📌 #وعده_صادق
به مکان تجمع که رسیدیم. منتظر بودیم تا افراد بیشتری به جمعیت اضافه شوند.
مشغول صحبت بودیم که نرجس را دیدم.
چفیه را به شکل روسری بسته بود و در دست پرچم فلسطین داشت.
شب بیست و سوم ماه رمضان که داشتیم برای مردم غزه کمک جمع میکردیم، نرجس تمام عیدیهایش را به بچههای غزه داد.
جلوتر رفتم و پرسیدم: «نرجس خانم چرا اومدی؟ با کی اومدی؟»
گفت: «من با مامان شیرین (مادربزرگ) اومدم؛
دیشب همه خیلی خوشحال بودیم؛
بابام داشت قرآن میخوند و دعا میکرد؛
رفتم پیشش، ازش پرسیدم بابا چرا قرآن میخونی؟ گفت بالاخره اون چیزی که چند وقته منتظرشم اتفاق افتاده. ایشالله هر چه زودتر اسرائیل نابود میشه و بچهها غزه هم میتونن مثل شما شاد باشن...»
۲۶ فروردین ۱۴۰۳
#گلستان #کلاله
📝 زهرا سالاری
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
📌 #وعده_صادق
سرباز کوچک راه قدس
علیرضا، نوهی شیرین شهید غلامرضا سیدی را روی دست مادرش دیدم. به مادرش گفتم: «چرا امروز اومدی؟ اونم با بچهی کوچیک.»
گفت: «دیشب کلا بیدار بودم، من بچهامو نذر شهادت تو راه آزادی قدس کردم؛ امروز آوردمش تا ببینه مردم چقدر از این اتفاق خوشحالن. حتی اگه جنگ بشه و من بچههامو از دست بدم، ناراحت نمیشم. بچهی من باید سرباز راه قدس باشه...»
۲۶ فروردین ۱۴۰۳
#گلستان #کلاله
📝 زهرا سالاری
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
📌 #وعده_صادق
🌱هنگام نماز صبح بود!!
منتظر اذان بودم..
ناگهان با صدای پدر به خود آمدم و شتابان به بیرون از اتاق حرکت کردم !!
پدرم با خوشحالی به تلویزیون خیره شده بود و با صدای بلند(الله اکبر)میگفت
📺هراسان به تلویزیون چشم دوختم...!
ناگهان خوشحالی و هیجان تمام وجودم را گرفت....
✨از شدت خوشحالی و هیجان من هم مانند پدر با صدای رسا (الله اکبر) میگفتم.
با صدای ما ، دیگر اعضای خانواده متوجه این اتفاق بزرگ شدند و مانند ما شادمانی میکردند
تنها ما از این اتفاق خوشحال نبودیم ، بلکه تمام مردم کلاله یا نه تمام مردم مسلمان جهان از این اتفاق خوشحال بودند
🔸آری!! اتفاق بزرگی رخ داده بود. اتفاقی که همه انتظارش را میکشیدند.
اسرائیل جنایت کار توسط نیروهای پر اقتدارسپاه پاسداران جمهوری اسلامی 🇮🇷ایران ،هدف پهپاد ها و موشک های قدرتمند ایرانی قرار گرفته بود به شکرانه الهی موشک🚀 ها به محل دقیق هدف خود اصابت کرده بودند
بهترین خبر برای من بود...
بهترین خبر سال 1403..(..؛
سالی که نکوست از بهارش پیداست
انشالله به زودی شاهد نابودی اسراییل و آزادی قدس هستیم.. ✌️🇮🇷🇵🇸
✍مائده بهشتی
#وعده_صادق
#نهضت_روایت_گلستان
#کلاله
🗓زمان: ۲۶ فروردین
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #یسنا_دختر_ایران
خدا را شکر
در این چند روز که اتفاق تلخ مفقود شدن یسنا دیدار (کودک چهار ساله کلاله) رخ داده به خیلی چیزها فکر میکنم. اما یک خاطره باعث شد خدا را بیشتر شکر کنم.
یادم هست که قبل از انقلاب در زمین کشاورزی مشغول کار بودیم و کارگری صاحب زمین را میکردیم. جاده ما بین مینودشت- آزادشهر، محل عبور ماشینها بود ولی کم تردد، چون مردم عادی ماشین نداشتند. یک خودرو از آمریکاییهای ساکن ایران از این مسیر عبور میکرد و یکی از کودکان کارگران را زیر گرفت. آه و ناله همه بلند شد، ولی ... فقط نگاه کردیم و هیچ کاری از دستمان برنمیآمد.
