eitaa logo
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
215 دنبال‌کننده
316 عکس
10 ویدیو
3 فایل
راه ارتباطی با مجموعه @aber_110
مشاهده در ایتا
دانلود
(۲۱) ♦️در بعضی روستاها، سازمان مجاهدین خلق توانسته بودند کنترل روستا را در دست بگیرند. روستاهایی بودند که نه از امام خمینی شناخت داشتند و نه از نظام. حتی نمی دانستند شاه رفته.همین ناآگاهی بود که راه را برای بچه‌های سازمان باز می‌کرد. به یکی از این روستاها که وارد شدیم، یکی از معلم‌ها که از بچه های سازمان بود، آب دهانش را به روی چادر من انداخت. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۲۲) ♦️مدتی متوجه شدم گروهی در جهاد دارند فعالیت می‌کنند به اسم جنبش مسلمانان مبارز. تعدادشان زیاد بود و حتی بعضی هایشان مسئولیت داشتند. وقتی دقت کردم، متوجه شدم همان بچه‌های سازمان مجاهدین هستند با اسم جدید. آن‌ها من را نمی‌شناختند، ولی من بعضی‌ها یشان را در راهپیمایی‌های بعد از انقلاب با پرچم سازمان دیده بودم. عیب من این بود که همه چیز یادم می‌ماند، حتی اگر فقط یک بار اسم کسی را می‌شنیدم. درباره آنها بیشتر تحقیق کردم.شب نامه هایشان را خواندم.فهمیدم جنبش مسلمانان مبارز در واقع شعبه دوم سازمان مجاهدین خلق است. حالا این گروه با این طرز فکر داشتند توی جهاد نفوذ می‌کردند و می‌خواستند آن را به سمت و سویی که خودشان می‌خواهند هدایت کنند. کتبا گزارش نوشتم و به نماینده امام در جهاد دادم. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۲۳) ♦️بخاطر گزارش نویسی دقیقی که انجام می‌دادم، از طرف جهاد مسئول سرکشی به شهرستانهای خراسان شدم. هدف این بود که روند کار جهاد را در بخش‌های شهرستانها ارزیابی کنم. کم و کاستی‌هایشان، مشکلاتشان و احیانا تخلفاتشان. توی این ماموریت‌ها من وظیفه دیگری هم داشتم و آن شناخت مسئولین جهاد از نظر گرایشات فکری بود. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۲۴) ♦️برای جذب خانمهای روستا و جمع کردنشان در یک جا باید بهانه ای داشته باشم. خیاطی بلد بودم. پس باید از همین استفاده می‌کردم. زنها یکی یکی می‌آمدند برایشان چادر و پیژامه برش بزنم. به‌شان گفتم:« من برش نمی‌زنم، بهتون یاد می‌دم ، خودتون برش بزنید.» خیاطی بهانه‌ای شده بود که جلسات ادامه پیدا کند، هر بار خانه یکی‌شان. وسط خیاطی شروع کردم به گفتن بعضی احکام و تلفظ نمازشان را درست کردم. غیر از احکام، حرف‌های دیگری هم زده می‌شد. درباره امام و انقلاب هم صحبت می‌کردم. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۲۵) ♦️یکی از کلاسهای مدرسه را با کمک بچه‌های روستا تمیز کردیم و قرار شد آنجا جمع بشویم. به بچه های کوچکتر الفبا یاد می‌دادم، به بچه‌های با سواد، قرآن. خیلی وقت‌ها موقع نماز باهم می‌رفتیم کنار رودخانه و به‌ آنها یاد می‌دادم چطور وضو بگیرند. بعد هم روی ایوان جلوی مدرسه نماز می‌خواندیم. قرائت نمازشان خیلی خوب شده بود. من هم به‌شان جایزه می‌دادم. بچه ها اشتیاقشان برای شنیدن و یاد گرفتن زیاد بود؛ حتی بیشتر از بزرگ‌ترها. چیزی که هیچ کدام از بچه ها یاد نگرفته بودند، بهداشت و تمیزی بود. بردم‌شان کنار رودخانه و صابون دادم که صورت و دست و پایشان را بشویند. همه به شپش مبتلا بودند. به مشهد رفتم و یه تعداد زیاد داروی شپش و پودر برای شستن لباس‌ خریدم و برایشان بردم. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۲۶) ♦️فکر کردم که باید کنار کارهای عمرانی و تشکیل شورا، برنامه‌های فرهنگی هم داشته باشیم. نظر من این بود که برای بچه‌ها کتاب ببریم. خودم تهیه کتاب‌ها را به عهده گرفتم. خیال نمی‌کردم اینقدر کار سختی باشد، ولی کم کم فهمیدم خیلی سخت‌تر از تشکیل شوراست. در یکی از روستاها متوجه شدیم کتابها و جزوه‌هایی بین بچه‌ها پخش شده که صفحه اول آن آرم سازمان مجاهدین خلق بود. تا توانستم کتابها را از بین بچه‌ها جمع کردم و کتابهای جدید دادم. چند تا از معلم‌ها از دستمان به مدرسه شکایت کرده بودند که وقت کلاسشان را می‌گیریم. دیگر نمی‌رفتیم توی مدرسه سراغ بچه‌ها. اگر امکانش بود، بیرون از مدرسه جمع‌شان می‌کردیم. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۲۷) ♦️جنگ شروع شده بود.با خودمان می‌گفتیم الان وظیفه ما چیست؟ باید چه کار کنیم؟ کار با اسلحه را بلد بودم. به خانم‌های جهاد یاد دادم. اسلحه را که یاد گرفتند، رفتیم سراغ کار دیگری که یاد گرفتنش برای ما ضرورت داشت؛ پرستاری و رسیدگی به مجروح ها. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۲۸) ♦️جواد در عملیات فتح المبین مجروح شد. دکتر گفت: « مجروحیت شوهر شما عصبیه، سروصدا و شلوغی دردش را بیشتر می‌کنه. عصب دستش آسیب دیده و کلی ترکش توی بدنش هست که ممکنه خون ریزی کنه و بزنه بیرون. این درد همیشه باهاش هست.» با کوچک ترین صدا یا حرکتی، دادش بلند می‌شد، حتی گریه و خنده باعث دردش می‌شد. گاهی از شدت درد ضعف می‌کرد و بیهوش می‌شد. شب‌ها مصطفی(پسرم) یکسره گریه می‌کرد. خانه‌مان دو اتاق بیشتر نداشت. می‌بردمش اتاق کناری و ساکتش می‌کردم. فقط گریه‌های مصطفی نبود که اذیتش می‌کرد؛ وقتی از خنده‌ها و شیرین کاری هایش ذوق می‌کرد هم اذیت می‌شد. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۲۹) ♦️بچه دومم را حامله بودم که جواد بعد از اعزام دوباره به جبهه، مجروح شد. جواد را در تهران عمل کرده بودن. دکتر گفته بود به احتمال خیلی زیاد از گردن به پائین فلج می‌شود.مهره‌های گردن و کمرش شکسته بود و نخاعش آسیب دیده بود. جواد فقط باید دراز می‌کشید. نه می‌توانست بنشیند، نه بلند شود. باید برایش لگن می‌بردیم. خودم این کار را انجام می‌دادم. از خدا خواستم کمکم کند و بهم صبر بدهد.تمام سعیم را می‌کردم رفتاری نکنم که دلش بشکند. می‌دانستم خودش دارد بیشتر از همه رنج می‌کشد. بعد از چند ماه حال جواد بهتر شد. دکتر گفت معجزه شده. وگرنه باید قطع نخاع میشد. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۳۰) ♦️چند وقت بعد از بدنیا آمدن دخترم، یک شب احساس خاصی آمد سراغم. احساس پوچی، ترس و ... نمی‌‌دانم اسمش را چه بگذارم. هر چه بود تمام انرژی بدنم را گرفت.حالم روز به روز بدتر می‌شد. دکتر مغز و اعصاب گفت:« مشکل روحی پیدا کرده‌ای.به خاطر استرس زیاد.» چند تا قرص بهم داد. قرص ها نه تنها حالم را خوب نکرد که بدتر هم شدم.دیگر قرص نخوردم. دچار افسردگی شدید شدم.درمانها فایده ای نداشت. به این نتیجه رسیدم که خودم باید به خودم کمک کنم. شروع کردم به نوشتن مشکلاتم روی کاغذ؛ از فوت خواهرم، از ازدواجم، از زمانی که با مهدی فرودی کار می‌کردیم. از روز ۱۷ دی و .... همه را با گریه می‌نوشتم. مدتی نگهش می‌داشتم و بعد پاره می‌کردم. این نوشتن انگار آبی شد روی آتش. رفته رفته حالم بهتر می‌شد و روحیه ام شادتر. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۳۱) ♦️همه فکر و ذکرم بزرگ کردن بچه‌هایم بود. خوب بزرگ شدن و خوب تربیت شدن آنها از همه چیز مهمتر بود. کنار بچه هایم از زندگی لذت می‌بردم. دلم می‌خواست همه چیزهای خوبی را که توی زندگی یاد گرفته بودم به بچه هایم منتقل کنم. دوست داشتم دین دار بارشان بیاورم.راه سختی در پیش داشتم.این مرحله را هم یک جور امتحان می‌دانستم که اصلا قابل مقایسه با مراحل قبل نبود. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
