eitaa logo
دارالرحمة
421 دنبال‌کننده
609 عکس
12 ویدیو
1 فایل
اینجا دارالرحمة است... از جنس رواق های حرم... 🌱 کانال رسمی واحد خواهران هیئت راية الهدی
مشاهده در ایتا
دانلود
کاروانِ کوچک حسین به دنبال سرنوشتی محتوم، قدم به راه نهاده بود ... خطی از غبار، دامان صحرا را می شکافد...تاچشم کار می کند دشتی سوزان است و بوته های خار. خدایا! چه سری در این سفر نهفته است؟ کاروانی غریب، خورشیدی شعله ریز، صحرایی سوزان و مقصدی که انتهایش به عاقبت به خیری ختم خواهد شد... ▫️ وهب چقدر راه تا کربلا مانده است ؟ 🔸 چه شده، آیا هانیه بانو برای ادامه راه نیاز به استراحت دارد؟ ▫️ نه وهب جان، این مسیر سراسرش عشق است ...خستگی نمی شناسد ... نگاه کن انگار هیچ کس در این کاروان خستگی را نمی فهمد... سوالم را پاسخ ندادی ... 🔸 مسافت زیادی تا کربلا نمانده است ...نزدیک است که برسیم ... ▫️ وهب می دانی که تا به امروز چقدر از زندگی شیرین و با برکتمان می گذرد ؟ 🔸 حساب دقیقش از دستم خارج شده است بانو ... ▫️ اما من دقیق می دانم که نه روز است، همسری دلاور مردی مثل وهب را پذیرفته ام ... و خدا را شاکرم که ماه عسل زندگی ام همسفر شدن با قافله حسین است همان روز قافله ی کوچک حسینی به سرزمین کربلا آن معبرِ گشوده بر قلبِ بهشت می رسد؛ گام ها درنگ می کنند، حسین بن علی نگاهی به زمین می افکند و نگاهی پر معنا به آسمان. فرات انگار بر سینه ی سوخته ی دشت خنکای خود را هدیه می دهد و پیش می رود.  آقا زاده، سکوت را می شکند و در برابر چشمان بهت زده ی یارانِ خویش و سپاهیان مسلّحِ «حرّ» به سخن می ایستد و آسمان را خطاب می کند: ✨ «اَلَّلهُمَّ اِنّی اَعوُذُ بِک مِنَ الْکرْبِ وَ الْبَلاءِ» 📌 ادامه دارد...
🕯️ درونِ خانه‌ی خود از خرابه روضه‌ می‌خوانیم که یادت می‌‌کند آباد، این ویرانه‌ی ما را 🥀 محفل ذکر مصائب بانوان کربلا 🎤 سخنران: سرکار خانم ساروخانی 🏴 همراه با مداحی و عزاداری 🗓️ زمان: چهارشنبه تا جمعه (دوم، سوم و چهارم صفرالمظفر) ⏰ ساعت: ۱۷ 📍 مکان: خیابان سیدگلسرخ، کوچه لردکیوان، حسینیه غدیریه 📌 ویژه خواهران
روایت روز هایی که در کربلا سپری می شد، روایت حماسه‌ای جاودان از عشق، ایثار و فداکاری بود.... روایتی که در تاریخ دیگر عین آن تکرار نخواهد شد... ▪️ می بینی عروسم، این شیر نر جوان، این قد رعنا، همان تازه داماد خجول است ... ▫️ در این رزم جامعه بیشتر عاشقت شدم وهب ... ▪️ عروس، او را در میانه میدان ببینی عقل و هوشت را می برد و مجنونت می کند ... ▫️ بلدی وهب، بلدی خوب بجنگی؟ 🔸 شمشیر و اسب آبروی هر عربی است، من هم یک عربم سعی می کنم حفظ آبرو کنم ... ▪️ پسرم همای سعادت بر شانه هایت نشسته است ...تو به واسطه دستان پر مهر و با برکت نوه پیامبر گلچین شده ای ...تو به بزم ملکوتیان دعوت شده ای ‌‌‌...سعیت را بکن تا به مهمانی برسی ... ▫️ مادر به گونه ای سخن می گویید که انگار آخرین بار است وهب را می بینم ... ▪️ امروز در دشت نینوا اسماعیل پشت سر اسماعیل ایستاده اند تا ذبح شوند...پسر من هم یکی از آنها است ... ▫️ پس من چه کنم که نه مادری دارم، نه پدری، تنها تکیه گاه و امیدم وهب است ...کم تر از بیست روز است که عروستان شده ام ... وهب رفتنت شرط دارد ... باید در مقابل مولایمان حسین شرطم را بپذیری تا راضی به رفتنت شوم ... وارد خیمه حسین بن علی شدیم، همان جایی که تسکین روح و آرامش قلبم بود ... سر افکنده بودم اما باید با این سن و سال در این آزمون دشوار از خوشبختی خویش حفاظت می کردم، باید از تنها تکیه گاهم می گذشتم ... ▫️ وهب در مقابل حسین بن علی قول بده چیزی را که در دنیا به من نداده ای در عقبی به من بدهی ...باید در قیامت من عروس تو باشم... 🔸 کجا سیر می کنی بانو ... ▫️ همان جایی که تو به شوق وصالش بال بال می زنی ... ▫️ مولا جان من به جز وهب در این دنیا کسی را ندارم، می پذیرید بعد از او من کنیز و همراه خاندان شما باشم ... وقتی مولا درخواستم را پذیرفتند، وهب شرطم را قبول کرد از او دل کندم تا خودش را به بزم ملکوتیان برساند‌‌... وهب راهی میدان شد ... 📌 ادامه دارد...