دردناکتر اینکه، ماشین آنها هم اصلأ توقف نکرد ببیند بچه زنده ماند یا نه ... اجازه نداشتیم به آمریکاییها در کشور خودمان چیزی بگوییم و آنها بر ما حکومت میکردند.
ولی امروز میبینم برای جستجوی یک کودک در یک روستای دور افتاده ایران اسلامی، تمام مسئولین و امکانات دولتی و مردم بسیج شدهاند ... خواستم بگویم: «انقلاب به ما عزت داد، حتی اگر ...»
باید بگوییم خدایا شکرت.
ارسالی مخاطبان
پنجشنبه | ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #گلستان #کلاله
ــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن: ۵ روز از گم شدن یسنا میگذرد.
این پنج روز نیروهای امدادی وجب به وجب منطقه را گشتند با تمام امکانات، هلال احمر، نیروی انتظامی و مردم محلی بسیج شدند تا یسنا پیدا شود.
سگهای زندهیاب ۴ روز است که دنبال نشانی از یسنا بودند؛ پهبادهای حرارتی، بالگرد هلیشات. اما هیچ اثری از یسنا نبود. با اینکه وجب به وجب خاک منطقه «یلی بدراق کلاله» جستوجو شده بود، بچه پیدا نشد.
اما امروز در پنجمین روز از گم شدن یسنا، او را در محلی پیدا کردند که کمتر از ۵۰۰ متر با جایی که گم شده بود، فاصله داشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #یسنا_دختر_ایران
کلاس روایتگری
روایت اول
امروز توی شهرستان کلاله کلاس روایتگری قرار بود برگزار شود. ما از چند روز قبل با افراد زیادی تماس گرفته بودیم. با یکی از مجموعههای فرهنگی کلاله هم صحبت کرده بودیم؛ ولی گفتند که ما داریم دنبال یسنا میگردیم و نمیتوانیم شرکت کنیم. از این قضیه ناراحت بودیم، ولی کلاس را برگزار کردیم. جمعیت آمد و کلاس خیلی خوب شروع و تمام شد؛ کلاس عالی بود. بعد از کلاس یک جلسه داشتیم با فعالین فرهنگی؛ آنجا هم توانستیم با افراد بیشتری آشنا شویم و بحث روایتنویسی و روایتگری را به آنها توضیح دهیم. بعد از تمام شدن کارها، گفتم: «خب حالا که کارها تمام شده و میخوام برم خونه، قبلش یه سر تا مزار شهدای گمنام بروم و بعد برم خونه». به مزار شهدای گمنام که رسیدم، واقعاً من خسته بودم. چون از ساعت هفت تا پنج من بیرون بودم و هنوز خانه نرفته بودم. رفتم آنجا و از فرط خستگی فقط نشستم. وقتی داشتم با کسانی که با آنها رفته بودم، صحبت میکردم، گفتم: «الهی یسنا زودتر پیدا بشه». همینجوری هم به شهدا گفتم: «که کاش الان که کلاس به خوبی برگزار شد، یسنا هم پیدا بشه، تا روز خوبمون خوبتر شه». نمیدانم شاید پنج دقیقه نگذشته بود که یکهو همه گفتند: «یسنا پیدا شده، یسنا پیدا شده».
اصلاً نمیشد آن حس و حال مردم را توصیف کرد. همه خوشحال بودند. همه میخواستند بروند پیش خانوادهاش و بهشان تبریک بگویند. اخبار را چک میکردند. از آنجا من سریع زنگ زدم به خانم یوسفیپور و گفتم: «یسنا پیدا شده، الحمدالله رفته پیش مادرش، فیلمش را دیدهایم، خدا رو شکر». خانم یوسفیپور به من گفت: «حالا سعی کن به بچههایی که امروز توی کلاس شرکت کردن، بگی که روایت بنویسن». گوشی را برداشتم و تند تند به بچهها زنگ زدم و روایت گرفتم. بچهها هنوز هم دارند برایم روایت میفرستنند.
از آنجایی که دوست داشتم با خانوادهی یسنا هم گفتگو کنم، رفتم بیمارستان. ولی بیمارستان به علت ازدحام جمعیت اجازه ورود به داخل را نداد. بیرون بیمارستان با افراد زیادی مصاحبه کردم. واقعاً همهی مردم همراه و همدل بودند. اصلاً شیعه و سنی آنجا مهم نبود. همهی مردم از همهجا آمده بودند؛ از شهرستان آزادشهر، از شهرستان گالیکش، از روستاها، از جاهای مختلف شهر، همهی مردم بودند. آمده بودند تا به خانوادهی یسنا نشان دهند که ما کنارتان هستیم و ما مردم همیشه پشت هم هستیم. در مصاحبهها یکی گفت: «خیلی از کشاورزها گفته بودن که حاضرن ماحصل زمینشون از بین بره، ولی کمکی کرده باشن تا یسنا پیدا بشه». جمعیت خیلی زیاد بود، کاش میتوانستم با مادر یسنا هم صحبت کنم، ولی قسمت نشد.
