🌐خاموشی صدای «الاهیاتِ انسانی»
راوی #اندیشه: حسن حنفی در سن 86 سالگی دیده از جهان فروبست. او از فیلسوفان و نواندیشان جهان عرب محسوب میشد. از شاگردانِ عثمان امین بود و رویکردی پدیدارشناسانه به دین را برگزید. معتقد بود که مواجهه با دین، میباید بر اساس اقتضائات زمان باشد. در تعبیری گفته بود که: «قدما، کار دفاع از خدا را که عهدهدار آن بودند به خوبی انجام دادند و امروز نوبت ماست ... اقتضای زمانِ ما، دفاع از امتی است که به واسطه تفسیرهای ناصحیح، شکستهای پیاپی خوردهاند».
حنفی معتقد بود که مسلمانان، «وحی» و «سنت» را طوری تعبیر و تفسیر کردهاند که با جهانِ امروز بیگانه است. وی عمده تأملات خود را بر انسانمحوری قرار داده و معتقد بود که در تفکرِ الاهیاتی، انسان نادیده گرفته شده است. میگفت که انسان در نظامهای اسلامی محو شده و «خیلی از واژگان مذهبی با طرح برخی مقولات ... از کنار واقعیتهای روزانه زندگی میگذرند. دیگر این واژهها و کلمات، جهتگیریشان به سمت امور مشخص اجتماعی و حتی نمادهای انسانی مطرح در شرایط و ویژگیهای امروزین نیست» (میراث فلسفی ما، ص194).
حنفی معتقد بود که ایدهپردازیها در خصوص نظام الاهیاتی، گاه انسان را به حاشیه میراند و او از شکوفایی استعدادهای خود محروم میماند. بر همین اساس، وی معتقد بود که از یک «مذهبِ هدفی» باید به سمت «انسانگرایی» رو کرد. میگفت که ما اکنون نیاز به تعاریف جهانی از مفاهیمی چون علم و آزادی با مشارکت همه ملل جهان در شرق و غرب داریم.
حنفی به فایدهگرایی در اندیشه دینی اعتقاد داشت. معتقد بود که در میراثِ ما عقاید و نظریههای مختلفی وجود دارد که آن را اشاعره و معتزله و دیگر نحلههای فکری بیان کردهاند، ولی ما باید مطابق با نیازهای عصری، برخی از آنها را انتخاب کنیم که مناسبتر هستند. ملاکِ این گزینش نیز فایده آن برای انسانِ امروز است. از همین رو بود که وی در مواجهه با متون دینی هم میکوشید تا آن را با دانشهای روز محک بزند. او معتقد بود که در حوزه روایات، باید با بهرهگیری از علوم انسانی و اجتماعی جدید به مواجهه با متن رفت. تأکید حنفی این بود که باید از روش قدما که نقد سندی بود فراتر رفته و به نقد متن روی آورد. به این معنا که سند هر سخنی، باید در شرایط و متنِ آن نگریسته شود، قوانینِ متنِ هر زمانه در نظر گرفته شود، سپس به فهم آن پرداخته و نسخهای برای امروز استنباط شود.
رویکرد حسن حنفی مورد نقدهای تند و ملایم فراوانی قرار گرفت و برخی آثارِ او با نقدهای علمای الازهر مواجه شد. آنها او را به افکار سوسیالیستی و الحادی متهم میکردند. تمایلات انسانمحورانه و آزادیخواهانه حنفی، او به چهره ممتاز جریان «چپ اسلامی» در دنیای اسلام بدل کرده بود. وی به ایران نیز سفر کرد و ایدههای او و شاگردش نصر حامد ابوزید مورد توجه نواندیشان ایرانی قرار داشت.
احمد الطیب؛ شیخ الازهر مصر در سوگ او نوشت: خدا او را بیامرزد که عمر خود را در محراب اندیشه و فلسفه گذراند و غرب و شرقشناسان را به برخورد منصفانه با شرق و تمدن آن و ارزشهای والای انسانی فراخواند».
@rawinews
🌐عدالت به شرط «جهل»
راوی #اندیشه ، محمدحسین مصلایی:
جان رالز (۲۰۰۲-۱۹۲۱) را بزرگترین فیلسوف سیاسی معاصر دانستهاند. او در مهمترین کتابش، «نظریهای درباب عدالت» (۱۹۷۱) به صورتبندی نظریه «عدالت به مثابه انصاف» پرداخته است. این نظریه را با حدِ زیادی از سادهسازی میتوان کوششی برای دستیابی به عدالت در بستر اندیشه لیبرال دانست که بر بخش اعظمی از چارچوب و ویژگیهای فلسفه سیاسیِ پس از رالز تأثیر گذاشته است و همچنان هم پراجاعترین نظریه در فلسفه سیاسی است.
