#دلنوشته
💠 مِنَ اْلغَریبِ اِلَی الحَبیـب...
آن روزها که هنوز این میهمان #نحس و ناخوانده اینطرفها پیدایش نشده بود، هرهفته غصه هایم را جمع می کردم تا بیایم در خانهٔ شما و آنقدر بگویم تا آرام شوم!
#یکشنبه به #یکشنبه ..
از خیابان که پا می گذاشتم در آن #روضهی_رضوان، بویِ عود و نَمِ خاک و شمعهایی که از شوقِ حضور #در_محضر_امام علیهالسّلام می چکیدند و ذره ذره از خجالت آب می شدند، جلوهگری میکرد.
همه و همه #قاصدِ پیامی بودند؛
قاصدک هایی که هرکدام کار #فطرس میکردند تا اینبار سلام و خوشآمد شما را در گوش همهی #زائران مجلس روضه زمزمه کنند؛
آری آقا!
این دلِ کوچک حالا تنگِ تنگ است!
و آنقدر تنــــگ و بی کس که گاهی نومیدی به تنهایی اش سری میزند..
امّا من دلْ آرامَم!
در مرام آقاییِ شما نیست که نوکر را بی جواب برگردانید....!
خانهام را سرایِ هدایتِ شما کرده ام؛ #دارالهدایه.
به امیدی و به دعوتی که بی جواب نمیماند..
✏️ ارسالی از همراهان دارالهدایه
#دارالهدایهی_خانهها
#هیئت_رایةالهدى
📢 @rayat_info