زهرا سالاری
پنجشنبه | ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #گلستان #کلاله
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #یسنا_دختر_ایران
جلوی بیمارستان
روایت دوم
یک خانم پیر سیستانی نزدیک بیمارستان، به من گفت: «من خودم خیلی دوست داشتم برم کمک، اما نمیتونستم. موقعی که این خبر را شنیدم، رفتم شیرینیفروشی و شیرینی گرفتم و از خانه تا بیمارستان را شیرینی داده بود. خیلی خوشحال شدم که یسنا پیدا شده».
خانم دیگری که آن طرف بود، گفت: «این اتفاق فقط میخواهد اتحاد ما مردم را نشان بدهد. اینکه همهمان پشت همیم، برایمان فرقی نمیکند که این بچه مال کجاست، مال چه قومی هست؛ این اتفاق فقط نشاندهندهی اتحاد مردم بود».
آقای قدبلندی که آنجا بود نیز گفت: «من خودم کمک میکردم، یعنی من امداد میبردم آنجا؛ مردم را میبردم و میآوردم. غذا درست میکردم و میبردم. ما سانت به سانت، وجب به وجب آن منطقه را گشته بودیم». گفت که حتی ما توی آن زمینها که زمینهای کشاورزی مثل کلزا و گندم بود، سوئیچ پیدا کردیم، قاب گوشی پیدا کردیم، ولی اثری از بچه نبود. گفت که ما همهی آن منطقه را گشته بودیم؛ تک تک جاها، سوراخها، چالهها، همه را گشته بودیم، ولی بچه پیدا نشد.
آقای دیگری آنجا بود، گفت که حتی کشاورزها برای اینکه بچه پیدا بشود، حاضر بودند محصولشان از بین برود. گفته بودند که ما حاضریم که این کشاورزیمان، مثل گندم و کلزایمان را درو کنند تا فقط نشاندهندهی این باشد که بچه کجاست و ما بتوانیم بچه را پیدا کنیم. ولی از همه تشکر میکردند و میگفتند که از همهجای ایران آمده بودند کمک. آن مرد گفت که فقطط قوم ترکمن نبودند که برای کمک به پیدا شدن بچه آمده بودند؛ از کرمان، از سیستان و بلوچستان، از تهران، مازندران، از شهرهای خود استان گلستان، از خراسانهای شمالی و جنوبی و رضوی تمام مردم بسیج شده بودند تا بچه را پیدا کنند. آنجا مردهای ترکمن وقتی با ما صحبت میکردند، خیلی تشکر میکردند که خبرها سریع پخش میشد و باعث میشد همه در جریان اخبار درست باشند و شایعهای پخش نشود.
یک خانم فارس دیگری آنجا بود هم گفت: «من خودم مادرم، بچهام یکبار توی حرم امام رضا گم شده است. من حس و حال آن مادر را درک میکنم. من کاری از دستم برنمیآمد، جز اینکه اخبار را دنبال کنم. ولی همین که فهمیدم که بچه پیدا شده است و آمده بیمارستان، هرجور شده خودم را رساندم تا ببینم بچه واقعاً سلامت هست، یک حالی ازشان بپرسم، خبرشان را بگیرم. خیلی خوشحالم که بچه پیدا شد و به آغوش مادرش برگشت و اینکه این اتفاق فقط اتحاد و همدلی مردم ایران را میرساند و نشان میدهد که ماها هرچقدر هم با هم اختلاف سلیقه یا اختلاف نظر داشته باشیم، باز هم پشت همیم و با همیم و دشمن نمیتواند ما را از هم جدا کند».
زهرا سالاری
پنجشنبه | ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #گلستان #کلاله
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #یسنا_دختر_ایران
با بچههای هیئت، توی زمین نخودفرنگی
روز اول که خبر گم شدن یسنا که به گوشمان رسید، با ۱۴ نفر از بچههای هیئت سمت منطقه حرکت کردیم. مردم روستا توی همان زمین نخودفرنگی که یسنا گم شده بود جمع بودند. به پدرش دلداری دادیم و سریعا رفتیم توی یک مسیر برای جستجو. هوا کمکم سردتر میشد و ما با اینکه لباس گرم همراه داشتیم، باز هم برایمان سرمای هوا اذیتکننده بود.
