📌 #راهیان_نور
📌 #غزه
از کربلای ایران، تا کربلای غزه
این سفر هم به پایان رسید...
و حالا، خاطرهی قدم زدن روی رملها و شنهای روان فکه، صدای موجهای آرام اروندرود و نم باران بر گونههای طلائیه، جایش را داده به تصاویر هولناک شهدای فلسطین...
به خداحافظی تلخ آوارگان غزه...
و به فریاد استغاثهی منارههای بیپناه قدس...
شهرداری غزه از قطع آب خبر داده...
و در گوشم، صدای آوینی میپیچد:
«خون پیکرهی حق در طول تاریخ، از قلب عاشوراست... و اگر حقیقت را بخواهی، هنوز روز عاشورا به شب نرسیده...»
گفتم آوینی...
ادامه روایت در مجله راوینا
هانیه ملک
دوشنبه | ۱۸ فروردین ۱۴۰۴ | #گلستان #گرگان
روایت گلستان
eitaa.com/revait_golestan
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #غزه
زخم
یک شب با بچهها رفتیم فوتبال. همان اول بازی روی تکل ناخن شصت پایم شکست و زخم شد.
به قول معروف بازی زهرم شد. زخم کوچک بود ولی با هر برخوردی ضعف میکردم.
تازه این اول بود. با چه سختی سوار ماشین شدم و رفتم خانه. دردِ از ماشین پیاده شدن و رسیدن به درب خانه هم که بماند.
تا قبل این حادثه، به جز موقع گرفتن ناخن، اصلا نمیدانستم انگشت شصت پایم کجاست. کلاً تا یک هفته که زخم خوب شد درد و رنج همراهم بود.
این روزها ...
ادامه روایت در مجله راوینا
محمدنعیم رستمی
جمعه | ۲۲ فروردین ۱۴۰۴ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #هفته_هنر_انقلاب_اسلامی
هنرمند میآفریند و خلق میکند
طبق معمول آقای قربانعلیزاده مدیر حوزه هنری، آرام و قرار نداشت. با چند برگه و خودکارِ لای انگشت داشت برنامههایش را بالا و پایین میکرد. وارد اتاق مربع شکلی شدم که دور تا دورش صندلی کرم رنگ بود و سه تا یکی میز شیشهای در جلوی صندلیها. برعکس جلسههای معمول، این بار نسبت تعداد خانمها یک به ده بود. با دیدن تک و توک صندلی خالی، فهمیدم خیلی هم دیر نکردم. عکاسها دو تا دوربین روی سه پایه، وسط اتاق کاشته بودند. یکی از عکاسها، دوربین دیگری به دست داشت و حاضر و آماده بود تا موقعیتها را در لحظه شکار کند.
نوبت ...
ادامه در مجله راوینا
ملیحه خانی
شنبه | ۲۳ فروردین ۱۴۰۴ | #اصفهان #کاشان دیدارهنرمندان با امام جمعه کاشان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #هفته_هنر_انقلاب_اسلامی
رونمایی کتاب
زودتر از میهمانان رسیدم. سالن تاریک و خالی بود .
گوشهای از سن، پرچم بزرگ ایران و میزی که دکّه آقاسید بود. نظرم را جلب کرد. پفکهای دهه هفتاد، جعبههای نوشابه، ساندیسهای براق، توپهای رنگی خاطرهانگیز آن روزها ته ذهنم را قلقلک داد.
آن سمت دیگر، قاب پنجرهای با شیشههای رنگی سنتی. برای کتابهای داخلش نقشه میکشیدم که با صدای بلند مردانهای به خودم آمدم.
آقایی با کاپشن آبی جلو آمد. از آن بالا با همان صدای بلند گفت: «سلاااااام! خوش اومدید همه شما امشب مهمان دکه سید هستید قدمتون رو تخم چشمام...»
تمرین و تست صدا داشت...
