eitaa logo
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
215 دنبال‌کننده
316 عکس
10 ویدیو
3 فایل
راه ارتباطی با مجموعه @aber_110
مشاهده در ایتا
دانلود
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۲) از مادرم شنیدم که خیلی به خواندن علاقه داشتم. جزء سی را در چهار سالگی حفظ بودم. وقتی چهار ساله بودم عوض رفتن پیش ملا، با همبازی هایم که از من بزرگتر بودند به مدرسه می رفتم و سرکلاس درس می نشستم. معلم دنبال مادرم می فرستد و می گوید دخترتان جثه اش به اول ابتدایی می خورد اما سنش نمی خورد. شما بروید شناسنامه او را درست کنید بیاورید تا وقتی بازرس می آید حرفی برای گفتن داشته باشم. من هم باهوش بودم و هم علاقه داشتم. این بود که در چهارسالگی به کلاس اول رفتم هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۳) آن موقع معلم ها کلاه داشتند و یک فرم سورمه‌ای و بدون جوراب. ما هم کلاه سپاه دانش داشتیم. اوایل تا کلاس سوم سبز بود و بعد کلاس سوم آبی شد. من همیشه خیلی درسخوان و زرنگ و ساکت بودم. چون سه سال زودتر به مدرسه رفته بودم کلاس سوم بودم که مادرم گفت دیگر نباید کلاه بپوشی باید روسری بپوشی وآن را دور سرت گره بزنید تا کسی نتواند آن را باز کند. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۴) شیخ شعاعی سال پنجاه و دو وارد حوزه شده بود. او نه سال از من بزرگتر بود. وقتی مسجد می‌رفتیم، او با دوچرخه به مسجد می رفت. می‌گفتند پسر فلانی را ببینید که با دوچرخه می‌رود او خیلی مؤمن است خیلی مسجدی هست اصلا نگاه به خانم‌ها و دختران نمی‌کند. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۵) سال اول دبیرستانم که تمام شد و تعطیلات تابستان شروع شد، این آقایانی که به قم رفته بودند و طلبه شده بودند حالا به اختیار آباد آمده بودند و می‌خواستند کلاس‌های مختلف قرآن و احکام و... بگذارند. حتی کتابخانه هم زده بودند. من هم که تشنه این چیزها بودم و از خدا خواسته دنبال چنین موقعیت و فرصتی می‌گشتم در کلاس هایشان شرکت کردم. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۶) شهید شیخ شعاعی را مرتب می‌دیدم. چون کلاس احکام و قرآن مان با ایشان بود. ایشان طوری نبود که بیاید و بین بچه‌های کلاس نگاه کند. اصلاً سرش را بالا نمی‌گرفت که ببیند این خانم کیست که می‌رود یا چه می کند. بعد از ازدواج مان به او گفتم دیسک گردنی چیزی نگرفتی این‌قدر سرت پایین بود! می‌گفت :«من اگر مادرم از کنارم رد می‌شد می‌رفت متوجه نمی‌شدم مادرم هست». هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۸) سال سوم دبیرستانم، دیگر تظاهرات و انقلابی بودن علنی و همه ‌گیر شد. آن زمان یک تظاهراتی در اختیار آباد انجام دادند. جاوید شاهی ها هم آمده بودند خیلی مردم را کتک زده بودند. شیخ محمد هم خیلی کتک خورده بود. وقتی جاوید شاهی ها به مسجد جامع کرمان حمله کرده بودند، پدرم با شهید شیخ شعاعی و بقیه انقلابی های روستا همه‌شان آن‌جا بودند. شهید شیخ شعاعی آنجا هم چون جلو بود خیلی کتک خورده بود. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۷) از سال دوم دبیرستانم، دیگر کم‌ کم صدای انقلاب می‌آمد و این ‌که در قم چه اتفاقاتی افتاده و در مورد امام‌ خمینی چیزهایی می‌ شنیدیم. آن طلبه ‌ها هم در کلاس ‌ها از انقلاب می ‌گفتند. شهید شیخ شعاعی عکس و رساله امام‌ خمینی را بین چند نفر از ما پخش کرد. اولین رساله‌ امام را شهید به من داد. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۹) من خواستگارهایی داشتم که از لحاظ مالی و تحصیلی از شیخ محمد خیلی بالاتر بودند. خواستگار که می‌آمد پدرم رد می‌کرد و می‌گفته : « کسی اجازه ندارد برای خواستگاری از دخترم وارد خانه من شود چون دخترم باید درسش را تمام کند و ادامه دهد. هر کس بیاید قلم پای او را خرد می کنم». اما وقتی شیخ محمد می‌آید قلمش را خرد نمی‌کند، تازه موافق با ازدواجش هم می‌شود. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۸) سال سوم دبیرستانم، دیگر تظاهرات و انقلابی بودن علنی و همه ‌گیر شد. آن زمان یک تظاهراتی در اختیار آباد انجام دادند. جاوید شاهی ها هم آمده بودند خیلی مردم را کتک زده بودند. شیخ محمد هم خیلی کتک خورده بود. وقتی جاوید شاهی ها به مسجد جامع کرمان حمله کرده بودند، پدرم با شهید شیخ شعاعی و بقیه انقلابی های روستا همه‌شان آن‌جا بودند. شهید شیخ شعاعی آنجا هم چون جلو بود خیلی کتک خورده بود. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۱۰) ظهر که خانه آمدم. مادرم به من گفت: « شیخ شعاعی از تو خواستگاری کرده. بابا گفته بپرسم نظرت چیه؟» با آنکه خیلی خجالتی بودم اما به‌ محض این‌ که مادرم این را گفت، خدایی قند در دلم آب شد. خدا می داند آن لحظه بهترین و سخت ترین لحظه عمرم بود. چون با این ‌جور افراد زندگی خیلی سخت است. من کجا و او کجا! او پربار و فهمیده اما من فقط بچه مدرسه ای هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۱۱) وقتی از مدرسه بیرون می‌آمدم واقعاً دوباره دلتنگی هایم برای شیخ محمد شروع می شد. از مهر تا اسفند خیلی سخت بود. در شش‌ماه، فکر کنم دو یا سه دفعه آمد. در روستای ما تلفن نبود و باید به مخابرات می رفتی. فقط از طریق نامه و تلگراف در ارتباط بودیم. می‌گفتم خدایا کی می‌شود که این فاصله و چشم ‌انتظاری تمام شود. ولی دریغ که نمی‌دانستم تازه شروع شده هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۱۲) شیخ محمد زهد و تقوایش زبانزد هست. نماز شبش تحت هیچ شرایطی قطع نمی‌شد. هر جای عالم بود در هر فصلی، چه زمستان، چه تابستان، ساعت دو برای نماز شب بیدار بود. برای نماز شبش آماده بود. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۱۳) خیلی شیخ محمد را دوست می‌داشتم. بی نهایت، در مقابل علاقه من به او هیچ است. این‌ همه او را دوست می‌داشتم ولی در خودم نگه می‌داشتم و بروز نمی‌دادم تا او بتواند به من تکیه کند و ذهنش مشغول من و بچه‌ها نباشد که بگوید خانمم نمی‌تواند، صبر ندارد، تحمل ندارد. دست من هم نبود حکمت خدا بود، باید صبر می‌کردم. از آینده خبر نداشتم که باید در نبودش صبوری کنم. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۱۴) ما سال پنجاه و نه عقد کردیم. سال شصت ازدواج کردیم. سال شصت و پنج ایشان به شهادت رسید. حدود پنج سال. این مدت هم که همدیگر را زیاد نمی‌دیدیم. دو سالش اصلاً نبود. یک‌بار با بچه‌هایم نشستیم تبلیغ و جبهه‌اش را حساب کردیم، فقط نزدیک دو سال با من و بچه‌هایم بود. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۱۵) شیخ محمد خیلی حرمت پدر و مادرش را نگه می‌داشت. در این چند سالی که با ایشان زندگی کردم، هیچ‌وقت ندیدم جلوی پدر و مادرش پاهایش را دراز کند یا جلوتر از آنها بنشیند یا دست به سفره ببرد. یا حتی اگر چایی که مادرشان می‌ریخت، جلوی ایشان می ‌گذشت نگاه می‌کرد ببیند جلوی پدرش هم هست، بعد می‌خورد، اگر نبود اول جلوی پدرش می‌گذاشت. اگر قرار بود مادرش با ما جایی بیاید، اجازه نمی‌داد که مادرش صندلی عقب بنشیند، پیاده می‌شد و در جلو را برای او باز می‌کرد. وقتی جبهه هم می‌خواست برود همیشه با رضایت مادرش می‌رفت. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۱۶) وقتی به دیدار خانواده شهدا می‌رفتیم که یکی خواهر خود شیخ محمد بود، می‌گفت بچه‌ها را با خودت نیاور، که بچه‌ها یک‌دفعه بیایند روی پای من بنشینند یا بغل من بیایند و آن فرزند شهید آه بکشد و من شرمنده بچه‌های شهید و خود شهید بشوم. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۱۷) شیخ محمد از نهم آذر ماه شصت و پنج که از ما جدا شد و به شهادت رسید تا همین الان من و بچه هایش را یک لحظه تنها نگذاشت. حضور فیزیکی نداشته ولی واقعاً در زندگی من و بچه هایم لحظه لحظه بوده است. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۱۸) شب ها بلند می شدم در خانه، هال و اتاقی که می خوابیدیم را قفل می کردم. تا زمانی که حسین دیگر بزرگ تر شد، شب ها تا اذان صبح بیدار بودم. نماز می خواندم بچه‌ها بیدار می شدند. صبحانه بچه‌ها را می دادم. آماده شان می کردم. بعد نماز صبح می‌رفتم نان داغ می گرفتم. بچه‌ها که مدرسه می رفتند آن موقع خوابم می برد. شب خیلی می ترسیدم که بخوابم. روز می شد تازه خواب می رفتم. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۱۹) آموزش و پرورش سال هفتاد مدرک دیپلم را می پذیرفت. اول برای مربی پرورشی و بعد کم کم به مراحل بالاتر می رفتی. من در کرمان ثبت نام کردم و در آموزش و پرورش استخدام شدم فقط یک ردیف حقوقی ماند که حکم دستم بود که باید به مدرسه می بردم تا ثبت کند و بعد به آموزش و پرورش ببرم تا ردیف حقوقی به من بدهند. من از این هم به خاطر تربیت بچه‌هایم گذشتم. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۲۰) حسین وارد راهنمایی شد. من برای جامعة الزهرا امتحان دادم. امتحان ورودی آنجا خیلی سخت بود. کتبی قبول شدم. وقتی مصاحبه را انجام دادند آخرین لحظه گفت همسرت چه کاره هست؟ گفتم شهید شدن. گفت همان اول می گفتی. گفتم الان اگر اینجا امتیازی بیارم نان خودم را می خورم نه از شهید. دوست ندارم از اسم شهید بالا بروم. گفت قبول شدید هم پاره وقت هم نیم روز. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۲۱) برای پاره وقت جامعة الزهرا رفتم. عصر ساعت چهار می رفتم و حدود یک ربع به هفت به خانه برمی گشتم. بیشتر اوقات فاطمه و زینب در خانه بودند. اما حسین گاهی بعد از رفتن من به خانه می رسید. وقتی برمی گشتم می دیدم حسین آقا در حال بازی در کوچه هست و نهارش را نخورده است. نمره هایم بیست بود. یک ترم دیگر می خواندم لیسانسم را می گرفتم. اما حاضر نشدم ادامه دهم آن وقت پسرم از دستم برود و آن گونه که می خواهم تربیت نشود. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۲۲) زمان انتخاب رشته بچه‌ها هم برایم سخت بود ولی باز خود شهید کمک کرد. بچه هایم هر چی هستند از خودشان هستند. از سهمیه شهادت پدرشان بالا نرفتند و استفاده نکردند. فاطمه پرستاری شاهد قبول شد که جزو بهترین دانشگاه ها بود. زینب فیزیوتراپی دانشگاه شهید بهشتی قبول شد. دخترها رتبه کنکورشان سه رقمی شد و رتبه حسین دو رقمی شد. هر دانشگاه و رشته ای می خواست می توانست برود. صنعت نفت اهواز را انتخاب کرد. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۲۳) اواخر اسفند ۹۳ زینب خواب دید که با من به سفر زیارتی رفته است. آنجا پدرش او را همراهی می کند و به زیارت ۷۲ تن کربلا و امام حسین علیه السلام می برد. بعد از این خوب زینب یک حال عجیبی پیدا کرده بود. زمان تحویل سال ۹۴ زینب برگشت و گفت امسال سال، سال باباست. در پروفایلش هم نوشته بود امسال سال بابایم هست. اردیبهشت من و زینب برای اولین بار به کربلا رفتیم. آنجا او فقط گریه می کرد. گفت: به امام حسین گفتم من نشان از بابایم می خواهم. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۲۴) در تمام این سی سال شهید به حالت نشسته بود. ظاهراً زخمی بوده بعد او را کشانده بودند. دست هایش را هم با نخ پوتین بسته بودند که همان گونه تفحص شد. سر جیب شیخ محمد آیه و جعلنا بوده که چون حالت نشسته بود، با گذشت زمان این دعا سر جیبش چهار لا و پرس شده بود. شانه و آیینه ای که من برایش گذاشته بودم همراهش بود. کارت شناسایی شهید که باید بعد از چند سال زیر خاک و در آب عوض می شد اما وقتی آن را دیدیم فکر می کردی امروز صادر شده است. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۲۵) بچه ها با نامه ای به سردار سلیمانی ایشان را به منزل دعوت کردند. حاج قاسم هم با مهربانی جواب دادند و به منزل ما آمدند. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