«عدالت به مثابه انصاف» نظریهای درباره عدالت در سنت لیبرالیسم سیاسی است که رالز ذیل آن به تقریر ایدههایی درباره عدالت و دفاع از آن پرداخته است. این نظریه همچنین پاسخی حسابشده مقابل چالش پوزیتیویسم است که هر گزاره هنجاری را فاقد عینیت میدانست. رالز همچنین نواقصی را که معتقد بوده در سنت «فایدهگرایی» و «شهودگرایی» وجود داشته، در نظریه «عدالت به مثابه انصاف» برطرف میکند و از این طریق به شیوهای حساب شده از عدالت اجتماعی دفاع میکند.
رالز در این نظریه کوشیده چارچوبی برای توجیه و دفاع توأمان از آزادی و عدالت اجتماعی فراهم کند. مراد او از عدالت، عدالت اجتماعی است که موضوع آن ساختار اساسی جامعه و سازکارهایی است که طی آن نهادهای اجتماعی، حقوق و وظایف اساسی در توزیع و چگونگی تقسیم مزایای حاصل از همکاری اجتماعی را تعیین میکنند. او در راستای تقریر نظریهاش، «پرده جهل» را جایگزین «نظریه قرارداد اجتماعی» به عنوان وضعیت نخستین میکند و پس از توصیفش، فهرستی از تصورهای مختلف از عدالت ارائه میدهد؛ تصاویری شامل آن گزینههای فلسفی که از نظر سنتی هواخواه بیشتری داشتهاند و به نحوی قانعکننده نشان میدهد که شرایطی که او برای وضع قراردادها فرض کرده ناگزیر منصفانه است.
او در پاسخ به این پرسش که کدام تصور از عدالت را باید در وضع نخستین برگزید، صورتبندی نهاییاش از عدالت را مطرح میکند و اثبات میکند که طرفهای آزاد و عاقلی که دلشان میخواهد منافع خود را پیش ببرند دقیقاً دو اصل را برای عدالت در وضع نخستین برخواهند گزید. از نظر رالز این دو اصل اصول درست عدالت هستند که از پشتوانه استدلالی و اخلاقی قابل قبول و قانعکننده برخوردارند. اصل اول، ناظر به برابری در حقوق پایه است؛ یعنی هرکس باید در برخورداری از آزادیهای اساسی حقی برابر داشته باشد. اصل دوم نیز ناظر به برابری منصفانه فرصتها و نابرابریهای اقتصادی است. مراد رالز از اصل دوم، این است که نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی تنها در یک صورت موجه هستند؛ یعنی از راهی به دست آمده باشند که حداکثر نفع را برای کمبرخوردارترین افراد در پی داشته باشد و همینطور تحت شرایط برابری منصفانه فرصتها و ناظر به مناصب و موقعیتهایی به دست آمده باشد که به روی همگان گشوده بودهاند. رالز برای توجیه این اصول در نظریه خودش «فایدهگرایی» را به عنوان صورت مسلط نظریه عدالت در آن زمانه، قانعکننده نیافته و به نقد آن پرداخته است. سپس با الهام از نظریه «قرارداد اجتماعی»، وضعیت نخستینی به نام «پرده جهل» را به عنوان چارچوب بدیل برای توجیه نظریهاش در باب عدالت برمیگزیند.
🔺«پرده جهل» وضعیتی است که رالز آن را شرط لازم ضمانت منصفانه بودن وضعیتی میداند که افراد بر سر اصول اولیه عدالت توافق میکنند؛ اصولی که باید بر همه جنبههای زندگی اجتماعی اعمال شود. او معتقد است برای منصفانه بودن این وضعیت باید هیچکدام از طرفهای قرارداد از جایگاه خودشان در جامعهای که بناست این اصول در آن اعمال شود و همچنین بخت و اقبالشان در میزان بهرهمندی از امکانات و تواناییها اطلاعی نداشته باشند. در این صورت هر کس وادار میشود خیر دیگران را هم لحاظ کند، چرا که مشخص نیست خود او کدام «خود» باشد. رالز همچنین «پرده جهل» را سنجهای برای ارزیابی عادلانه یا غیرعادلانه بودن اصول دیگر عدالت نیز میداند.