- این هوا و بچه با جسم نحیف!
مجبور بودیم بعضی جاها از توی زمینهای کشاورزی حرکت کنیم، دلنگرانیِ خراب شدن محصولات کشاورزی هم ولمان نمیکرد، به هر حال این محصولات سرمایه زندگی مردم بود. با رد شدن از مزارع، شبنم روی پوشش گیاهی لباس ما را خیس میکرد و نسیم باد سرمای بیشتری در وجود ما میریخت. حدود ساعت ۲۳ برای تهیه یکسری تجهیزات به بعضی مسئولین زنگ زدیم، فوری موافقت کردند. تا صبح یکسره جستجو کردیم.
حرفهای شاهدان و مردم بومی متناقض بود و گروههای کمکی را گیج کرده بود.
روز دوم با امکانات و نفرات بیشتری راهی منطقه شدیم و به جستجو ادامه دادیم. مردم زیادی از کل استان پای کار آمده بودند. بعضی بلاگرها هم برای بالابردن بازدیدکننده آمده بودند. هر چند مردم بومی آنجا از خجالتشان درآمدند و چندتا از این چهرههای اینستاگرامی را از منطقه بیرون کردند. همه تمرکزشان فقط روی یسنا بود. کسی به تفاوت نماز و تفاوت چهره و اندیشه و رفتار و قومیت توجهی نمیکرد. به خودمان هم ثابت شد که مهمترین چیزی که داشتیم و داریم اتحاد و همدلی اقوام مختلف هست. و این برادری در سختیها به داد میرسد.
یکی از بچههای هیئت فدک الزهرا سلاماللهعلیها کلاله
جمعه | ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #گلستان #کلاله
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #اربعین
📌 #فلسطین
مستندساز اربعین
ساعت ۴ صبح روز اربعین لباس خادمی پوشیده، آماده بودم تا برای ضبط مستند به گالیکش بروم.
وسواس زیادی برای ساخت مستند و روایت درست اربعین داشتم.
زمانی که به کارت خادمی نگاه کردم و پرچم فلسطین را دیدم؛
پرچم را نشانهای در نظر گرفتم و با توکل به خدا جلو رفتم.
پیادهروی جاماندگان با پیادهروی مشایه تفاوتهای زیادی دارد، مثل کم بودن موکبها و سوژهها
اول مسیر یک پسر بچه آمد و به بازیگر ما چفیه داد.
مسیر پیادهرویی حدودا ۳۰ کیلومتر بود، هر چه جلوتر میرفتیم و به گنبد نزدیکتر میشدیم تعداد موکبهایی که به یاد فلسطین بودند بیشتر میشد.
یکی از موکبها در جاده به یاد بچههای فلسطین عروسکهای را گذاشته بود.
یا موکب دیگری که برای مقاومت و فلسطین سرود میخواندند و نقاشی میکشیدند.
با بازیگرمان صحبت کردم تا ببینم نظر او راجعبه غزه چیست و توی مستند از صحبتهایش استفاده کنم.
ضحی با اینکه سنی نداشت اما خیلی خوب بلد بود حرف بزند
ضحی: «من همیشه دلم میخواست یه کاری برای بچههای فلسطینی انجام بدم اما نمیدونستم باید چیکار کنم.
دوست داشتم پرچم و چفیه فلسطینی توی مسیر داشته باشم، زمانی که اون آقا پسر بهم چفیه داد خوشحال شدم.
به موکب کودکان کربلا که رسیدم و دیدم دخترا دارن سرود میخونن دلم خواست منم باهاشون سرود بخونم.
وقتی عکس بچههای فلسطین که به موکب وصل شده بود رو دیدم، از اینکه چفیه دارم و به همه نشون میدم که همراه بچههای فلسطینی هستم خوشحال شدم.»
این اولین باری بود که داشتم کار مستند انجام میدادم و از اینکه بازیگر با بصیرتی انتخاب کرده بودم که به یاد مردم فلسطین بود افتخار میکردم.
زهرا سالاری
جمعه | ۱۶ شهریور ۱۴۰۳ | #گلستان #کلاله
روایت قم
@revayat_qom
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #سید_حسن_نصرالله
خطرناکتر!
بعد از شنیدن خبر شهادت شهید سید حسن نصرالله دلم میخواست کاری برای تبیین نقش شهید توی جبهههای مقاومت برای دانش آموزان انجام بدهم.
برنامههایم را نوشته و با خواهرم چک کردم تا فردا درست عمل کرده باشیم.
