#رد_پای_عشق
#روایت_سی_سال_انتظار
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی
(۱۴)
ما سال پنجاه و نه عقد کردیم. سال شصت ازدواج کردیم. سال شصت و پنج ایشان به شهادت رسید. حدود پنج سال. این مدت هم که همدیگر را زیاد نمیدیدیم. دو سالش اصلاً نبود. یکبار با بچههایم نشستیم تبلیغ و جبههاش را حساب کردیم، فقط نزدیک دو سال با من و بچههایم بود.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#رد_پای_عشق
#روایت_سی_سال_انتظار
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی
(۱۵)
شیخ محمد خیلی حرمت پدر و مادرش را نگه میداشت. در این چند سالی که با ایشان زندگی کردم، هیچوقت ندیدم جلوی پدر و مادرش پاهایش را دراز کند یا جلوتر از آنها بنشیند یا دست به سفره ببرد. یا حتی اگر چایی که مادرشان میریخت، جلوی ایشان می گذشت نگاه میکرد ببیند جلوی پدرش هم هست، بعد میخورد، اگر نبود اول جلوی پدرش میگذاشت. اگر قرار بود مادرش با ما جایی بیاید، اجازه نمیداد که مادرش صندلی عقب بنشیند، پیاده میشد و در جلو را برای او باز میکرد. وقتی جبهه هم میخواست برود همیشه با رضایت مادرش میرفت.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#رد_پای_عشق
#روایت_سی_سال_انتظار
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی
(۱۶)
وقتی به دیدار خانواده شهدا میرفتیم که یکی خواهر خود شیخ محمد بود، میگفت بچهها را با خودت نیاور، که بچهها یکدفعه بیایند روی پای من بنشینند یا بغل من بیایند و آن فرزند شهید آه بکشد و من شرمنده بچههای شهید و خود شهید بشوم.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#رد_پای_عشق
#روایت_سی_سال_انتظار
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی
(۱۷)
شیخ محمد از نهم آذر ماه شصت و پنج که از ما جدا شد و به شهادت رسید تا همین الان من و بچه هایش را یک لحظه تنها نگذاشت. حضور فیزیکی نداشته ولی واقعاً در زندگی من و بچه هایم لحظه لحظه بوده است.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#رد_پای_عشق
#روایت_سی_سال_انتظار
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی
(۱۸)
شب ها بلند می شدم در خانه، هال و اتاقی که می خوابیدیم را قفل می کردم. تا زمانی که حسین دیگر بزرگ تر شد، شب ها تا اذان صبح بیدار بودم. نماز می خواندم بچهها بیدار می شدند. صبحانه بچهها را می دادم. آماده شان می کردم. بعد نماز صبح میرفتم نان داغ می گرفتم. بچهها که مدرسه می رفتند آن موقع خوابم می برد. شب خیلی می ترسیدم که بخوابم. روز می شد تازه خواب می رفتم.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#رد_پای_عشق
#روایت_سی_سال_انتظار
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی
(۱۹)
آموزش و پرورش سال هفتاد مدرک دیپلم را می پذیرفت. اول برای مربی پرورشی و بعد کم کم به مراحل بالاتر می رفتی. من در کرمان ثبت نام کردم و در آموزش و پرورش استخدام شدم فقط یک ردیف حقوقی ماند که حکم دستم بود که باید به مدرسه می بردم تا ثبت کند و بعد به آموزش و پرورش ببرم تا ردیف حقوقی به من بدهند. من از این هم به خاطر تربیت بچههایم گذشتم.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#رد_پای_عشق
#روایت_سی_سال_انتظار
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی
(۲۰)
حسین وارد راهنمایی شد. من برای جامعة الزهرا امتحان دادم. امتحان ورودی آنجا خیلی سخت بود. کتبی قبول شدم. وقتی مصاحبه را انجام دادند آخرین لحظه گفت همسرت چه کاره هست؟ گفتم شهید شدن. گفت همان اول می گفتی. گفتم الان اگر اینجا امتیازی بیارم نان خودم را می خورم نه از شهید. دوست ندارم از اسم شهید بالا بروم. گفت قبول شدید هم پاره وقت هم نیم روز.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#رد_پای_عشق
#روایت_سی_سال_انتظار
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی
(۲۱)
برای پاره وقت جامعة الزهرا رفتم. عصر ساعت چهار می رفتم و حدود یک ربع به هفت به خانه برمی گشتم. بیشتر اوقات فاطمه و زینب در خانه بودند. اما حسین گاهی بعد از رفتن من به خانه می رسید. وقتی برمی گشتم می دیدم حسین آقا در حال بازی در کوچه هست و نهارش را نخورده است. نمره هایم بیست بود. یک ترم دیگر می خواندم لیسانسم را می گرفتم. اما حاضر نشدم ادامه دهم آن وقت پسرم از دستم برود و آن گونه که می خواهم تربیت نشود.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#رد_پای_عشق
#روایت_سی_سال_انتظار
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی
(۲۲)
زمان انتخاب رشته بچهها هم برایم سخت بود ولی باز خود شهید کمک کرد. بچه هایم هر چی هستند از خودشان هستند. از سهمیه شهادت پدرشان بالا نرفتند و استفاده نکردند. فاطمه پرستاری شاهد قبول شد که جزو بهترین دانشگاه ها بود. زینب فیزیوتراپی دانشگاه شهید بهشتی قبول شد. دخترها رتبه کنکورشان سه رقمی شد و رتبه حسین دو رقمی شد. هر دانشگاه و رشته ای می خواست می توانست برود. صنعت نفت اهواز را انتخاب کرد.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#رد_پای_عشق
#روایت_سی_سال_انتظار
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی
(۲۳)
اواخر اسفند ۹۳ زینب خواب دید که با من به سفر زیارتی رفته است. آنجا پدرش او را همراهی می کند و به زیارت ۷۲ تن کربلا و امام حسین علیه السلام می برد. بعد از این خوب زینب یک حال عجیبی پیدا کرده بود. زمان تحویل سال ۹۴ زینب برگشت و گفت امسال سال، سال باباست. در پروفایلش هم نوشته بود امسال سال بابایم هست. اردیبهشت من و زینب برای اولین بار به کربلا رفتیم. آنجا او فقط گریه می کرد. گفت: به امام حسین گفتم من نشان از بابایم می خواهم.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#رد_پای_عشق
#روایت_سی_سال_انتظار
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی
(۲۴)
در تمام این سی سال شهید به حالت نشسته بود. ظاهراً زخمی بوده بعد او را کشانده بودند. دست هایش را هم با نخ پوتین بسته بودند که همان گونه تفحص شد. سر جیب شیخ محمد آیه و جعلنا بوده که چون حالت نشسته بود، با گذشت زمان این دعا سر جیبش چهار لا و پرس شده بود. شانه و آیینه ای که من برایش گذاشته بودم همراهش بود. کارت شناسایی شهید که باید بعد از چند سال زیر خاک و در آب عوض می شد اما وقتی آن را دیدیم فکر می کردی امروز صادر شده است.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#رد_پای_عشق
#روایت_سی_سال_انتظار
همسر غواص شهید محمد شیخ شعاعی
(۲۵)
بچه ها با نامه ای به سردار سلیمانی ایشان را به منزل دعوت کردند. حاج قاسم هم با مهربانی جواب دادند و به منزل ما آمدند.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