وهب در میانه میدان رجز می خواند ... اگر مرا انکار می ‌کنید پس -بدانید که‌- من وهب هستم. به زودی من و ضربتم، حمله و هیبتم را در جنگ خواهید دید. پس از خونخواهی یارانم، انتقام خود را می‌ گیرم... در آن همهمه و هیبت جنگ صدای وهب که در گوشم می پیچید ...بند دلم را پاره می کرد... دلم قرار نداشت ...ای کاش من هم اکنون در میانه میدان در کنار او بودم ... کاش می توانستم همراه او خودم را به مهمانی و بزم ملکوتیان می رساندم ... هر ملعونی را که وهب می کشد و هر ضربت شمشیر و تیر و نیزه ای که بر بدن وهبِ من فرود می آمد ، مدال افتخاری بود برای خانم قمر که گرانقدر ترین دارایی اش را در راه اسلام داده است.... آفتاب سوزان دشت کربلا ، خون هایی که از وهب می رود ...حتما او را از قبل بیشتر تشنه کرده است ... کاش جرعه ای آب داشتم تا به لب های خشکیده ات می رساندم ... وهب در میانه میدان از حال رفته است نمی دانم با او چه کنند و کجا می برندش ، نکند چون مسیحی بوده است بر سلیب بکشند تا تحقیرش کنند... خدای حسین تو تنها یاور او هستی ...وهبم را به تو سپردم ...او عزیز بپذیر ... دیری نپایید که سر بریده همه زندگی ام وهب را در مقابل خانمم قمر انداختند... او عاقبت به خیر حسین شده بود صورتش مثل ماه شب چهارده می درخشید... با خون سر و رویش را خضاب کرده بود برای رسیدن به بزم ملکوتیان ... آمدم سرش را در آغوش بگیرم تا مرحمی شود بر زخم های قلبم ... تا یک بار دیگر وهبم را ببویم ... اما دستانم طاقت نداشت ... از دور سرش را نگاه می کردم ... اشک هایم بی اذن من بر گونه هایم جاری بود... خانمم قمر زن با صلابتی بود که حتی یک اخم کوچک هم بر چهره نیاورد ... مادر سر وهب را در آغوش گرفت ، خون از چهره‌اش پاک می‌کرد و می‌گفت: «ستایش مخصوص خدایی است که رویم را سفید و چشمانم را به شهادت فرزندم در رکاب امامش روشن کرد ... گواهی می‌دهم که یهود و نصاری و مجوس در کلیسا و آتش خانه‌ های خود از شما قوم ظالم به ظاهر مسلمان بهترند.» مشغول تماشای صورت غرق به خون وهب بودم که خانمم قمر سر را برداشت و راهی میدان شد... با همه توانی که در بازو داشت سر همچون ماه وهب را به سمت لشکریان دشمن پرتاب کرد و با صدایی که در آن چیزی جز صبر و مقاوت هویدا نبود فریاد زد‌‌‌.... ما چیزی را که در راه اسلام داده ایم پس نمی گیریم ... 📌 ادامه دارد...
