eitaa logo
انجمن راویان فجر فارس
1.3هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
709 ویدیو
71 فایل
کانال سازماندهی ، اطلاع رسانی و آموزشی انجمن راویان فجر فارس راویان عزیز هرگونه تبلیغ مراسمات و یادواره هایی که در آن ایفای ماموریت روایتگری را دارید به مدیران کانال ارسال تا انتشار یابد. همچنین گزارشات ماموریت ها واجرای برنامه های خود را نیز ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹یا شهید🌹 😢سالروز شهادت ☝ عبدالمطلب کر و لال مادر زاد بود. اما از عملیات رمضان وارد جنگ شد, صفای عجیبی داشت... 🌷شهید نظام دانشور می گفت: اگر خدا بخواهد به خودش بنازه, همین یک نفر آدم بس است, اگه بخواد به دسته ما لطفی کند بخاطر همین یه نفره چون با تمام وجود بنده خداست نه اهل غیبت نه اهل دروغ و نه هزار گناه که توسط همین زبان وگوش می شه! زمانی که نوبت خادم الحسینی اش باشه تمام چادر رو زیر ورو می کنه و تمام وسایل و پتو رو خانه تکانی می کنه سفره منظم و رسیدگی به بچه ها, مثل یه مادر انجام میده وقتی نوبت عبدالمطلب باشه همه لذت میبرن خدا حقشو گردن ما حلال کنه! 🌷 شهيد زيبايی نژاد بارها به من می گفت که من به عبدالمطلب حسادت می کنم! با خنده به او می گفتم عبدالمطلب چه چيزی داره که نسبت به او حسادت می کنی؟ گفت او همه چيز داره همين قدر کافی که نمی تواند بدی ها را بگويد وبشنود! 🌷 ،،باتعدادکمی ازرفقا درگلزار شهدای شهیدآباد فارس بودیم روستایی که بیشترین شهید ایران رو نسبت به جمعیت داده. جایی را با یه چوب کوچک خطی کشید و اشاره کرد که من اینجا ،،با اشاره و ایما براش گفتیم هنوز اون ردیف پر نشده و شما انجا را انتخاب میکنی شاید نشد، ولی ایشان مجدد دستی به سینه زد وگفت اینجا. موقعی که شهید شد ردیف پرشده بود و عبدالمطلب جایی که انتخاب کرده بود قرار گرفت. 🌾🌷🌾🌷🌾 هدیه به شهید عبدالمطلب اکبری باصری صلوات,, شهدای فارس @raviyanfarss @kshohadayefars
🌹یا شهید🌹 🌷۱۹ فرودین 1366 بود، صبح اولین روز کربلای ۸، شب سختی را پشت سر گذاشته بودیم، آتش دشمن بسیار سنگین بود. سید حسین و محمدعلی در حال عقب کشیدن مجروحین از معبر بودند. هر دو از خانواده ای مرفه بودند. سید حسین از نیروهای تخریب لشکر، دانش آموز بود. پدرش از تجار فرش دستباف معروف شیراز بود. محمدعلی دانشجوی کامپیوتر دانشگاه شیراز بود، از بچه های قدیم واحد اطلاعات و پدرش زرگر بود. به علت سنگینی آتش آمبولانس ها جلو نمی آمدند. مجروحی به اسم پسندیده را بلند کرده و با برانکارد زیر آتش به عقب می آوردند که گلوله توپ کنارشان خورد هر سه به زمین افتادند. ترکش به قلب محمدعلی خورده بود. نمی توانستم جلو خونریزی اش را بگیرم. لب هایش خشکیده بود. از گلویش صدایی می آمد که در آن صدای انفجارها به سختی شنیده می شد. گوشم را نزدیک بردم. با همه وجود می گفت: حسین حسین گفتن و مردن خوش است... هر سه با فاصله دو دقیقه با هم شهید شدند. هدیه به شهیدان سید حسین سراج، محمدعلی زرین کفش و پسندیده صلوات- شهدای فارس @raviyanfarss @kshohadayefars
سالروز شهادت 🌷خانمیرزا مسئول تربیت بدنی مرودشت بود و یک ماشین در اختیارش. یک روز با هم برای انجام کار اداری رفتیم ارسنجان. وقت برگشت یکی از روستاهای اطراف کار داشت. کنار جاده ی فرعی ایستاد و گفت: یک دفترچه توی داشبورد ماشین، بیار بیرون! در آوردم. گفت: بنویس! شماره کیلومتر ماشین را گفت من هم نوشتم. نوشتن که تمام شد گفتم این برای چی بود، گفت: تا لب جاده کار اداری بود و استفاده از سوخت ماشین حلال، از اینجا به بعد کار شخصی است و مدیون بیت المال! وقتی به اداره برگشتیم، گفت بنویس. کیلومتر ماشین را خواند و من در دفترچه نوشتم. گفت: شد چند کیلومتر؟ تفاوت دو عدد را گفتم. گفت:«بنویس!» آخر ماه که میشد، این کیلومترها را که کار شخصی اش بود، با هم جمع میکرد و معادل پول بنزینش را واریز میکرد به حساب تربیت بدنی تا مدیون بیت المال نباشد! کارش که تمام میشد، ماشین را میگذاشت اداره، با دوچرخه می آمد خانه. گفتم: کاکا، تو مثلاً رئیس اون اداره ای، یه ماشین هم زیر پات، زشته با دوچرخه میای خونه! گفت: برو کبریت را بیار تا جوابت را بدم. برایش آوردم. منتظر جواب بودم که دیدم دستم دارد می سوزد، کبریت روشن را گرفته بود زیر دستم. گفتم: سوختم این چه کاریه کاکا! گفت: طاقت سوزش آتیش یک کبریت را نداری، بعد نشستی من را وسوسه می کنی که برم تو آتیش جهنم!، این ماشین،ماشین بیت الماله مال خون شهداست، من چه طور می تونم از آن استفاده کنم! راوی برادر شهید 🌷🌹🌷 هدیه به سردار شهید دکتر خانمیرزا استواری صلوات @raviyanfarss