eitaa logo
انجمن روایتگران فجر فارس(NGO)
1.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
128 فایل
کانال سازماندهی ، اطلاع رسانی و آموزشی "انجمن راویان فجر فارس NGO" راویان عزیز تبلیغ مراسمات و یادواره هایی که در آن ایفای ماموریت روایتگری را دارید به مدیران کانال ارسال تا انتشار یابد. همچنین گزارشات ماموریت ها واجرای برنامه های خود را نیز ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از همرزمانش از لحظه شهادت محمد حسین می گوید: «شهیدمحمد حسین میرشکاری ، قبل از شهادتش به من خبر داده بود که وقتی شهید می شود جسدش قابل شناسایی نیست. گفته بود یک نشانه ای از بدنش بردارند تا بعد از شهادت قابل شناسایی باشد. «محمد حسین» شهید شد و پیکرش را با تعداد دیگری از شهدا داخل ماشین گذاشتم و به عقب بردم . درهمان حین یاد آن جریانی افتادم که به من گفته بود، "جسدم شناسایی نمی‌شود" با خود گفتم: پیکر محمد حسین که شناسایی شد... پس چگونه است که صحبتش درست در نیامد؟!!! در همین فکرها بودم که ناگهان خمپاره ای به ماشین خورد. به سمت خودرو دویدم... تمام اجساد شهدا متلاشی شده و قابل شناسایی نبود... و او را با همان نشانی که داده بود شناسایی کردیم... » قسمتی از وصیت نامه شهید محمد حسين ميرشكاري به خدا سوگند دلم پر میکشد برای قبرستان تاریک بقیع، آخر تا چه حد مظلومیت. از شما میخواهم اگر جسدم به دستتان رسید قبرم را درست نکنید و به حال خاکی بگذارید تا زمانی که قبرستان بقیع مرمت گردد.
بسم رب الشهدا امر به معروف و نهی از منکر من در مقطع راهنمایی تحصیل می کردم واصغر شش سال از من بزرگتر بود و طلبگی می‌خواند . در آن زمان جوراب سفید تازه مُد شده بود. خانواده ما چون مذهبی بودند روی این قضیه خیلی حساس بودند، اما من خیلی دوست داشتم جوراب سفید داشته باشم. پدرم می گفت که در شأن خانواده ما نیست. داداش اصغر وقتی علاقه من را دید به پدر گفت که بگذارید بخرد، زیاد تحت فشار قرارش ندهید،من هم جوراب سفید را خریدم، آن‌قدر آن جوراب را دوست داشتم که مرتب می شستم و می‌پوشیدم ، اصغر مدام رفتارهای من را زیر نظر داشت ،یک روز که داشتم جورابم را می پوشیدم، دیدم دم در اتاقم ایستاده و با حالت خاصی به من نگاه می کند، گفت: آبجی خیلی این جوراب را دوست داری ؟! گفتم : بله ! گفت:به دنیا دل نبند! ، دنیا ارزش این رو ندارد که بهش دل ببندی ! وبه همین جمله اکتفا کرد. این جملهٔ اصغر مرا به خود آورد و دیگر هیچ وقت آن جوراب را نپوشیدم. نحوه امر به معروف و نهی از منکرش بسیار برای من تأثیرگذار بود.
*فرازی ازوصیت نامه شهید* *برادرها!.... شما اين را بدانيد که چون انقلابتان بر مبناي اسلام است، آن ها بيشتر با شما مخالفند؛ چون آن ها اصلاً با اسلام مخالف هستند و اگر بخواهيد بيشتر بدانيد، برگرديد به زمان پيغمبر اسلام، حضرت ختمي مرتبت، محمد ( صلي الله عليه و آله و سلم ) که آغاز مسئله ي يهود و صهيونيست ها از زمان آن بزرگوار بوده است و آن ها پيوسته بر آن بوده اند که اسلام را از بين ببرند و حالا هم که مي بينيد اکثر مراکز تجمع اسلامي و اکثر کشورهاي اسلامي را تابع خود کرده اند و از اين طريق کم کم دارند اسلام را از بين مي برند. خوب ببينيد، شما ملت قهرمان که داريد با آن ها مخالفت مي کنيد آن هم به معناي واقعي؛ طبعاً به آن ها بر مي خوريد و آن ها در صدد نابودي شما هستند و اينجا است که شما هستند و اينجا است که شما بايد با پيوند و وحدتي ناگسستني جلو [ ي ] آن بي دينان از خدا بي خبر را بگيريد و نگذاريد که وجود آن ها و يا فرهنگ آن ها به ميهن اسلامي مان سرايت کند؛ چون خداي ناکرده اگر فرهنگ يک کشور بيگانه و آن فرهنگي که با اسلام مخالف است در اينجا رسوخ کند، ديگر فاتحه ي ما خوانده است.*
