▪️هنوز مراسـم کفن و دفن پیغمبـر تموم نشده بود، که خبر رسید یه عده از انصار تو سقیفه جمع شدن تا جانشین پیغمبر رو تعیین کنن.
▪️خلیفه دوم، با شنیدن این خبر، با عجله سراغ خلیفه اول و ابوعبیده رفت و اونها رو با خودش به سقیفه برد.
▪️یه نفر از انصار، با صدای بلنــد میگفت:
سپاه پیغمبر ماها بودیم، کسانی که از اموال خودشون به مهاجرین بخشیدن و به اونها پناه دادن ما بودیم، مهاجرین یه اقلیتی بودن که اومدن بیـن ما؛ پس زیر دِین ما هستن و خلیفه باید از بیـن ما انتخاب بشه!
▪️مردم، به وجـد اومدن و مرد انصـاری رو
تشویق کردن.
▪️عمر، خواست چیزی بگه که ابوبکر جلوش رو گرفت و گفت:
همهی اینایی که میگی درست، اما همتون خوب میدونید که عرب، قریش رو بر تمام قبایل برتر میدونه، پس برای خودتون بهتره تا دیر نشده با عمر یا ابوعبیده که با من، تنها مهاجران این جمع هستیم بیعت کنید.
▪️سخنگوی انصار یکم دیگه چونه زد و وقتی دید فایده نداره، یه قدم عقب نشینی کرد؛ گفت: پس بذاید یه امیر از ما، و یه امیر از شما انتخاب بشه!
▪️عمر از ایــن عقبنشـینی استفاده کرد و گفت: دو شمشیر در یک غلاف نمیگنجه! و فورا دستش رو گذاشت تو دست ابوبکر و با اون بیعت کرد!...
▪️همهمهای به پا شد!
▪️یه عده با عجله جلو اومدن تا امتیاز بیعت با خلیفه رو از دست ندن، یه عده از انصار هم که هنوز تو شوک این بودن که چجوری پا خوردن، به آه و ناله افتادن که خلیفه باید همونی باشه که خدا در غدیر تعییـن کرد، و ما اگه اومدیم اینجا، فقط به این خاطر بود که نذاریم اونایی که برای خوردن حق علی نقشه کشیدن، به مراد دلشون برسن!
▪️اما این رفاقت خاله خرسه وارشون باعـث شد کـه راه برای مخالفین اميرالمؤمنين هموار بشه...
#روایت_انحراف
♨️ به روایتِ راویدین | عضو بشید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6