🔸صبح یک روز، رسول الله، ابوبکر رو مأمور کردن، که این بار بره و کار جنگ رو یه سره کنه. ابوبکر هم با سپاهش رفت و مثل فرماندهان قبل، دست از پا درازتر برگشت؛ 🔹روز بعد، همین ماجرا با عمر بن خطاب تکرار شد. طبری، مورخ اهل سنت میگه وقتی جناب عمر به لشکرگاه برگشت، چنان با آب و تاب از مرحب، قهرمان خیبر تعریف می‌کرد که دست و پای بقیه سربازها از ترس به لرزه افتاده بود و خیلی ها خودشون رو باختن! 🔸رسول الله که از دیدن این صحنه خیلی ناراحت و خشمگین بودن، رو به سپاه فرمودن: _ فردا این علَم رو به دست «کرّارِ غیر فرار» میدم! کسی که خدا و پیامبر رو دوست داره، خدا و پیامبر اون رو دوست دارن، و خدا این قلعه رو به دست اون فتح می‌کنه. اون مردیه که تا حالا هیچ وقت به دشمن پشت نکرده، و هرگز از میدون جنگ فرار نمی‌کنه! 🔹فریاد شادی از دل سپاه بلند شد؛ هرکس از اعماق وجودش آرزو می‌کرد که ای کاش این توفیق نصیب خودش بشه... 🔸هنوز آفتاب نزده بود که سپاه اسلام، و جلوتر از همه، دو فرمانده شکست خورده قبل، دور پیامبر جمع شدن تا ببینن این کرار غیر فرار کدوم جوانمردیه؟! 🔹سکوت جمعیت، بالاخره با سوال پیامبر شکست: «علی کجاست؟!» 🔸گفتن: چشم درد خیلی شدیدی داره که به خاطرش مجبور شده تو خیمه بمونه و استراحت کنه. رسول الله فرمودن: برید علی رو بیارید پیش من. 🔹رفتن و امیرالمؤمنین رو سوار شتر کردن و آوردن پیش پیامبر. پیامبر، یه دستی روی چشم حضرت کشیدن و براشون دعا کردن. بلافاصله درد برطرف شد، یه طوری که امیرالمؤمنین می‌فرمان بعد اون دعای پیامبر، دیگه هیچ وقت گرفتار چشم درد نشدم! 🔸رسول الله علم رو به دستان امیرالمؤمنین سپردن و به ایشون دستور پیشروی دادن. 🔹فرمودن: _ علی جان! وقتی به دژ رسیدی، اول سرانشون رو به اسلام دعوت می‌کنی. اگه اسلام آوردن که هیچ؛ اما اگه قبول نکردن بگو می‌تونن یهودی بمونن اما باید با تحویل سلاح‌هاشون متعهد بشن که دیگه خطر و توطئه‌ای علیه اسلام و مسلمین ایجاد نمی‌کنن؛ و همچنین از اونجایی که خمس و زکات ندارن، به جاش در قبال پناهندگی به حکومت اسلامی و خدماتی که حکومت بهشون میده، جزیه پرداخت می‌کنن! اگه هیچ کدوم از این ها رو قبول نکردن، شمشیر بکش و باهاشون بجنگ. علی جان! اگه خدا یک نفر رو به دست تو هدایت کنه، بهتر از اینه که بی‌نهایت مال و منال داشته باشی و اونها رو در راه خدا خرج کنی! 🔸امیرالمؤمنین، به اذن خدا و رسولش، به سپاه اسلام برای یک پیروزی بزرگ، به سمت دو قلعه «وطیح» و «سلالم» فرمان حرکت دادن!... 🔻 ادامه دارد... ♨️ به روایتِ راویدین | عضو بشید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
‌ ای شيرِ نيزه‌زار چه كردی كه قرن‌هاست شمشيــر می‌زننـد دليــران به نام تـو؟!... 💚 💠 @Ravidin | راویدین