#قسمت_هفدهم وقتی به کارگاه رسیدم مستقیم رفتم دفتر مدیرم... بعد در زدن صدای خانوم صادقی بود امروز خودش تنها بود شوهرش نبود. چه بهتر اینطوری راحت تر حرف میزدم _سلام خوبین خانوم صادقی -سلام عزیزم خوبی از این ورا هنوز دو روز دیگه مرخصی داری که... لبخند محجوبی زدم و گفتم: _راستش باهاتون کاری داشتم... -بفرما بیا بشین... _ببخشید مزاحم که نیستم -نه اصلا بشین عزیزم... _راست درمورد جاریم باهاتون‌ حرف دارم -جاریتون؟ _همونی که همیشه اینجا قرار میزاشت مخصوصا روزایی که شوهرتون بودن... صورتش یهو زنگ عوض کرد... _منظورت و متوجه نشدم میشه واضح توضیح بدی؟ ای گلوم و قورت دادم و گفتم... #ادامه_دارد... ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══

#قسمت_هفدهم خودمم بدم نمیومد برم بیرون شب قرار بود با امیر علی برم بیرون کلی درس خوندم بعد هم آماده شدم یه مانتو خردلی کوتاه یه شلوار کارگو خردلی پوشیدم 👗👠 با یه شال کرم که با کیف و کفش کرمی ام ست بود.. یه آرایش ملایم کردم با یه رژ کمرنگ براق و یه سایه ی صورتی خیلی کمرنگ ناخن هام رو هم لاک زدم موهای فرفری و بلندم رو شونه کردم و باز گذاشتم و با ادکلن دوش گرفتم از خوابگاه زدم بیرون امیر علی کنار میدان وایساده بود ماشینش گرون قیمت و خیلی خوشگل بود حتی تو خواب هم چنین ماشینی ندیده بودم 😅 امیر علی پیاده شد و در جلو رو باز کرد و گفت بفرمایید بانو مرسی آرومی گفتم و نشستم امیر علی هم نشست تو چشماش برق عجیبی بود و نیشش باز بود با اخم گفتم علیک سلام با خنده گفت سلام ببخشید آنقدر خوشگلی که محو تماشات شدم و یادم رفت سلام کنم از تعریف کردنش خوشم اومد بعد باهم رفتیم رستوران غذا خوردیم بعد هم رفتیم شهر بازی حسابی خوش گذشت، یواشکی وارد خوابگاه شدم و رفتم سمت اتاق در اتاق رو که باز کردم 😳 دخترا روبه روم واستاده بودن و با چشم های که از حدقه بیرون زده بود نگام میکردن با تعجب گفتم چیزی شده !؟ آیناز با لبخند گفت خوبببب در کنار استاد خوش گذشت با تعجب پرسیدم تو از کجا میدونی گفت من آیناز ام هااااااا 😤😬🤗🤗 گفتم وای فقط توروخدا کسی دیگه نفهمه ها🙏😭 ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══