ادامه روایت در مجله راوینا
سارا رحیمی
سهشنبه | ۱۹ فروردین ۱۴۰۴ | #خراسان_شمالی #بجنورد سالن حافظ
راویراه؛ روایت خراسان شمالی
eitaa.com/raviraah
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #غزه
انسانم آروزست
صبح بود آماده شدم برای پیادهروی.
کتونی مشکیهایم را پوشیدم که بتوانم سریعتر راه بروم. در را که بستم، نسیم خنک فروردین ماهی صورتم را نوازش داد. خوشم آمد.
باد ملایمی میآمد، برگهای سبز خوش رنگ درختان که تازه روییده بودند را تکان میداد.
تا سر کوچه رفتم به سمت پارک پیچیدم مثل همیشه پارک پر بود از شادی و نشاط و سرشار از انرژی و خانمها و آقایانی که آمده بودند برای پیادهروی.
عدهای هم وسط پارک والیبال بازی میکردند. چند تا تیم بودند که دو به دو با هم بودند.
کنار وسایل ورزشی پارک هم شلوغ بود.
همه با حس و حال خوب و البته من هم حالم خوب بود مخصوصاً با نوازش نسیم ملایم روی گونههایم.
یک دور، دور پارک پیادهروی سریع انجام دادم، دور دوم را شروع کردم.
همانطور که داشتم میرفتم برنامه امروزم را مرور میکردم:
سمت صبح کشیدن الگوی لباس دختر جان و برش آن.
ناهار رشته پلو که ساعت ۱۲ حاضر باشد که دختر کوچولو نهار بخورد و ببرمش مدرسه.
شام هم تتالی درست کنم.
عصر خریدهایم را انجام بدهم.
ساعت ۵:۳۰ هم جلوی در مدرسه باشم که دختر کوچولو را برگردانم خانه.
پسر جان هم که فردا امتحان علوم دارد باید کمکش کنم. عصر هم کلاس زبان دارد .
آقای همسر هم که سرما خورده باید ایشان را دریابم و دمنوش برایش دم کنم. عصر هم یادم باشد موقع خرید لیمو شیرین برایش بخرم تا زودتر خوب شود...
در این فکرها بودم و با سرعت تمام راه میرفتم که آژیر دزدگیر یک ماشین با صدای بسیار بلندی به صدا درآمد!
صدای آژیرش با صدای دزدگیرهایی که قبلا شنیده بودم فرق داشت.
نمیدانم چرا؟ ولی یک دفعه دلم خالی شد. ضربان قلبم رفت بالا، یاد آژیر خطر زمان جنگ افتادم و بعد یکهو دلم رفت غزه...
لیمو شیرینهای ذهنم همگی ریخت روی زمین. اثری از پارک که همه با شادی و نشاط ورزش میکردند، نبود.
روی کاغذ الگوی ذهنم آوار ریخت و بعد پاره شد و آتش گرفت.
همه جا دود شد و آوار و خاکستر صورتهای شاداب و پرنشاط شدند؛ صورتهای خاکیِ خاکستریِ رنگ پریده با چشمانِ گریان و لبانِ خشکیده و ترک خورده...
آسمان آبی بالای سرم، آسمانی شد پر از دود و غبار و گرد و خاک ناشی از ویرانههای اطراف. شعلههای آتش و دود غلیظ را در انتهای پارک میدیدم.
برگهای سبز خوش رنگی که دیده بودم، تبدیل شدند به درختانِ سوختهی دود گرفته. به جای تیمهای والیبال وسط پارک چند تیم جستجوی بچههای زیر آوار مانده در وسط ویرانهها می.دیدم.
آه خدای من، حس کردم نمیتوانم راه بروم. نفسم را بریده بریده بیرون دادم.
صدای انفجاری از دورترها میشنوم،
خدا کند مدرسه بمباران نشده باشد.
سرعت راه رفتنم کمتر و کمتر شد، صدای شیون زنی به گوش میرسید و البته صدای ناله و گریههای سوزناک چند بچه که زخمی شده بودند.