( ) ♦️ رد پای عشق👇 خاطرات ۳۰ سال انتظار ، روایت همسر شهید شیخ شعاعی ♦️ راوی: خواهر 🗓 پنج شنبه ۴ آبان ماه ۱۴۰۲ 🕰 ساعت ۱۰ صبح 🔸 خواهران، ۵ دقیقه قبل از شروع روایتگری با ذکر صلوات وارد شوند👇 https://www.skyroom.online/ch/faezounvc/raviyan 🔸 نشانی بالا را داخل کروم، فایرفاکس یا موزیلا قرار دهید و یا اسکای روم را از بازار نصب کنید. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
( ) ♦️ رد پای عشق👇 خاطرات ۳۰ سال انتظار ، روایت همسر شهید شیخ شعاعی ♦️ راوی: خواهر 🗓 پنج شنبه ۴ آبان ماه ۱۴۰۲ 🕰 ساعت ۱۰ صبح 🔸 خواهران، ۵ دقیقه قبل از شروع روایتگری با ذکر صلوات وارد شوند👇 https://www.skyroom.online/ch/faezounvc/raviyan 🔸 نشانی بالا را داخل کروم، فایرفاکس یا موزیلا قرار دهید و یا اسکای روم را از بازار نصب کنید. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۱) نرگس عامری، (از شهدای غواص ۱۷۵ تن) هستم. در سال ۱۳۴۳ در یک خانواده مذهبی آرامی بدنیا آمدم. اهل اختیارآباد کرمانم. فرزند اول خانواده هستم. وضع مالی پدرم خوب بود. کارگاه قالیبافی داشت. بعد از آن مرغداری زد. مادرم زن مومنه و تقریباً حافظ نصف قرآن هست. شاید روزی دو سه دفعه قرآن را بخواند. ختم هفتگی، ماهانه و سالانه دارند. هیچوقت به یاد نمی آورم که نماز شب مادرم ترک شده باشد هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۲) از مادرم شنیدم که خیلی به خواندن علاقه داشتم. جزء سی را در چهار سالگی حفظ بودم. وقتی چهار ساله بودم عوض رفتن پیش ملا، با همبازی هایم که از من بزرگتر بودند به مدرسه می رفتم و سرکلاس درس می نشستم. معلم دنبال مادرم می فرستد و می گوید دخترتان جثه اش به اول ابتدایی می خورد اما سنش نمی خورد. شما بروید شناسنامه او را درست کنید بیاورید تا وقتی بازرس می آید حرفی برای گفتن داشته باشم. من هم باهوش بودم و هم علاقه داشتم. این بود که در چهارسالگی به کلاس اول رفتم هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۳) آن موقع معلم ها کلاه داشتند و یک فرم سورمه‌ای و بدون جوراب. ما هم کلاه سپاه دانش داشتیم. اوایل تا کلاس سوم سبز بود و بعد کلاس سوم آبی شد. من همیشه خیلی درسخوان و زرنگ و ساکت بودم. چون سه سال زودتر به مدرسه رفته بودم کلاس سوم بودم که مادرم گفت دیگر نباید کلاه بپوشی باید روسری بپوشی وآن را دور سرت گره بزنید تا کسی نتواند آن را باز کند. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۴) شیخ شعاعی سال پنجاه و دو وارد حوزه شده بود. او نه سال از من بزرگتر بود. وقتی مسجد می‌رفتیم، او با دوچرخه به مسجد می رفت. می‌گفتند پسر فلانی را ببینید که با دوچرخه می‌رود او خیلی مؤمن است خیلی مسجدی هست اصلا نگاه به خانم‌ها و دختران نمی‌کند. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۵) سال اول دبیرستانم که تمام شد و تعطیلات تابستان شروع شد، این آقایانی که به قم رفته بودند و طلبه شده بودند حالا به اختیار آباد آمده بودند و می‌خواستند کلاس‌های مختلف قرآن و احکام و... بگذارند. حتی کتابخانه هم زده بودند. من هم که تشنه این چیزها بودم و از خدا خواسته دنبال چنین موقعیت و فرصتی می‌گشتم در کلاس هایشان شرکت کردم. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۶) شهید شیخ شعاعی را مرتب می‌دیدم. چون کلاس احکام و قرآن مان با ایشان بود. ایشان طوری نبود که بیاید و بین بچه‌های کلاس نگاه کند. اصلاً سرش را بالا نمی‌گرفت که ببیند این خانم کیست که می‌رود یا چه می کند. بعد از ازدواج مان به او گفتم دیسک گردنی چیزی نگرفتی این‌قدر سرت پایین بود! می‌گفت :«من اگر مادرم از کنارم رد می‌شد می‌رفت متوجه نمی‌شدم مادرم هست». هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۸) سال سوم دبیرستانم، دیگر تظاهرات و انقلابی بودن علنی و همه ‌گیر شد. آن زمان یک تظاهراتی در اختیار آباد انجام دادند. جاوید شاهی ها هم آمده بودند خیلی مردم را کتک زده بودند. شیخ محمد هم خیلی کتک خورده بود. وقتی جاوید شاهی ها به مسجد جامع کرمان حمله کرده بودند، پدرم با شهید شیخ شعاعی و بقیه انقلابی های روستا همه‌شان آن‌جا بودند. شهید شیخ شعاعی آنجا هم چون جلو بود خیلی کتک خورده بود. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۷) از سال دوم دبیرستانم، دیگر کم‌ کم صدای انقلاب می‌آمد و این ‌که در قم چه اتفاقاتی افتاده و در مورد امام‌ خمینی چیزهایی می‌ شنیدیم. آن طلبه ‌ها هم در کلاس ‌ها از انقلاب می ‌گفتند. شهید شیخ شعاعی عکس و رساله امام‌ خمینی را بین چند نفر از ما پخش کرد. اولین رساله‌ امام را شهید به من داد. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۹) من خواستگارهایی داشتم که از لحاظ مالی و تحصیلی از شیخ محمد خیلی بالاتر بودند. خواستگار که می‌آمد پدرم رد می‌کرد و می‌گفته : « کسی اجازه ندارد برای خواستگاری از دخترم وارد خانه من شود چون دخترم باید درسش را تمام کند و ادامه دهد. هر کس بیاید قلم پای او را خرد می کنم». اما وقتی شیخ محمد می‌آید قلمش را خرد نمی‌کند، تازه موافق با ازدواجش هم می‌شود. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۸) سال سوم دبیرستانم، دیگر تظاهرات و انقلابی بودن علنی و همه ‌گیر شد. آن زمان یک تظاهراتی در اختیار آباد انجام دادند. جاوید شاهی ها هم آمده بودند خیلی مردم را کتک زده بودند. شیخ محمد هم خیلی کتک خورده بود. وقتی جاوید شاهی ها به مسجد جامع کرمان حمله کرده بودند، پدرم با شهید شیخ شعاعی و بقیه انقلابی های روستا همه‌شان آن‌جا بودند. شهید شیخ شعاعی آنجا هم چون جلو بود خیلی کتک خورده بود. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۱۰) ظهر که خانه آمدم. مادرم به من گفت: « شیخ شعاعی از تو خواستگاری کرده. بابا گفته بپرسم نظرت چیه؟» با آنکه خیلی خجالتی بودم اما به‌ محض این‌ که مادرم این را گفت، خدایی قند در دلم آب شد. خدا می داند آن لحظه بهترین و سخت ترین لحظه عمرم بود. چون با این ‌جور افراد زندگی خیلی سخت است. من کجا و او کجا! او پربار و فهمیده اما من فقط بچه مدرسه ای هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی (۱۱) وقتی از مدرسه بیرون می‌آمدم واقعاً دوباره دلتنگی هایم برای شیخ محمد شروع می شد. از مهر تا اسفند خیلی سخت بود. در شش‌ماه، فکر کنم دو یا سه دفعه آمد. در روستای ما تلفن نبود و باید به مخابرات می رفتی. فقط از طریق نامه و تلگراف در ارتباط بودیم. می‌گفتم خدایا کی می‌شود که این فاصله و چشم ‌انتظاری تمام شود. ولی دریغ که نمی‌دانستم تازه شروع شده هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