اهمیت این نظریه، همچنان پس از سالها به همان قوتی است که رابرت نوزیک تنها سه سال پس از انتشار آن نوشت: «نظریهای درباره عدالت؛ اثری است نیرومند، عمیق، ظریف، پر دامنه، و سیستماتیک در فلسفه سیاسی و فلسفه اخلاق که از زمان نوشتههای جان استوارت میل تاکنون، و حتی شاید پیش از آن نظیر نداشته است. این کتاب چشمه جوشانی است از اندیشههای روشنیبخش که به هم تنیدهاند و بدل به یک کل دلچسب و دلپذیر شدهاند. اکنون فیلسوفان سیاسی یا باید در محدودهی نظریه رالز نظریهپردازی کنند یا باید توضیح دهند چرا چنین نمیکنند».
قدر مسلم این نظریه را باید از دقیقترین نمونهها در تاریخ اندیشه بشری به شمار آورد که نتایج آن حاصل ذهن درخشانی همچون ذهن جان رالز است که با جدیت به عدالت فکر کرده و میتوان همچنان از آن آموخت.
@rawinews
14.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به مناسبت اولین سالگرد درگذشت حجتالاسلاموالمسلمین دکتر داود فیرحی
@rawinews
🌐صلح عارفانه و دنیای امروز
✍🏻ندا سادات هاشمی؛ دانشجوی دکتری عرفان و تصوف (یادداشت ارسالی)
راوی #اندیشه: در عرفان اسلامی صلحطلبی و توجه به صلح، جایگاه بسیار والایی دارد و عُرفای مسلمان، آشکارا و یا کنایهآمیز در میان الفاظ و حکایات خود به آن اشاره داشته اند؛ تا جایی که میتوان صلحگرایی را از اصلیترین نشانههای عارف دانست. این صلح هم میتواند صلح درونی، یعنی صلح انسان با خویشتن یا به عبارتی آرامش درونی باشد که خود پایه و اساس صلح با دیگران است و نیز میتواند صلح بیرونی یعنی صلح و دوستی میان انسانها و حتی در حیطه سیاست و میان جوامع باشد.
از عواملی که صلحگرایی را در عارفان پررنگ کرده، میتوان به «وحدت وجود» اشاره کرد. این باور، همه انسانها را از یک ماده و جوهر میداند و معتقد است که روح الهی در تمام مخلوقات سریان دارد و انسان نباید به تقابل و عناد با انسانهایی که همه دارای روح الهی هستند برخیزد. یکی از معروفترین حکایات عرفانی در این باب، سخن شیخ ابوالحسن خرقانی (عارف قرن پنجم هجری) است که بر سردر خانقاه خویش نوشته بود: «هرکه در این سرا آید نانش دهید و از ایمانش مپرسید. چه آنکس که به درگاه باریتعالی به جانی ارزد، البته بر خوان ابوالحسن به نان ارزد».
دومین عامل صلحگرایی عارفان، توجه حداکثری آنان به جنبه باطنی، الوهی و اخلاقی دین بوده است. عرفا سعی داشتهاند که دین خود را با اخلاق به مردم معرفی کنند نه با جبر و تعصب. البته این به معنای نادیده گرفتن ظواهر دینی نیست. عارفان بزرگ، انجام واجبات و پرهیز از محرمات را مانند طنابی میدانستند که ما را به کمال و سعادت مد نظر در عرفان میرساند. با این حال، تأکید بیشتر بر باطن دین، گاه آنان را به تقابل با فقیهان کشانده است. نقل شده که ابو یزید بسطامی (عارف قرن سوم هجری) زمانی که در ماه صیام از محله جذامیها گذر میکرد، وی را به طعام دعوت کردند و بایزید گرچه روزهدار بود سر سفره آنان نشست و از طعامشان خورد. همچنین از وی نقل شده که در پسِ امامی نماز میخواند. امام گفت: «یاشیخ! تو کسبی نمیکنی و چیزی از کسی نمیخواهی، از کجا میخوری؟». شیخ گفت: «صبر کن تا نماز قضا کنم». امام گفت: «چرا؟». شیخ گفت: «نماز از پسِ کسی که روزیدهنده را نداند، روا نبود که گزارد». از نظر بایزید، کسی که یقین قلبی به رزاق بودن خدا نداشته باشد، نمازش کامل و چیزی جز ریا نیست. همچنین در باب اهمیت ویژه اخلاقیات در برابر امور شرعی ظاهری نقل شده که روزی جوانی نزد عبدالله بن مبارک مَروزی (عارف قرن دوم هجری) آمد و به پای او افتاد. زار زار بگریست و گفت: گناهی کرده ام که از شرم نمیتوانم گفت. عبدالله گفت: بگوی تا چه کردهای؟ جوان گفت: زنا کردهام. عبدالله گفت: ترسیدم که مگر غیبت کردهای!