اولین نیمکت را پیدا کردم و نشستم قلبم به شدت میتپید. چند نفر به سرعت از کنارم گذشتند شاید دنبال گمشده خودشان بودند شاید مادری یا خواهری، برادری، نمیدانم عزیزی دیگر...
خدایا چه تحملی دادهای به مردم غزه که فکر زندگی آنها برایمان سخت است و روح و جانمان را آزرده خاطر میکند.
چه کنیم چگونه کمکشان کنیم که فردای قیامت سرافکنده و شرمسار نباشیم.
به خانه برگشتم
گوشیام را برداشتم،
سایت حضرت آقا،
گزینه کمکها،
گزینه کمک به مردم مظلوم غزه
تنها کاری که به جز دعا از دستم بر میآمد...
عجب صبری دارند مردم غزه...
صدیقه جعفری
سهشنبه | ۲۶ فروردین ۱۴۰۴ | #مرکزی #اراک
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
7.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #اردوهای_جهادی
عهد جهاد
رسم اصیل روستائیانِ ایرانی است.
هر منطقهای اسمی برایش گذاشته است.
اینجا در روستای کچرانلو بهش میگویند یاوار؛
از همیاری و همکاری میآید.
به پاس زحمات گروه جهادی، اهالی روستا هر چه داشتند را گذاشتند و دو روزه تعداد زیادی فطیر یا همان نان روغنی را پختند.
میپرسید چرا؟
می گویم: گروه ۱۵۰ نفره جهادی، کاری کردند کارستان.
چند سالی بود، کچرانلو بحران آب داشت.
طوری که از ۴۰۰ خانوار روستا، ۲۵۰ خانوار از آنجا مهاجرت کردند.
وقتی این گروه ساعت ۷ صبح وارد روستا شدند، اهالی آنجا نزدیک یک ساعتی بود که به پیشوازشان منتظر نشسته بودند.
یکی از جهادیهای هیأت پرسید؟ اینجا چه خبر است؟ شما چرا به اینجا آمدید؟ نیازی به این استقبال و این زحمت نبود؟
یکی از بین جمع جواب داد شما طعم تشنگی نچشیدید که بدانید این کار، چقدر برای ما مهم است.
این مسئله شدنی نبود اگر مردم پای کار نمیآمدند.
پروژه آبرسانی به روستایی که چند سالی است دچار چالشهای آبی شده در سه روز با موفقیت کامل انجام شد.
طبق برآوردهای مسئولین، حداقل سه ماه پیگیری مستمر لازم داشت تا پروژه تمام شود.
برآورد هزینههای دولتی مبالغ زیاد و سنگینی بود.
ولی وقتی کار، مردمی پیش برود. هفت برابر صرفه جویی اقتصادی هم دارد.
خیر و برکت در کار جمعی است.
عهدتان مانا
عمرتان پر ثمر
سارا رحیمی
پنجشنبه | ۲۸ فروردین ۱۴۰۴ | #خراسان_شمالی #بجنورد
راویراه؛ روایت خراسان شمالی
eitaa.com/raviraah
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #قیام_مردمی_انا_علی_العهد
زد به خال
دوباره ون زرد؟!
نمیدانم قسمت چی هست که ما را تقبل کرده. برای مراسم تشییع شهید رئیسی هم با ون زرد از کاشان راهی قم شدیم.
ساعت سه و بیست و پنج دقیقه، راننده تا پا گذاشت روی گاز رسیدیم مدخل شهر. پرِ پروازش تیز بود. شاکی شدیم.
راننده با خونسردی تمام گفت: «مگه نمیخواید چهار قم باشید.»
به بستن کمربندها قناعت کردیم.
افتادیم توی اتوبان کاشان-قم.
راننده اتوکشیده و مرتبی بود. برعکس بعضیها سر وضع شلخته والخته نداشت، که ...
ادامه روایت در مجله راوینا
عکاس: محمد علیپور
ملیحه خانی | از #کاشان
سهشنبه | ۲۶ فروردین ۱۴۰۴ | #قم
حوزه هنری کاشان
@honarkashan
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها