#اربعین
#موکب
#حجاب
اسمش دالیه بود. موقعی که خواستیم بریم تو موکبشون جلوی در ایستاد و گفت:«شَلوغ است، ازدحام، جا نیست.» پدر دوستم باهاش صحبت کرد و ما رو به موکبشون راه داد.
وقتی خواستیم برگردیم، بغلم کرد و رومو بوسید و خداحافظی کرد. از موکب اومدم بیرون، دوباره صدام زد. فکر کردم مشکلی پیش اومده یا حرفی رو فراموش کرده بهم بگه. برگشتم، مجدد منو تو بغل گرفت و بوسید و خداحافظی کرد. آخرین نگاهش برای همیشه تو ذهنم موند. دوستم پرسید: چرا تو رو دو دفعه بوسید و خداحافظی کرد؟
گفتم: بخاطر چسب زخم.
اون روز از بیتفاوتی بقیه اونایی که تو موکب بودن، دلم گرفت. داشت جارو میزد که دستش برید. رفتم دستشو دیدم زخمش سطحی بود، ولی خون میاومد. یاد چسبای تو کولهام افتادم. رفتم و براش آوردم و به دستش چسبوندم. اون چسبا تو کل سفر به کارم نیومد. انگار فقط دنبالم اومده بودن که به دستای لاغر دالیه بچسبن.
_________
@Rawphoto