صلحجویی و باور به وحدت وجودی انسانها و اهمیت باطن اخلاقی دین، عارفان را به سمت گفتگوی دوستانه میان ادیان و اعتقادات مختلف سوق میداده است. عطار در تذکرةالاولیاء نقل کرده که یک مسیحی چهار ماه مهمان شیخ ابوالعباس نهاوندی بود و تحت تأثیر مهماننوازی و اخلاق نیکوی شیخ مسلمان شد؛ بهگونهای که در زمره شاگردان بزرگ او درآمد و پس از مرگ نهاوندی به جای استاد نشست.
موضوع دیگری که میتوان در باب صلحگرایی عارفانه مطرح کرد، روش «خلوتگزینی» یا گوشهنشینی عارفان است. گویا عرفا از این روش به عنوان حربه جایگزین مبارزه و درگیری با دیگران استفاده میکردهاند. در تاریخ نیز بیان شده است در برهههای زمانی که حکومتها فشار زیادی بر مردم وارد میآوردند، گرایش به عرفان و خلوتگزینی نیز شدت میگرفت. از ابنعربی؛ پدر عرفان نظری مسلمانان نقل شده که میگفت:« از مردم کناره میگیرم نه برای اینکه از آنها در امان باشم، بلکه کناره میگیرم که آنان از من در امان باشند». خلوتگزینی نوعی دور شدن از درگیری و اختلافات بود که عارف را تشویق میکرد بیشتر به درون خود بنگرد.
عشق ومحبت نیز جایگاه مهمی در عرفان اسلامی دارد و در صلحگرایی عرفان مؤثر بوده است؛ بهویژه عشق به همه مخلوقات که صلح بیرونی و یا صلح میان جوامع را ایجاد میکند. در عرفان اسلامی یک انسان باید قدرت روحی بسیار بالایی داشته باشد تا بتواند به تمام مخلوقات خدا عشق و محبت بورزد. عرفا حتی عشق خدا به انسان را علت و انگیزه آفرینش جهان میدانند. تأکید برخی حکایات عرفانی بر گیاهخواری نیز از باب عشق و عطوفت به حیوانات است. عطار در الهینامه نقل کرده که رابعه عَدَویه (زن عارف قرن دوم هجری) مورد علاقه حیوانات بود و از او گریزان نبودند، چون گوشت آنان را نمیخورد.
شاید بهرهگیری از برخی روشهای اخلاقی و تربیتی صلحجویانه و مبتنی بر محبت و عطوفت به مخلوقات، در جهانی که سرشار از خشونتهای غیر قابل مهار شده است، بتواند دنیا را جای بهتری برای زندگی سازد.
@rawinews
🌐دو علّامه و تبیین مفهوم آزادی
راوی #حوزه: در میان عالمان دینی برخی را با عنوان «علامه» میشناسند. مرحومان سید محمدحسین طباطبایی تبریزی و محمدتقی جعفری تبریزی از آن جملهاند. عمده تحقیق آنها در فلسفه و عرفان بود.
علامه طباطبایی ۲۴ آبان ماه ۱۳۶۰ در قم در سن ۷۹ سالگی درگذشت و استاد جعفری نیز ۲۵ آبان ماه ۱۳۷۷ هنگام معالجه در لندن در سن ۷۵ سالگی از دنیا رفت.
یکی از مقولاتی که این دو در تأملات خود به آن اشاره کردند بحث از آزادی بود. نگاه انسانمحورانه مدرن، آزادی از بسیاری قیود را طرح میکرد که در مقابل، نگاه اسلام نسبت به این موضع میباید مشخص میشد. این دو علامه به این بحث وارد شده و برخی دیدگاههای رقیب را به نقد گذاشتند.
علامه طباطبایی عنوان کرد که نوع آزادی که اسلام مطرح میکند متفاوت از آن است که جهان غرب به دنبال آن است. او گفت آزادی که اسلام به بشر ارزانی داشته، آزادی از هر قید و بند و عبودیتی جز عبودیت خداست. این عبودیت که در اسلام مطرح شده، به معنای رهایی از قید و بندهایی است که سبب میشود انسان در مقابل دیگران سر خم کند. علاوه بر این، علامه به موضعی دیگری هم اشاره میکرد. او میگفت که آزادی در اسلام، صرفاً به امور بیرونی ختم نمیشود. آزادی حقیقی انسان زمانی است که از قیود درونی هم آزاد باشد و ریشه این آزادی چیزی نیست جز بندگی خدا (تفسیر المیزان، ج۴، ص۱۱۶). بر همین اساس، مرحوم طباطبایی معتقد بود که قانونگذاریهای اسلام در راستای همین آزادی درونی است. علامه طباطبایی به این آزادیِ درونی اهمیت میداد و معتقد بود که برای رسیدنِ به این آزادی، برخی آزادیهای ظاهری را میتوان تعدیل کرد. وی آزادیهای بیرونی را یک لذت آنی میشمرد.