صبح روز یکشنبه روسری مشکی پوشیده و به عنوان مربی تربیتی وارد مدرسه شدم.
خوشحال شدم بچهها خودجوش کار فضاسازی را انجام داده بودند؛ کمی صحبت کردم و بعد با هماهنگی مدیر بنا شد بچههای دغدغهدار را ببینم.
بچهها وارد دفتر شدند و بعد از هر اسم یک جمله مشابه میشنیدم: «عضوی از گروه دختران حاج قاسم»
پیشنهادها را با هم شنیدیم و فکرهایمان را روی هم ریختیم تا برنامهی فردای مدرسه را با اجرای چندین سرود و دلنوشته به نتیجه رساندیم.
حرف آقا تو ذهنم مدام تکرار میشد: «شهید سلیمانی برای دشمنان خطرناکتر از سردار سلیمانی است.»
حالا مطمئنم که شهید نصرالله هم خطرناکتر از سید حسن نصرالله خواهد بود.
رقیه سالاری
یکشنبه | ۸ مهر ۱۴۰۳ | #گلستان #کلاله
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #عملیات_انتقام
خودمون!
حوصلهام سر رفته بود، بلند شدم و
پایم که رسید به اتاق، خواهرم جیغ کشید. بیحال رفتیم توی پذیرایی که دیدم دارد بالا و پایین میپرد و جیغ میزند: «ایران حمله موشکی انجام داده»
یکهو انگار بهم برق وصل شد، جان گرفتم فورا زدم شبکه خبر، زیرنویس تصویر نوشته بود «اطلاعیه سپاه پاسدارن تا لحظاتی دیگر»
رفتم سمت گوشی و گروهها را پر کردم، دیدیم خبری از تجمع نیست به همه بچههای گروه گفتیم «همه با خانواده بریم دور میدون، خودمون تجمع راه بندازیم.»
به نیم ساعت نرسیده بود که همه رفتیم دور میدان. اینقدر ذوق داشتیم که از سروکول همدیگر بالا میرفتیم.
یک عالمه دود رنگی و فشفشه و برف شادی خریدیم. باند آوردیم و سرود گذاشتیم و فضا پر شد از شعار مرگ بر اسرائیل و مرگ بر آمریکا.
یکی از بچهها، شکلات گرفت و آورد روی سر ملت ریخت.
هر کس با ماشین و موتورش توی شهر رژه انجام داد، شادی این اتفاق بعد غم بزرگ بهمان روحیه داد و این شادی را مدیون رهبر معظم انقلاب آیت الله خامنهای عزیز و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هستیم. خداوند از شر اشرار حفظشان کند.
رقیه سالاری
چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | #گلستان #کلاله
نهضت روایت گلستان
eitaa.com/revait_golestan
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #عملیات_انتقام
هنیه میخندد!
اخبار را چک میکردم که یکهو خبر حمله سپاه پاسداران به رژیم صهیونسیتی را اعلام کردند؛ خبری که دو ماه منتظر وقوعش بودیم.
سریع کانالها را چک کردم تا مطمئن شوم. تلویزیون را روشن کردم، آن لحظه داشتم بال در میآوردم، البته فکرم بال درآورده بود چون از شادی بین زمین و هوا بودم، به دوستهایم سریع پیام دادم.
توی خانه صدای خنده و شادی قطع نمیشد
همه خوشحال از وقوع عملیات بودیم.
عملیاتی که گریههای حزن روز شنبه را تبدیل به گریههای شادی کرد.
خانه جای ماندن نبود. باید شادی را تقسیم میکردیم، پرچمهای حزب الله و فلسطین را توی کیفم گذاشتم تا با افتخار دست بگیرم.
جمعیت زیادی به میدان اصلی شهر آمده بودند. انگار آنها هم نتوانسته بودند فضای خانه را تحمل کنند.
روی لب همه خنده نشسته، پرچم حزب الله بیشتر از بقیهی پرچمها خودنمایی کرد.
عکس سید حسن و شهید هنیه دوباره غم از دست دادنشان را به یادم آورد، اما از اینکه توانستیم ذرهای انتقام خونشان را بگیریم خوشحال بودیم.
به خانه برگشتیم و شبکه خبر باز بود و مامان با تمرکز دنبال میکرد.
یکهو گفت زهرا ببین انگار شهید هنیه میخنده انگار خوشحال شده سپاه حمله کرده! راست گفت آن لحظه توی آن عکس داشت میخندید.
زهرا سالاری
چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | #گلستان #کلاله
نهضت روایت گلستان
eitaa.com/revait_golestan
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا