😭 «بقایای مقدس»
🏴خادم،پلاستیک دسته داری دستت می دهد:« تا می توانی باقی مانده هایشان را جمع کن»
خم می شوی،نمی دانی کجای بدن است اما می دانی گوشت و پوست است و مال آدمیزاد.
گرمی خونش از دستکش می گذرد و انگار با کسی دست داده باشی،دستت گرم می شود. ناچار می اندازی اش داخل پلاستیک.
🌲چند متر جلوتر چیزی روی درخت کاج برق می زند.چشم ریز می کنی و نمی فهمی. می روی سمتش. دست دراز می کنی، چیزی از ته معده ات حرکت می کند و به حلقت که می رسد عوق می زنی، دیگر هیچوقت از دیدن چشم توی ظرف کله پاچه خوشحال نخواهی شد.
داخل پلاستیک را نگاه می کنی، حالا تقریبا پر شده.دنبال خادم می گردی که تحویلش دهی.
سرت دور می خورد.
خودت را کنار مردی می بینی که میان میدان جنگ، پارچه ای را پهن کرده و خم شده.انگار در رکوع است.نزدیکش می شوی، روی پارچه جلویش شبیه همان چیزهایی را دارد که تو داری.تو نمی دانی صاحبان آن چشم ها و اعضا چه کسی هستند.نگاه او اما به تک تک اعضا و حتی به قطره های خون،پدرانه است.
رکوعش تمام می شود اما قیام نمی کند. سجده می رود.سرش را روی مهر می گذارد.روی مهر پیشانی پسر جوان.چهره اش را نگاه می کنی،آشناست، آرام است، اما حیران.
به خودت می آیی.پلاستیک از دستت افتاده کف آب و خون های کنار جدول.خودت اما انگار زودتر افتاده ای.زانو زده ای جلوی بنر پاره پاره ی موکب. نگاهت مانده روی جمله ی نیمه سوخته اش:« لا یوم کیومک یا اباعبدالله»
📝 مهدیه سادات حسینی
_____________________
📌کانال روایت کرمان، روایتی متفاوت را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
🔗https://eitaa.com/revayat_kerman
پای کار حاج قاسم
🌿تو راه گلزار یک موکب با همه فرق داشت، یک علامت سیزده تیغه جلوی ورودیاش بود، منقل زغال و آتشش از بقیه منقلهای آنا بزرگتر بود.
حدود سه چهارمتری طول داشت و نیم متری هم عرض، یک تنه بزرگ درخت داخلش گذاشته بودند که فقط بخش کوچکی از آن میسوخت و هیچ شعله ای به سادگی حریفش نمیشد و برای دو سه روزی زغال داشت برای دوسه تا کتری بزرگی که در کنارش بود، چند ثانیه کافی بود تا کنارش بایستم و بوی دود بگیرم. دم غروب بود و جمعیت در حال زیاد شدن. با یکی از کسانی که جلوی موکب بود سلام علیکی کردم و دست دادم؛ دستش گوشتی بود وگرم، انگار دستم دست یک بچه بود که در دستش گرفته بود، پرسیدم مسئول این موکب کیه؟ گفت حاج علی شیروانی؟ بعد هم تعارفم کرد که به داخل موکب بروم.
🍂حاج علی از اصالت شهدادیاش گفت و گفت: ما کربلا که میرفتیم اسم موکبون رو گذاشتیم موکب رانندگان. بعدش هم که حاجی به شهادت رسید، اینجا توی گلزار کرمون زدیم اسمشم گذاشتیم موکب رانندگان دیار حاج قاسم، رانندهها این همه وسایل میبرن این ور و اون ور، کربلا و اربعین و اینجا ولی اسمی ازشون نیست، بعدشم میخواستیم بقیه رانندهها هم بکشونیم به این سمت. به عشق حاج قاسم اومدیم پای کارش. کل سالم پنجشنبه جمعهها اینجاییم.
دیروزم که انفجار شد، سه تا از بچههای شهداد هم شهید شدن. که یکشنبه برای تشییعشون توی شهداد برنامه داریم.
_____________________
📌کانال روایت کرمان، روایتی متفاوت را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
🔗https://eitaa.com/revayat_kerman
🥺 احراز هویت
🔰داشت توی پلاستیکی که به دسته موتورش بود غذای نذری را جاسازی میکرد. بعد هم کارش را ادامه داد، یک کاسه آش دست خورده را از کنار درخت برداشت و انداخت توی سطل آشغال، بعد هم خم شد و چندتا لیوان کاغذی و زباله از روی زمین برداشت و انداخت توی پلاستیک سیاه همراهش، صداش کردم و از ماجرای انفجار پرسیدم.
گفت: وقتی صدای انفجار اول اومد از
بلندگو اعلام کردند که چیزی نیست کپسول گاز بوده. نگران نباشید. بیست دقیقه نیم ساعت بعد هم جلوی زیرگذر بمب بعدی ترکید. صدای وحشتناکی داشت؛ بعد ماشینهای نیروهای امنیتی آمدن داخل مسیر و فریاد میزدن برید به سمت جنگل، انتحاری زدن، چون خانوم و بچهام اینجا بودن. جوش میزدم، آنتن گوشیام رفته بود.