همین موضع را مرحوم جعفری نیز برگزیده بود. او هم به آزادی درونی توجه بیشتری داشت و میگفت اگر آزادیِ انسان به انتخابِ شایستهای نیانجامد، آزادی ثمری نمیدهد. انتخابِ شایسته در نظر وی این بود که آزادیِ درونی برای انسان حاصل شود. در تعبیری اینگونه میگفت که: «متأسفانه با همین مفهوم آزادیهای خیالی که یک لذت ابتدایی دارد، چه حقایقی که از دست بشر دارد فوت میشود». و در ادامه میگفت: «ما کلمه آزادی را به شکل مطلق و به طور مطلقالعنان برای بشریت آرمان نمیدانیم». او میگفت: «این آزادی به خودِ طبیعی مربوط میشود ولی آزادی نیست. با واژهها و الفاظ دارند بازی میکنند».
مرحوم جعفری مفهوم آزادی را در جهان امروز، تحریفشده میدانست و میگفت که این واژه هم مانند مفهوم عشق، مورد بدفهمی قرار گرفته است. معتقد بود که این مفاهیم را با غرایز پیوند داده و اسم این غرایز را آزادی یا عشق گذاشتهاند.
این دو متفکر بر این باور بودند که اینچنین مفاهیمی، مرتبهای متعالی دارند، اما به دردِ بدفهمی دچار شدهاند.
@rawinews
🌐دو مواجهه با دین؛ آرامش و سازش
راوی #اندیشه : در ادامه مرگهای متوالی و طی یک ماه گذشته، دو نویسنده ایرانی که تأملاتی در خصوص دین داشتند از دنیا رفتند:
سید ابوالحسن بنیصدر؛ اولین رییسجمهور تاریخ ایران که در سن ۸۸ سالگی درگذشت، فارغ از ماجراها و جنجالهای سیاسی که برانگیخت، به اندیشه دینی هم توجه داشت. او از سالهای قبل انقلاب تا همین چند سال پیش نیز به نوشتن درباره دین میپرداخت و از «اندیشه توحیدی» سخن میگفت. وی بر این باور بود که توحید صرفاً یک باور به یگانگی خدا نیست بلکه این باور، الزاماتی دارد. و الزامات آن، حضور توحید در اقتصاد، سیاست و جامعه است. او در کتابهایی همچون «اقتصاد توحیدی»، «روش شناخت بر پایه توحید» و «تضاد و توحید» بر همین باور تأکید داشت و در سایر آثارش هم این مبنای فکری را برگزیده بود. از اسلام و آموزههای دینی، انتظارات سیاسی اجتماعی و اقتصادی و حقوقی هم داشت و از منش پیامبر، دموکراسی شورایی را استخراج کرده بود. میگفت که پیامبر قرنها پیش دموکراسی شورایی را جزء به جزء اجرایی کرده و حتی زبان فرهنگ این دموکراسی را به عمل گذاشته و تعلیم داده، اما حالا در قرن بیست و یکم میلادی هنوز استبداد وجود دارد.
بنیصدر میگفت در قرآن ۲۲ قاعده یافته که خشونتزدایی را نشان میدهد، اما امروزه برخی به نامِ دین، به خشونت عمل میکنند.
بنیصدر در سال ۸۷ پس از آنکه دکتر سروش، قرآن را کلام پیامبر دانست، در گفتگویی طولانی با یک استاد مطالعات اسلامی در آلمان، به نقد مفصل وی و نصر حامد ابوزید پرداخت. او در این گفتگو به دکتر حسن رضایی گفت رویکردهایی که «امور واقعی مستمر» را در قرآن نادیده میگیرند، چه فقیه باشند و چه روشنفکر دینی، قادر به درک قرآن نخواهند بود:
«در زمان دانشجویی ذهنم مدتها مشغول پرسش از امرهای واقع بود و سروکار روزانه با این پرسش پیدا کرده بودم و البته در کلاس روشهای تحقیق نیز ویژگیهای امر واقع را میآموختند تا دانشجو بتواند امر واقع را از غیر آن تشخیص دهد. پس از نقد و تکمیل ویژگیهای امرهای واقع، سراغ قرآن رفتم و در قرآن به جستجوی امرهای واقع پرداختم. در مطالعه اولی که زیر عنوان "بعثت دائمی" انتشار دادم، دو ویژگی این امرهای واقع را خاطرنشان کردم: ویژگی اول اینکه دارای صفت دوام و استمرار هستند و دوم اینکه نه در یک جامعه که در همه جامعهها به استمرار، واقع می شوند؛ مانند قدرت، یا امرهای واقع اجتماعی نظیر زناشویی، طلاق و زنا و یا نابهسامانیهایی که صفت مداوم دارند (جرم و جنایت چون قتل، دزدی و ...) و یا امرهای واقع اقتصاد، تجارت، شیوههای استثمار، ربا، و امرهای واقع سیاسی - اجتماعی، چون مستکبر و مستضعف، صلح و جنگ، امرهای دینی چون دینباوری و دینناباوری، دوستی و دشمنی، و دادگری و بیدادگری و نیکوکاریها و زشتکاریها و... . تا امروز که چهل سال از آن مطالعه میگذرد، هیچگاه در قرآن، امر واقعی که حادثه زودگذری، خاص دوران پیامبری پیامبر(ص)، بیرابطه با امر واقعی که مستمر باشد نیافتهام. این یادآوری بهجاست که امر واقع دیرپا که حق نباشد، زوالپذیر است؛ برای مثال، ربا را میتوان از میان برداشت، اما نیاز به برنامهای جامع و اجرای آن در زمانی طولانی دارد».
بنیصدر در طول نیم قرن فعالیت در حوزه فهم دین، چندان نتوانست با مخاطبان مختلف ارتباط بگیرد. او ادبیات و روش تفکر و استدلال خاص خود را داشت و هیچگاه نتوانست زبان مشترکی با دیگر پژوهشگران دینی پیدا کند. حاشیههای سیاسی دامنهدار او نیز بر احتیاط متفکران در گفتگو با او میافزود و هیچگاه از این نظر جدی گرفته نشد.
در سوی دیگر نیز آرامش دوستدار قرار داشت که همانند بنیصدر سالها در اروپا زندگی کرد و بهتازگی در سن ۹۰ سالگی در آلمان درگذشت. رویکرد او در قبال دین، در نقطه مقابل اندیشه بنیصدر قرار داشت و معتقد بود که در فرهنگِ دینی نه تنها ایدهای برای امروز یافت نمیشود، بلکه دین در تاریخ ایران (چه زرتشتی و چه اسلام)، راه را بر تفکر بسته است. وی میگفت که در فرهنگِ دینی، تفکر امری ممتنع است و فرهنگ دینخو بر فرهنگ ایرانی سیطره یافته است. کتاب "امتناع تفکر در فرهنگ دینی" را نوشت و با وجود پیشینه بهائی خانوادهاش، از بهائیت نیز دست شست و با بدبینی محض نسبت به ذات دین مینگریست. دوستدار پیشرفت و ترقی را تنها در توجه به اندیشه فلسفی غرب میدانست و دگردیسی در حوزه فکر را خواستار بود.
بنیصدر و دوستدار هر دو بیشتر عمر خود را در اروپا گذراندند و مخاطب اصلیشان اهالی اندیشه دینی ایران بود. یکی از جوانی در پی سازش دین و دنیای امروز بود و روشهایش چندان در مجامع فکری جدی گرفته نشد، دیگری آرامش را در دوریگزینی حداکثری از ذهنیتهای دینی میدید و دستاوردهایش واقعبینانه تلقی نشد.
هر دو نامی و آثاری به جای گذاشتند، اما دین هنوز مسأله جامعه ماست.
@rawinews
🌐درگذشت اسلامشناس برجسته آلمانی
راوی #اندیشه: پروفسور یوزف فاناس (Josef van Ess)؛ استاد برجسته مطالعات اسلامی در آلمان و نویسنده کتاب مشهور «کلام و جامعه در سده دوم و سوم هجری: تاریخ اندیشه دینی در آغاز اسلام» در سن ۸۷ سالگی درگذشت.
تز دکتری این استاد بازنشسته دانشگاه توبینگن درباره عرفان اسلامی بود و رساله استادیاش را نیز با تحقیق درباره معرفتشناسی در علوم اسلامی بهپایان رسانده بود.
فاناس عضو آکادمی علوم هایدلبرگ، آکادمی ادبیات بارسلونا، آکادمی بیتالحکمه تونس و عضو سابق انجمن حکمت و فلسفه ایران بود. وی در سال ۲۰۰۹ جایزه پروس و در سال ۲۰۱۰ جایز صلیب بزرگ دولت فدرال آلمان را از آنِ خود کرد.
پروفسور فاناس بیش از بیست عنوان کتاب به زبان آلمانی به چاب رساند که از این میان با کتاب «کلام و جامعه در سده دوم و سوم هجری: تاریخ اندیشه دینی در آغاز اسلام» شهرت جهانی یافت. این اثر مهم که در شش جلد از سال ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۷ میلادی منتشر شد، به مباحثی چون ترویج اسلام، پیدایش مباحث کلامی جدلی و نگاشتهها و تراجم افراد شاخص در مذاهب مختلف اسلامی پرداخته است. متأسفانه فقط جلد اول این اثر مهم به فارسی ترجمه شده است.
