eitaa logo
رازِدِل 🫂
15.3هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
2.8هزار ویدیو
2 فایل
اینجا همه چی واقعیت داره💯 سرگذشت زندگی مخاطبان کانال اینجا گذاشته میشه رازدل تو اینجا بگو تا هم کمک بگیری هم آروم بشی🥰 @setaraaaam اصلا هرچی دل تنگت میخواد بگو🥰💗 ❣️برای تبلیغات خصوصی به اینجا مراجعه کنید👇 https://eitaa.com/tabligat_poro
مشاهده در ایتا
دانلود
رازِدِل 🫂
#قسمت_دهم در خونه رو باز کردم و به فردی که سینی یه دست بود و داخل سینی چای و کلوچه بود به سمتم گرفت
با زینب خونه رو مثل دسته گل کردیم و بعد با وانت پدرش اومد لوازم هایی که خریده بودیم و بارزدن و برام آوردن... زینب تا آخر شب پیشم مونده بود تا لوازم هارو جابه جا کردیم و بعدم مادرش برامون شام آورد... خدا خیرشون بده... شب زینب پیشم موند و از زندگیش برام حرف زد... حرف زد و گریه کرد... حرف زد و گریه کردم... شوهرش کسی که عاشق بود مرده بود... تو عقد بودن که شوهرش مثل همیشه صبح می‌ره سر کار ولی دیگه برنمی‌گرده... تو تراشکاری ماشین های بزرگ کار می‌کرده و اتاق یه کامیون رو داشته درست می‌کرده که جک جدا میشه و شوهرش زیر اتاق ماشین ده تن له‌ میشه... الان شش ماه از مرگش میگذره و پسر عموش مدام مزاحمش میشه که باید با اون ازدواج کنه... ... ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
رازِدِل 🫂
#قسمت_دهم باهم رفتیم که لباس رو پرو کنم که امیر علی رو دیدم با یک خانم مسن که یه لباس سفید خامه دوز
وای خاک برسرم نه اصن چرا باید آون حساب کنع خدایا این دیگه چه جهنمی که افتادم توش فردا شب تولد بود و ما باید آماده می‌شدیم خداروشکر فردا با امیر علی کلاس نداشتم فردا بعد کلاس زود اومدیم خوابگاه آیناز یه آرایش غلیظ کرد که اصلا خوشم نیومد و موهاش رو دم اسبی بست و آیلار یه آرایش ملایم و لایت کرد و موهاش رو شلاقی کرد منم یه آرایش لایت و جذاب کردم، موهای فرفریم همینجوری قشنگ بودن پس فقط دو تا گیر خوشگل زدم با ادکلن دوش گرفتم و کفش هام و لباسم رو پوشیدم پسر دختر عموی آیناز هم دعوت بود و قرار بود با ماشین اون بریم وارد مهمونی شدیم وضعیت بدتر از چیزی بود که فکر میکردم 🤨 امیر علی اون طرف کنار بقیه استاد ها نشسته بود . پسر رو دختر ها داشتن وسط قر میدادن که دیجه گفت همه آماده باشید برای ورود خوشگل خانم خوشگل خانم ما وارد شد دخترا جیغ میزدن و پسرا دست میزدن من فقط رو لباس خوشگل خانوم کپ کرده بودم کلا با یه وجب پارچه دوخته شده بود 😢😓😳 چطور روش میشد خلاصه همه وسط بودن و میرقصیدن آیلار به منم گفت پاشم قر بدم ولی اصن خوشم نیومد پسرا همه با نگاه خاص و خماری به دخترا زل میزدن دیدم که یاسین داشت نزدیکم میشد ترسیدم شروع کردم به دویدن سمت در که یهو با سر به چیزی بر خورد کردم و افتادم زمین سرم رو گرفتم بالا و بلههه امیر علی بود با کله خورده بودم رو سینه ی امیر علی 😭 سریع بلند شدم و گفتم ببخشید استاد امیر علی گفت چی شده این چه حالیه ها !؟ ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══