رفتم پایین ببینم چه اتفاقی افتاده؛ دیدم کف زمین پر از خون است، تکههای گوشت و استخوان روی زمین افتاده بود، خیلی وضع بدی بود، هرکسی آنها را میدید به تنش لرزه میافتاد، بعد آمبولانسها آمدند.
برای احراز هویت از جنازهها عکس میگرفتند و بعد هم آنها را داخل آمبولانس گذاشتند و رفتند.
_____________________
📌کانال روایت کرمان، روایتی متفاوت را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
🔗https://eitaa.com/revayat_kerman
😭در روز تولدش به شهادت رسید🖤
شهید امیرحسین افضلی
۸ ساله از کرمان…
_____________________
📌کانال روایت کرمان، روایتی متفاوت را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
🔗https://eitaa.com/revayat_kerman
10.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📢بلندگوی بیرون شروع به خواندن اسامی مجروحان بستری در بیمارستان باهنر کرد.
گوشی را درآوردم و فیلم گرفتم تا اسامی را بفهمم. کسانی که توی کادرم بودند با شنیدن اسم عزیزشان واکنش نشان میدادند.
دوتا آه میکشیدند. یک آه از رضایت زنده بودن و یک آه از فهمیدن مجروح شدن...
اسامی که تمام شد ضبط را قطع کردم و گوشی را گذاشتم توی جیبم.
رفتم جلوی پسر ریش پروفسوری بالای سر خانمی که کنار پرایدی نشسته بود و با شنیدن اسم اول جیغ زد.
پرسیدم: مجروح شما رو هم خوندن؟
سرش را پایین انداخت و تکانی داد.
گفت: نه؛ فکر کنم جز شهدا باشه...
_____________________
📌کانال روایت کرمان، روایتی متفاوت را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
🔗https://eitaa.com/revayat_kerman
⏰ انتظارها دو نوعند، خوب، بد
🍃اولین خوب، انتظار فرج است که همیشه سخت بوده اما پر امید گذشته است.
دومین خوب، انتظار پایان اسارت است. هم برای اسیر و هم برای خانوادهاش. هر روز به اندازه یکسال گذشته ولی با امید به آزادی تمام شده.
🍂اولین انتظار بد، پیدا شدن گمشده است. مثل مادری که یکهو بچهاش را گم میکند. خودش را به آب و آتش میزند، میمیرد و زنده میشود، جانش بالا میآید تا پیدایش کند.
دومین انتظار بد را هم مادرهای مفقودالاثر داشته، کشیدهاند. گاهی انتظار آنقدر پیرشان کرده تا بالاخره پسرشان آمده. گاهی هم عمرشان را گرفته ولی پسرشان نیامده که نیامده...
اما انتظار دیگری هم هست که اتفاقا بدترین نوع اتتظار است یعنی انتظار بیخبری...
امروز خیلیها در کرمان بدترین انتظار را کشیدند. عزیزشان به سالگرد قهرمان ملیاش رفته ولی برنگشته.... تماس پشت تماس. خانه به خانه و بیمارستان به بیمارستان. کلافه، بلاتکلیف و بیخبر.
در هر بیمارستانی که میرسند فقط انتظار دیدن اسم عزیزشان در لیست مجروحان بیمارستان را دارند و نه هیچ لیست دیگری...
_____________________
📌کانال روایت کرمان، روایتی متفاوت را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
🔗https://eitaa.com/revayat_kerman
🏴مادر است دیگر دلتنگ فرزندانش میشود
شاید اگر میان بچه ها خاکش کنند برای انها مادری کند و احساس تنهایی نکند
_____________________
📌کانال روایت کرمان، روایتی متفاوت را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
🔗https://eitaa.com/revayat_kerman
روایت #امروز_کرمان ۱۵ دی
جسمش مجروح بود اما برای ارامش روحش آمده بود خانواده شهدا را همراهی کند
_____________________
📌کانال روایت کرمان، روایتی متفاوت را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
🔗https://eitaa.com/revayat_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴روایت #امروز_کرمان ۱۵ دی
فرزندان حاج قاسم آمدند ....
_____________________
📌کانال روایت کرمان، روایتی متفاوت را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
🔗https://eitaa.com/revayat_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴روایت #امروز_کرمان ۱۵ دی
سردار ما داغدار فرزندانش هست ....
_____________________
📌کانال روایت کرمان، روایتی متفاوت را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
🔗https://eitaa.com/revayat_kerman
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴روایت #امروز_کرمان ۱۵ دی
سردار به نام تو قسم می ترسند
از دشمنی تو با ستم می ترسند
آنقدر که زنده تر شدی حتی از
یک کودک زائر تو هم می ترسند
_____________________
📌کانال روایت کرمان، روایتی متفاوت را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
🔗https://eitaa.com/revayat_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴روایت #امروز_کرمان ۱۵ دی
هربار به گلزار شهید آوردند
اینبار زِ گلزار شهید آوردند...
_____________________
📌کانال روایت کرمان، روایتی متفاوت را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
🔗https://eitaa.com/revayat_kerman