وی همچنین کتاب «شکوفایی کلام اسلامی» و مجموعه سهجلدی «یادداشتهای کوتاه» را در سالهای پایانی عمر نوشت و به نکات مهمی درباره فرقههای اسلامی بهویژه زیدیه و معتزلیان پرداخت.
هرچند فاناس در نوشتههای خود دچار اشتباهات چشمناپوشیدنی در مباحثی از جمله تاریخ پیدایش تشیع و مناسبات علی(ع) با خلفا شده است، ولی نمیتوان آثار او را در اسلامشناسی معاصر غربی نادیده گرفت. اهمیت نگاشتهها و پژوهشهای فاناس به اندازهای بود که پروفسور مادلونگ؛ اسلامشناس برجسته معاصر و استاد بازنشسته دانشگاه آکسفورد هفت سال پیش مقالهای خواندنی در معرفی و نقد کتاب فاناس (خدا و دیگری: مشاهدات اسلامی، درباره خدا از دیدگاه انسان) نوشت.
@rawinews
🌐درگذشت آخرین بازمانده فقیه-فیلسوفهای تهران
راوی #حوزه:
آیتالله سید رضی شیرازی؛ نواده میرزای شیرازی (صاحب فتوای تحریم تنباکو) و فقیه و حکیم شهیر حوزه تهران ساعاتی پیش در سن 93 سالگی درگذشت. وی پس از آیتالله ضیاءآبادی و آیتالله محمدتقی شریعتمداری، سومین عالم برجسته پایتخت است که در یک سال اخیر از دنیا رفته است.
مرحوم سید رضی شیرازی؛ نتیجه پسری میرزای شیرازی بزرگ و نوه دختری آیتالله شیخ محمدکاظم شیرازی (از فقهای بزرگ نجف) بود. وی در نجف به دنیا آمد و تحصیلات خود را در شهرهای نجف و تهران گذراند. او حتی در نجف زبان فرانسوی را تا حد زیادی آموخت. استادان بزرگ فلسفه حوزه تهران همچون آیات شیخ ابوالحسن شعرانی، سید ابوالحسن رفیعی قزوینی، میرزا مهدی الهی قمشهای و فاضل تونی و نیز استادان بزرگ فقه حوزه نجف همچون آیات شیخ کاظم شیرازی، سید ابوالقاسم خویی و شیخ حسین حلی از استادان مطرح سید رضی شیرازی بودند.
آیتالله سید رضی شیرازی سالها در مدرسه سپهسالار تهران (دانشگاه مطهری فعلی) به تدریس شرح منظومه پرداخت. در دوره دستگیری آیتالله طالقانی توسط ساواک، آقا رضی به جای ایشان درس میداد و حقالتدریس را نیز به خانواده مرحوم طالقانی میپرداخت. در سال 1339 آیتاللهالعظمی بروجردی، آقا رضی را به همراه آقایان شهابی و شهرستانی بهنمایندگی از خود جهت شرکت در کنگره بینالمللی بیتالمقدس به اردن فرستاد. مدتی بعد آیتالله دکتر مهدی حائری یزدی برای تحصیل به خارج از کشور رفت و آقا رضی به درخواست دکتر حائری و به جای ایشان در دانشکده الهیات دانشگاه تهران تدریس میکرد. در سال 1343 سید رضی و برخی دیگر از اساتید دانشگاه تهران از جمله استاد مطهری، صدر بلاغی و سید مرتضی جزایری به دلیل مواضع و فعالیتهای انتقادی سیاسی از دانشگاه اخراج شدند.
مرحوم شیرازی از سال 1344 به مسجد شفاء در محله یوسفآباد تهران رفت و به اقامه نماز و برگزاری جلسات اصول عقائد برای مردم و نیز تدریس دروس سطح و خارج به طلاب مشغول شد. وی اگرچه از منتقدان حکومت پهلوی بود، ولی پس از انقلاب تمایلی به پذیرش مناصب رسمی نداشت. با این حال در برخی مطبوعات، از وی به عنوان رییس کمیته انقلاب اسلامی منطقه یوسفآباد نام برده شد و همین بهانه به دست گروه فرقان داد تا ایشان را در تیر ماه سال 1358 هدف ترور قرار دهد که البته نافرجام ماند.
الإسفار عن الأسفار، درسهایی از شرح منظومه، زلال حکمت و نگاه ناب از جمله آثار مکتوب مرحوم شیرازی است. وی همچنین فعالیت تبلیغی فراوانی انجام داد و علاوه بر سفرهای تبلیغی، در راهنمایی پیروان دیگر ادیان و آیینها به اسلام نقش پررنگی داشت. او همچنین بر تقویت حوزه نجف تأکید میکرد و آن را به سود قم میدانست. وی از همین رو مؤمنان را به تقلید از آیتاللهالعظمی سیستانی راهنمایی میکرد.
@rawinews
14.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ به مناسبت درگذشت آیتالله سید رضی شیرازی؛ آخرین بازمانده فقیه-فیلسوفهای تهران
@rawinews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
14.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌐سید کاظم عصار؛ متفکری در میانه
راوی #اندیشه: این روزها چهل و هفتمین سالروز درگذشت آیتالله سید محمدکاظم عصار است؛ پژوهشگری که میتوان او را محققِ در میانه نامید. به این علت که در بسیاری امور، در میانه سنت و تجدد حرکت میکرد.
عصار اصالتا ایرانی و متولد کاظمین عراق بود که در کودکی به همراه خانواده به تهران آمد و حدود ده ساله بود که به حوزه علمیه رفت. در تهران و در مدرسه مروی و سپس مدرسه صدر به تحصیل فقه و اصول پرداخته بود. اما به این بسنده نکرده و در 15 سالگی به مدرسه دارالفنون هم رفت. از حوزههایی که چارچوب سنتی داشتند، به سمت نظام نوین آموزشی رفته بود. به این بسنده نکرده، برای کسب علم طب جدید، به فرانسه هم سفر کرد. به دانشگاه سوربن پاریس رفت. سید که از دروس طلبگی آغاز کرده بود، حالا در پاریس به دنبال پزشکیِ جدید میگشت.
میگویند که در پاریس، رؤیایی دید که سبب شد دوباره به همان دروس طلبگی مایل شود. دخترش شمسیه عصار گفته بود که پدرم در خواب دید که امام علی(ع) به او می فرماید: «پاریس چرا؟! بیا به نجف!». پس از این رؤیا، سید کاظم هم رخت سفر بسته و ابتدا به ایران و سپس به عراق میرود.
سید کاظم لباس روحانیت به تن کرد اما طبق مرام میانهای که برگزیده بود، عمامهای کوچک و شل به سر میگذاشت. زندگیاش هم اگر چه مانند روحانیون سنتی ساده و محقّر بود اما در خانه، مبلمان داشت که در آن زمان امری مدرن محسوب میشد.
این مرام میانه در خصوص فرزندان هم اعمال شد. برخلاف برخی روحانیون سنتی آن زمان که دختران را از تحصیلات مدرن بینصیب کردند، اما دخترِ عصار به مدرسه رفت. وی به پاریس و سپس به آلمان هم سفر کرد. شمسیه عصار به ادبیات و موسیقی علاقهمند شد، با یک کارشناس فرانسوی آثار هنری به نام نیکولا گوپی ازدواج کرد و به شوشا گوپی شهرت یافت. سید نصیرالدین؛ پسر سید کاظم عصار نیز از دیپلماتهای برجسته دوران پهلوی بود.
مرامِ میانهروانه عصار به گونهای بود که از مرید و مرادی هم پرهیز داشت و از وجوهات شرعی در زندگی خود استفاده نمیکرد. با داشتنِ لباس روحانیت، برخی برای دستبوسی او اقدام میکردند که وی از این عمل مانع میشد و دیگران را از خود میراند. وی هم در حوزه به تدریس میپرداخت و هم در دانشگاه. از زمانی که دانشگاه تهران تأسیس شد در آنجا به تدریس مشغول بود. حتی مدتی ریاست دانشکده معقول و منقول (دانشکده الاهیات دانشگاه تهران) را به عهده گرفت. لیستی از شاگردانِ وی هم نشان میدهد که عصار چگونه در میانه قدم بر میداشته است. حضرات آیات سید عبدالاعلی سبزواری و مرعشی نجفی از شاگردانِ او بودند. در عین حال سید احمد فردید، بدیعالزمان فروزانفر و سید حسین نصر نیز از افرادی بودند که در جلسات درسش حاضر میشدهاند.
همین زیستِ دوگانه و مرامِ میانه بود که سبب شد وی عضو کمیسیونی شود که متن قانون مدنی تهیهشده در زمان وزارت علی اکبر داور را برای مطابقت با چارچوب فقه شیعه مورد بازبینی قرار میدادند؛ چراکه هم به حقوق جدید آشنایی داشت و هم به متن سنتِ دینی مسلط بود.
سید کاظم عصار در اواخر دی ماه 1353 در سن نود سالگی در تهران درگذشت و در حرم حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد.
@rawinews