افسوس بزرگی‌است زمانی که نباشی... :) ╔═🍃♥️🍃══════╗ @raz_del رازِ دِل🥰 raz_del@ 😶‍🌫️ ╚══════🍃♥️🍃═╝

🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 من بهت فرصت میدم …فرصت اثبات ..فقط بخاطر اینکه دوست دارم … سریع پیام داد.. _مرسی عشقم ..منم دوست دارم این همه اصرار جاوید و نترسیدن از اثباتش من رو امیدوار تر میکرد که ممکنه اون عکس قدیمی باشه .. عکس ها رو هی بالا و پایین کردم و هی نگاه کردم هیچی ازش در نمیاوردم فقط مدل موهای جاوید بود که من رو به شک مینداخت … داشتم دیونه میشدم کاش به مامان و بابا اونجوری نمیکفتم .. عجله کردم..... چند روزی طول کشید خبری از جاوید نداشتم دیگه ناامید شده بودم با خودم فکر میکردم منو فراموش کرده لابد با اینکه اونم دید نمیتونه ثابت کنه و کلا بیخیال شده .. یه دوش گرفتم تا سر حال شم اما فایده ای نداشت انگار ..از درون به هم ریخته بودم و ترتمییزی ظاهریم به دردم نمیخورد .. از در خونه اومدم بیرون ادامه دارد...⛓ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀

یکی از مهارتهای زیبا در همسرداری که مصداق درک همسر و #محبّت به او محسوب می‌شود این است که در میان کلمات و صحبت‌های همسرمان چیزی نگوییم و بگذاریم سخنش تمام شود. 👠 با اینکار به او نشان دهید که از صحبت کردن همسرتان رنج نمی‌برید و شخص عجول و زود قضاوت‌کن نیستید که البته این صفت باعث #محبوبیت شما نیز می‌گردد. 👠 این نکته را حتماً به بچه‌ها متذکّر شوید که هنگام صحبت پدر یا مادر وسط صحبت نپرید و #احترام بگذارید. 👠 از برکات بزرگ این کار این است که با تفکّر و منطق، تصمیم‌گیری خواهید کرد چرا که گاهی عجله در پاسخ دادن باعث #فتنه خواهد شد ╔═🍃♥️🍃══════╗ @raz_del رازِ دِل🥰 raz_del@ 😶‍🌫️ ╚══════🍃♥️🍃═╝

#این_یا_این 👠 از مصادیق #توجه به مرد و حساب کردن او، #نظرخواهی از او در برخی امورِ شخصی خودتان است. مثل پختن غذا و پوشیدن لباس و ... 👠 اما خانمها می‌گویند وقتی از همسرمان #سوال می‌کنیم مثلا ظهر برات چی درست کنم؟ و یا چه لباسی دوست داری بپوشم؟ انگار سخت‌ترین سوال دنیا را از ایشان پرسیده‌ایم و معمولا #طفره می‌روند و می‌گویند هرچه میل خودت است انجام بده! 👠 راه حل این قضیه این است مردها گاهی از جواب دادن به سوال #کلی و مبهم فرار می‌کنند اما اگر آنها را در شرایط #انتخاب قرار دهید مثلا بگویید امروز قیمه درست کنم یا ماکارونی؟ لباس قرمز را بپوشم یا سفید؟ #جواب دادن برایشان راحت می‌شود. ╔═🍃♥️🍃══════╗ @raz_del رازِ دِل🥰 raz_del@ 😶‍🌫️ ╚══════🍃♥️🍃═╝

💛🍂💛 🍂💛 💛 #سرگذشت_زندگی_مهرانه_و_سیامک🔥 ــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــ♡ـــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــ **مهرانه دختر موفق و وکیل حاذق دادگستری که توی دادگاه با سیامک خشن و قوی هیکل آشنا میشه و باهم سر جنگ دارن این آقا سیامک آنقدر مهرانه رو اذیت می‌کنه که مهرانه لقب #غول‌بیابونی بهش میده😂 یه سرگذشت زیبا و جذاب و متفاوت😍👌** ــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــ♡ـــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــ جلسه‌ی دادگاه داشتم؛ در سالن طبقه‌ی دوم منتظر بودم و طول سالن را با قدم‌هایی آهسته طی می‌کردم به این امید که از دست سؤالات تکراری پسرک نادان خلاصی پیدا کنم! با همان پای علیلش مدام دور و ورم می‌چرخید و سؤال می‌کرد. _خانم احمدی یعنی درست می‌شه؟ خانم احمدی کی دیه رو می‌دن؟ خانم احمدی پس کی می‌ریم تو؟ در یک نزاع خیابانی برای جدا کردن طرفین رفته بوده که مشت و لگدی هم حواله‌ی او می‌کنند. دو دندان و یک پای شکسته نتیجه‌ی خیرخواهیش شده بود! مطمئنا امروز رأی به نفع ما صادر می‌شد و این را بارها به او گفته بودم ولی انگار یاسین می‌خواندی برای دراز گوش! دیگر از شدت سؤالات تکراری و بی‌خودش خسته شده بودم. ایستادم و بهش توپیدم: _آقای رضایی چندبار بهتون بگم امروز کار تمومه؟ دیه رو هم می‌دن نگران نباشید، دیگه تموم کنید لطفاً، بذارید من تمرکز داشته باشم. ادامه دارد...❤️‍🔥 https://eitaa.com/raz_del🍁

💛🍂💛 🍂💛 💛 #سرگذشت_زندگی_مهرانه_و_سیامک🔥 ــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــ♡ـــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــ از سر کلافگی چشم چرخاندم. چند صندلی آن طرف‌تر از ما مردی قوی هیکل و تنومند نشسته بود با شانه‌هایی پهن و دستانی که به لطف تی‌شرت مشکی رنگ جذبی، رگ‌هایشان را سخاوتمندانه به نمایش گذاشته بود. با چشمانی بسته سرش را به دیوار پشت سر تکیه داده بود و در جواب زمزمه‌های خانم مسنی که کنارش نشسته بود هیچ عکس‌العملی نشان نمی‌داد! زن به شدت اشک می‌ریخت و با گوشه‌ی چادر مشکی‌اش تند تند قطرات اشک را از روی گونه می‌زدود. مرد قوی هیکل اما هیچ نمی‌گفت؛ بر پوست سبزه‌اش قطرات ریز حاصل از گرما شبنم زده بود. بلندی موهای مشکی‌اش به زور به سه سانت می‌رسید؛ موهای دور سرش کوتاه‌تر از روی سرش بود و هرچه به طرف گردنش می‌رفت کوتاه‌تر می‌شد تا جایی که پوست سرش نمایان بود. یک شکستگی روی ابروی راستش خط انداخته بود که چهره‌اش را پر ابهت‌تر نشان می‌داد. از ظاهرش می‌شد حدس زد که او هم برای دعوا و درگیری اینجاست، اما قطعا نه به عنوان شاکی! پیش خودم گفتم «کسی که با این غول بیابونی در افتاده حتما باید مغز خر خورده باشه!» آن زن چادری که به نظر می‌آمد مادرش است، سخت بی‌تاب بود؛ گریه می‌کرد و هرچند ثانیه یک بار در میان ناله‌هایش خدا را صدا می‌زد. ادامه دارد...❤️‍🔥 https://eitaa.com/raz_del🍁

♥️ظهر زیباتون بخیر 🍃بگید و بخندید ♥️و خوش باشید 🍃بیخیال دنیا و ناملایمات ♥️لحظه رو دریابید ♥️ظـهــرتــون گـلـبـارون♥️

بجز غوغای عشق تو درون دل نمی‌یابم بجز سودای وصل تو میان جان نمی‌دانم ╔═🍃♥️🍃══════╗ @raz_del رازِ دِل🥰 raz_del@ 😶‍🌫️ ╚══════🍃♥️🍃═╝

🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 نمیدزدمت ..بعد ببرمت برای اثبات های دیگه هیچی نگفتم ادامه ندادم …به بیرون نگاه کردم مسیر تموم نمیشد +داریم میریم پیش دختره؟! _میدونی چقد این در و اون در زدم تا ادرسش رو پیدا کنم مکث کردم و گفتم :چرا به خودت زحمت دادی اخم کرد و نگام کرد و گفت:تا به تو ثابت کنم بعد اونوقت تو میگی چرا اینکار رو کردم؟!واقعا ک .. عصبی جواب دادم :بخاطر من این کار رو کردی که بعدش اینجوری تو سرم بزنی؟! تو داری خودت رو اثبات میکنی برای من کاری انجام نمیدی..متوجه ای دیگه .. اوفی کشید و هیچی نگفت دروغ چرا حس میکردم ممکنه با دختره هماهنگ باشه حسابی شک تو دلم افتاده بود دست خودم نبود رسیدیم دم یه خونه اشاره زد و گفت:پیاده شو ..برو بگو به ثمین بگین بیاد کارش دارم +من چرا برم؟! _پس من برم؟!خانوادش نمیگن این کیه؟! یکم تعلل کردم و نگاش کردم و پیاده شدم.... ادامه دارد...⛓ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀

تو در دشوارترین لحظه های زندگی ام بی نظیر با من بازی کردی…انقدر که وقتی نگاهم میکردی عاشق ترین دلداده را میدیدم❤️‍🩹 سخت بود اما فهمیدم چشم ها هم می‌توانند وانمود به عاشقی کنند🫠 . . . ❤️‍🩹🌱 ╔═🍃♥️🍃══════╗ @raz_del رازِ دِل🥰 raz_del@ 😶‍🌫️ ╚══════🍃♥️🍃═╝