*🍀﷽🍀
رمـان #بـــنده_نــفس_تا_بـــنــده_شــهــدا 🍃🌷
#پارت27
من منتظر رفتن به شلمچه بودم
اونجا محجبه شدم
اونجا حاج ابراهیم بهم نماز یاد
با هق هق گفتم :کجایی داداش کجایی؟
خواهرت بهت احتیاج داره
یهو صدای حاج ابراهیم شنیدم
گفت : غصه چی رو میخوری ؟
نترس خواهرمن
سرمو به عقب برگردوندم واقعا خود حاجی بود
اومدم بلند بشم برم سمتش
بی هوش شدم
وقتی به هوش اومدم فقط مسئول کاروان کنارم بود
مسئول خواهران :حنانه جان خوبی؟
-نه
مسئول خواهران : دکتر اینجا گفت بخاطر
چشمت باید بریم اهواز بیمارستان
یه ذره که بهتر شدی بگو اطلاع بدم با ماشین
بیان دنبالمون
من فقط گریه میکردم
بعد از نیم ساعت با همون خانم و دوتا آقا منو
بردن یه بیمارستان تو اهواز که مخصوص چشم بود
دکترا چندین بار چشمم معاینه کردند
بعد از 5-6ساعت گفتن
چشمش صحیح و سالمه
توراه گریه میکردم منو ببرید شلمچه
بالاخره دلشون سوخت رفتیم شلمچه
با گریه و زاری صدا میزدم : کجایی فرمانده
کجایی حاج ابراهیم همت
دوباره بی هوش شدم
خبر شفا گرفتنم از حاج ابراهیم همت مثل بمب ترکید
حنانه حاج ابراهیم همت را دیده بود
بازگشت من از راه پرگناه
بزرگترین معجزه شهداست.
شهید زنده است که منو از خواب غفلت بلندم میکنه
سفرمون تموم شد
اما با خودم عهد کردم برگشتم تهران حتما
درمورد حاجی تحقیق کنم
#ادامه_دارد .....
💕| @dokhtarane_booyesib
🍃| @booyesib_ir
رمان #هفت_شهر_عشق🍁
📖#پارت27
خوب نگـاه کن! گویـا تعـداد افراد کاروان بیشتر شده است و ما باید خوشحال باشیم،
اما اینگونه نیست. امام حسین علیه السلام به سوی کوفه میرود و عدّه ای از مردم که در بین راه، این کاروان را میبینند، پیش خود این چنین میگویند:«اکنون مردم کوفه حسین را به شهر خود دعوت میکردهاند.
خوب است ماهم همراه او برویم، اگر ما او را همراهی کنیم در آینده نزدیک میتوانیم به پست و مقامی برسیم».
نمیدانم اینان تا کجای راه همراه ما خواهند بود؟! ولی میدانم که اینان عاشقان دنیا هستند نه دوستداران حقیقت! وقت امتحان همه چیز معلوم خواهد شد.
امروز، دوشـنبه چهاردهم ذیالحجه است و ما شـش روز است که در سـفر هستیم. آیا این منزل را میشناسی؟ اینجا را «ذات عِرق» میگویند. ما تقریباً صد کیلومتر از مکه دور شدهایم.
آیا موافقی قدری استراحت کنیم؟ نگاه کن! پیرمردی به این سو میآید.
او سراغ خیمه امام را میگیرد. میخواهد خدمت امام برسد. بیا ما هم همراه او برویم.
وارد خیمه میشویم. آیـا بـاورت میشود؟!🥺
اکنون من و تو در خیمه مولایمـان هستیم:)🌿
نگـاه کن! امـام مشـغول خوانـدن قرآن است و
اشک میریزد.گریه امام حسین علیه السلام مرا بی اختیار به گریه میاندازد.
پیرمرد به امام سلام میکند و میگوید: «جانم به فدایت! ای فرزند فاطمه! در این بیابان چه میکنی؟!».
امام میفرمایـد: «یزیـد میخواست خون مرا کنار خانه خـدا بریزد. من برای اینکه حرمت خانه خـدا از بین نرود به این بیابان آمـدهام.
میخـواهم به کوفه بروم. اینهـا نامههـای اهـل کوفه است که برای من نوشـته اندو مرا دعوت کردهانـد تـا به شـهر آنهـا بروم. آنهـا با
نماینده من بیعت کردهاند».
🔜ادامه دارد...
🥀| @dokhtarane_booyesib
🏴| @booyesib_ir