✅گفتگو|چند دقیقه پای صحبت یک آزاده
#اکبر_سلیمان_ریزی فزرند احمد، متولد #زرین_شهر
🔹از نحوه اسارت خود برای ما بگویید؟
بهمنماه سال 61 در حین عملیات والفجر مقدماتی در گردان رسالت بودم ،در حال پیش روی بودیم.پسازاینکه دستور خط دشتبان داده شد، بین بچههای گردان فاصله ایجاد شد، فاصله را پر کردیم، خود را به گردان یا مهدی رساندیم.
فرمانده گردان شهید شد، گردان انسجام خود را از دست ،دستور عقب نشینی دادند. در همین حال متوجه شدیم ، کانالی که قصد عبور از آن را داشتیم دست عراقیهاست سعی کردیم از کانال خارج شویم ، تمام امیدمان به این بود که بتوانیم تا شب دوام بیاوریم و با استفاده از تاریکی شب بتوانیم خود را از کانال بیرون بکشیم.
در همان حال که به دیوار کانال تکیه داده بودم ،سرم را بلند کردم ، تعدادی از رزمندگان را میدیدم که اسیرشده بودند، ناگهان عراقیها به سمت من حرکت کردند، اشاره کردند که بیرون برم، بلند شدم و به سمت جلو حرکت کردم و اینگونه بود که اسارت ما رقم خورد
🔹دوران اسارت چگونه سپری شد؟
نیروهای بعثی بعد از دستگیری، ما را به سنگر فرماندهی بردند، از جاهای دیگر هم اسیر آورده بودند، بعد از مدتی ما را به نزدیکی پل غزیله عراق منتقل کردند. متوجه شدیم که همانجا میخواهند ما را زندهبهگور کنند اما لطف الهی سرنوشت مار جور دیگری رقم زد و ما را به العماره و ازآنجا به بغداد بردند.
بعد از ۵ روز اعلام کردند که ما را به اردوگاه موصل میبرند. در آن زمان ۱۶ سال بیشتر نداشتم، همین موضوع باعث شده بود تا بعثیها ما را بهعنوان اطفال جدا کنند. از بهمنماه سال۶۱ تا هشتم آذر سال ۶۲ در اردوگاه موصل بودم و بعدازآن اردوگاه الرمادیه۱ و الرمادیه۲ آخرین جاهایی بود که دوران اسارت را در آنجا سپری کردم.
🔸لحظات بازگشت به کشور برای شما چگونه رقم خورد؟
جنگ که تمام شد، حدود ۲ سال بعد، یک روز صبح بلندگو با صدای بلند اعلام کرد که تا دقایقی دیگر بیانیه مهمی را اعلام خواهد کرد،کنار سیمخاردارها جمع شده بودیم ،ناگهان این صدا از رادیو پخش شد، آنچه شما میخواستید تحقق پیدا کرد.
۳۱ مردادماه سال ۶۹ صلیب سرخ وارد اردوگاه شد، تشریفات اداری تمام شد، ساعت ۱۰ شب بود که اتوبوسها آمدند، ما را سوار کردند هنوز باورمان نشده بود که اسارت تمامشده است.درحالیکه اشک در چشمانمان حلقه بسته بود دور شدن از اردوگاه را نگاه میکردیم.اتوبوسها از اردوگاه آرامآرام فاصله میگرفتند تا جایی که چراغها دیگر محو شدند.
فردای آن روز رسیدیم نزدیکیهای مرز خسروی، رسیدم بهجایی که سرعت اتوبوسها کم شد، پرچم ایران درحالیکه باد آن را میرقصاند جلوه خاصی برایمان پیداکرده بود، شاید داشت خوشآمد میگفت، اتوبوس ایستاد و ما پیاده شدیم.
به زمین افتادیم خاک را بوسیدیم و روانه اصفهان شدیم و درنهایت با استقبال گرم مردم وارد زرینشهر شدم.
🔹به نظر شما مهمترین وظیفه نسل امروز در برابر ایثارگریهای دوران دفاع مقدس چیست؟
به نظرم مهمترین انتظاری که شهدا از همه ما دارند این است که نگذاریم دشمن به اهداف شوم خود دست یابد و خون شهدا پایمال شود.
متن کامل مصاحبه به همراه تصاویر👇
yon.ir/igzIl
➕به #راویان_فتح_لنجان بپیوندید:
http://sapp.ir/raviyanlenjan
http://eitaa.com/joinchat/2828206082C32dc95a1d4
راویان فتح لنجان
✅گفتگو|چند دقیقه پای صحبت یک آزاده #اکبر_سلیمان_ریزی فزرند احمد، متولد #زرین_شهر ✍️ #راویان_فتح_ل
✅گفتگو|چند دقیقه پای صحبت یک آزاده
#اکبر_سلیمان_ریزی فزرند احمد، متولد #زرین_شهر
🔹از نحوه اسارت خود برای ما بگویید؟
بهمنماه سال 61 در حین عملیات والفجر مقدماتی در گردان رسالت بودم ،در حال پیش روی بودیم.پسازاینکه دستور خط دشتبان داده شد، بین بچههای گردان فاصله ایجاد شد، فاصله را پر کردیم، خود را به گردان یا مهدی رساندیم.
فرمانده گردان شهید شد، گردان انسجام خود را از دست ،دستور عقب نشینی دادند. در همین حال متوجه شدیم ، کانالی که قصد عبور از آن را داشتیم دست عراقیهاست سعی کردیم از کانال خارج شویم ، تمام امیدمان به این بود که بتوانیم تا شب دوام بیاوریم و با استفاده از تاریکی شب بتوانیم خود را از کانال بیرون بکشیم.
در همان حال که به دیوار کانال تکیه داده بودم ،سرم را بلند کردم ، تعدادی از رزمندگان را میدیدم که اسیرشده بودند، ناگهان عراقیها به سمت من حرکت کردند، اشاره کردند که بیرون برم، بلند شدم و به سمت جلو حرکت کردم و اینگونه بود که اسارت ما رقم خورد
🔹دوران اسارت چگونه سپری شد؟
نیروهای بعثی بعد از دستگیری، ما را به سنگر فرماندهی بردند، از جاهای دیگر هم اسیر آورده بودند، بعد از مدتی ما را به نزدیکی پل غزیله عراق منتقل کردند. متوجه شدیم که همانجا میخواهند ما را زندهبهگور کنند اما لطف الهی سرنوشت مار جور دیگری رقم زد و ما را به العماره و ازآنجا به بغداد بردند.
بعد از ۵ روز اعلام کردند که ما را به اردوگاه موصل میبرند. در آن زمان ۱۶ سال بیشتر نداشتم، همین موضوع باعث شده بود تا بعثیها ما را بهعنوان اطفال جدا کنند. از بهمنماه سال۶۱ تا هشتم آذر سال ۶۲ در اردوگاه موصل بودم و بعدازآن اردوگاه الرمادیه۱ و الرمادیه۲ آخرین جاهایی بود که دوران اسارت را در آنجا سپری کردم.
🔸لحظات بازگشت به کشور برای شما چگونه رقم خورد؟
جنگ که تمام شد، حدود ۲ سال بعد، یک روز صبح بلندگو با صدای بلند اعلام کرد که تا دقایقی دیگر بیانیه مهمی را اعلام خواهد کرد،کنار سیمخاردارها جمع شده بودیم ،ناگهان این صدا از رادیو پخش شد، آنچه شما میخواستید تحقق پیدا کرد.
۳۱ مردادماه سال ۶۹ صلیب سرخ وارد اردوگاه شد، تشریفات اداری تمام شد، ساعت ۱۰ شب بود که اتوبوسها آمدند، ما را سوار کردند هنوز باورمان نشده بود که اسارت تمامشده است.درحالیکه اشک در چشمانمان حلقه بسته بود دور شدن از اردوگاه را نگاه میکردیم.اتوبوسها از اردوگاه آرامآرام فاصله میگرفتند تا جایی که چراغها دیگر محو شدند.
فردای آن روز رسیدیم نزدیکیهای مرز خسروی، رسیدم بهجایی که سرعت اتوبوسها کم شد، پرچم ایران درحالیکه باد آن را میرقصاند جلوه خاصی برایمان پیداکرده بود، شاید داشت خوشآمد میگفت، اتوبوس ایستاد و ما پیاده شدیم.
به زمین افتادیم خاک را بوسیدیم و روانه اصفهان شدیم و درنهایت با استقبال گرم مردم وارد زرینشهر شدم.
🔹به نظر شما مهمترین وظیفه نسل امروز در برابر ایثارگریهای دوران دفاع مقدس چیست؟
به نظرم مهمترین انتظاری که شهدا از همه ما دارند این است که نگذاریم دشمن به اهداف شوم خود دست یابد و خون شهدا پایمال شود.
✍️ #راویان_فتح_لنجان
@raviyanlenjan