خانمم قمر وقتی از میدان بازگشت مصمم تر از قبل عمود خیمه را از جا کند و به میدان رفت ... دو نفر از دشمنان را به هلاکت رساند...آنگاه مولایم حسین ایشان را صدا زدند و گفتند: ام وهب به خیمه برگرد، پسرت اکنون در کنار رسول خدا است . پیکر غرق خون و خسته وهب من در میانه میدان مقابل چشمانم افتاده است ... آفتاب سوزان و بی رحم سرزمین کربلا وهبم را می سوزاند ... باید خودم را به او برسانم ... خون از پیکرش پاک کنم و برایش سایه بانی شوم که راحت بخوابد و خستگی نبرد را از تن بیرون کند... باید نزد وهب بروم ... از اینجا به بعدش را دیگر تاریخ روایت می کند ... هانیه نو عروس وهب خودش را به پیکر در خون غلطیده وهب رسانید ...خون ها را از پیکر او پاک می کرد و می گفت بهشت برتو گوارا باد ... شمر با دیدن حال غریب و جان سوز نو عروس وهب در کنار جنازه همسرش به غلامش رستم دستور داد تا او بکشد ‌‌‌... رستم با عمود بر سر آن نو عروس زد و او را به شهادت رسانید .... نو عروس وهب نخستین و یگانه بانوی شهیده کربلا است که در راه دفاع از حریم امام حسین علیه السلام جان خودش را داد. او خودش را به وهب رسانید تا باهم نزد رسول خدا در بزم ملکوتیان باشند... وهب و نو عروسش روزی که به شهادت رسیدند تنها ده روز بود که مسلمان شده بودند... آنها عاقبت به خیر حسین شدند
📷 🏴 🗓 چهارشنبه ۱۷ مرداد ماه 🚩 هرجا که به پرچمش نگاه تو افتاد حرم رقیه است.. اینجا حرم ایتها صدیقه الشهیده است. 🥀 حضور دخترکی سه ساله روضه را کفایت می کند. درمیان عطر عود و گلاب بی خبر از آبله و بزم شراب از کوچه پس کوچه های کاهگلی شهر، خودمان را به خیمه ات رسانده ایم. ✨ روز زیارتی امام رضا ست اما انگار امام رضا به مجلس ما آمده مداح به دلش روضه شما خورده و رزق کربلا میخواهد... 📢 @rayat_khaharan
📷 🏴 🗓 پنجشنبه ۱۸ مرداد ماه 🏴 سلامٌ علی قلب زینب الصّبور و لسانها الشّکور 🌱 امروز روضه را مهمان کسی بودیم که ملائکه آسمان از صبرش متحیر شدند، مداح خطبه میخواند از عالمه ای که غیرمعلمه بود. ✨ در آن حضور و بروز زنانه در اوج عظمت و وقار، حتما شجاعتتان را از همان بانوی پشتِ در آموخته اید. 🚩 زمانی که یک تنه در برابر یک لشگر از حق و امام خود دفاع کرد. 🥀 دلم هنوز در روضه جامانده، در مارأیت الا جمیلا تان، در اینکه می‌شود بنت الهدایی ها را تحت تعلیم و تربیت خود قرار دهید. ⚜ رهبر یک کاروان زنانه در عظیم ترین جریان تاریخ در اوج قله ی تبیین که اگر امروز سیدالشهداء، امام منصور است، از تیغ کلام شماست. 📢 @rayat_khaharan
📷 🏴 🗓 جمعه ۱۹ مرداد ماه 🥀 امروز روضه غروب ، مراسم تنها و تنها برای دل کوچک و شکسته شماست رقیه خاتون جان ... 🌒 می دانم غروب که می شود حال و هوای خرابه دلگیرتر می شود ... 🌱 اما چشمتان روشن خانم جان امشب مهمان دارید... 🚩 مداحمان از زبانتان اینگونه می خواند ... امشب دگر از تن برون رخت اسارت می کنم ... نکند می خواهید همراه بابا راهی شوید ... فکر دل عمه را کرده اید ... ✨ عزیز دل، خانم رقیه، امروز نذر شادی دلتان اطعامی مختصر اما پر از عشقِ نوکریِ درگاهتان داده شد ... بمیرم که بوی طعام در کوچه های شام پیچیده بود، اما گرسنه خوابیدید ... 🤲🏻 امروز چشمان همه به دستان کوچک شماست که گره های بزرگ را باز می کند ... راستی می گویند خیلی شبیه به مادرت زهرایی و باز هم ختم روضه های غروبمان با غروب جمعه همراه شده است ... 📿 ساعتی که مادرتان زهرا دست به دعا بر می دارد ... باشد که مادر دعایمان کند... 🏴 گذر تک تک این ثانیه های عمر به قدیمی شدن نوکری ات می ارزد 📢 @rayat_khaharan
هدایت شده از دارالهدایه
📣 🏴 مجلس عزاداری شهادت امام حسن علیه‌السلام 🎤 سخنران: 🎤 با مداحی مداحان اهل بیت علیهم‌السلام 🗓 یکشنبه ۲۱ مرداد ماه ⏱ ساعت ۱۹:۳۰ 🕌 مسجد آخوند ملااسماعیل 📢 @rayat_info