قرار بود به مناسبت برگزاری کنگره سرداران شهید استان تهران درباره شهید حسن باقری شعر بسرایم. به خاطر برخی مشکلات ،از گفتن شعر درباره این شهید منصرف شدم و تصمیم گرفتم که انصراف خود را به دبیر شورای شعر کنگره اعلام کنم. شب خواب شهید باقری را دیدم او به من گفت چرا نمیخوای برام شعر بگی؟ گفتم: توان شعر گفتن ندارم. گفت : تو شروع کن، میتونی! وقتی از خواب برخاستم، حس کردم که نیروی تازه ای در من دمیده شده است . بانشاط تمام، شعر گفتن را آغاز کردم، احساس می کردم که شعر در من می جوشد و بی‌وقفه نزدیک به پانصد بیت درباره او سرودم . با فروغ باقری، جانِ حسن لاله پرور گشت بستان حسن دید در آیینه حق الیقین فتح را در جبهه فتح المبین با سلاح عشق دشمن را شکست راه را بر لشکر بیداد بست از طریق القدس چون آگاه گشت با سپاه مردمی همراه گشت هم چو طوفانی که در آوردگاه افکند کوه سپاهی را چو کاه بر سر دشمن چون می آمد فرود رعد آسا ،پای تا سر، شعله بود برگرفته از کتاب من اینجا نمی مانم(خاطرات شهید حسن باقری)
همیشه وضو داشت. وقتی از او می پرسیدم که چه کار می کنید دائما وضو می گیرید ، می گفت: من همین را دارم و جز این چیزی ندارم . می گفت: شما هم دائم الوضو باشید اکثر مواقع با نیرو ها بود یا آنها را توجیح می نمود یا در حال انجام مأموریت بود، بلافاصله که بر می گشت، اجازه نمی داد که شبها بچه ها بخوابند و می گفت خواب همیشه هست و نماز شب بخوانید. موقعی که نماز شب می ایستاد ، این قدر طول می کشید که می گفتیم نماز جعفر طیار است. از نیمه شب تا اذان صبح درحال گریه و زاری بود . اینقدر با خلوص نیت بود که عجیب بود. غلامرضا کرامت
23.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹ﭘﺮﭼﻤﻲ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﻥ ﻗﺮﻣﺰ ﺷﺪ ...🚩 🌷به شهید بزرگوار، حاج منصور خادم صادق قول داده بودم که در مقری که ایشان فرمانده آنجا بود تصویری از بارگاه آقا اباعبدالله(ع)، همراه با سلام به حضرت بکشم. محمد جواد در تبلیغات لشکر بود و کارهای نقاشی را انجام می داد. می خواست برای عیادت از برادرش که تازه مجروح شده بود به شیراز برود، او را راضی کردم تا برای این امر با من همراه شود. قرار شد محمد جواد بارگاه آقا را نقاشی کند و من هم سلام را بنویسم. نزدیک های غروب کار ما تقریباً تمام شد. محمد جواد که پرچم را رنگ می کرد که صدای سوت خمپاره پیچید. خرده بتن های سنگر که بر اثر موج انفجار کنده شده بود، عینکم را شکاند، همه چیز را محو می دیدم. اما از چیزی که دیدم تنم یخ کرد. ترکشی بزرگ به پیشانی محمد جواد بوسه زده و پیشانی اش را برده بود, خون سرش بر بالای گنبد آقا، درست در محل پرچم پاشیده شده بود!" 🌷🍃🌷 شهادت: 12/12/1364- فاو
وصيت مي کنم اين حقير سيد محمد حسيني اژدري به بازماندگان محترم که در زندگي هميشه به فکر و بياد خدا باشيد و راهتان همانند راه اولياء پاک رسول خدا باشد. اي بازماندگان محترم سعي کنيد بعد از مرگم مرا فراموش نکنيد روزهاي پنج شنبه و جمعه روي قبرم فاتحه ای بخوانيد تا شايد باعث تسکين قلب و شادي روحم در آخرت شود و اي بازماندگان عزيزم ، مرگ مرا فراموش نکنيد و بعد از به جا آوردن نماز هايتان از خدا بخواهيد که گناهان مرا ببخشايد . باز ماندگان محترم از همگي شما مي خواهم که روزهاي دوشنبه و سه شنبه و پنج شنبه و جمعه روي قبرم آمده و قرآن بخوانيد . @raviyanfarss
هدایت شده از شهید محمد مسرور❤️
10.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
... هرکه را صبــــــح شهـــــادت نیست، شام مرگ هست بی شهــــــــادت مـــرگ با خســـــران چه فرقی می‌کند
🚨به مناسبت یادواره طلبه ، در ♨️جوان مرفه و آلمان رفته .... همه چیز برایش فراهم بود از بهترین امکانات در ایران و خارج ... اما قید همه را زد .. در حوزه ، دو زانو و با ادب روبه روی (شهید)آیت الله دستغیب نشسته بود. آقا نگاهی به موهای بلند و لباس های زیبا و مُد منصور کرد و گفت: بفرما پسرم، کجا بودی، کجا می خوای بری؟ منصور گفت: آقا مدتی آلمان درس خواندم، مدتی هم تهران دوره برق دیدم، الان هم چند ماهی است استخدام اداره برق فارس هستم، اما می خواهم طلبه شوم! آقا گفت: پسرم با این شکل و قیافه نمیشه طلبه شد. منصور رفت. صبح روز بعد با سَری که با تیغ تراشیده بود و لباس هایی ساده و گشاد برگشت حوزه تا در مسیری که سال ها دنبالش بود قدم بزند... آنقدر در روستاهای اطراف شیراز کار کرد که هنوز بعضی مردم آنجا می گویند که ما مسلمان شده به دست شهید بامداد هستیم .... 🌷🍃🌷🍃🌷🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz 🇮🇷 کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس @raviyanfarss